مانلی

نویسنده

موج به ساحل سکوت نمی آید…

بجان ماتور، ترجمه ی حامد رحمتی 

از آغاز مبارزات زنان برای رسیدن به حقوق مساوی با مردان تاکنون تلاش‌های ویژه‌ای صورت گرفته است. با دگرگونی نقش زنان در جامعه و حضور چشمگیرشان باید چشم‌ها را به روی حقیقت باز کنیم اگر زمانی زنان را به خاطر مبارزه برای به دست آوردن حق رأی فمینیست می‌‌نامیدند، اما امروز حضور آن‌ها در تمام عرصه‌ها خصوصاً در ادبیات به حوزه‌های وسیع‌تری راه یافته است. زیرا ظرافت و درگیری عمیق و عوالم روحی و حسی در زنان باعث خلق آثار زیبایی در حوزه‌ی ادبیات جهان شد، تا پیله‌‌ای که گذشتگان به دور زنان تنیده‌اند با درایت خاصی از آن رهایی یابند و در راستای شکوفایی ارزشی که صرفاً در آشپزخانه خلاصه نمی‌شود به ترویج و نهادینه شدن ارزش‌های انسانی و اجتماعی بپردازند. شعر زنان ترک قرابت ویژه‌ای با ادبیات کشور ما دارد و طی این سال‌‌ها درخشش شاعران ترک در محافل ادبی جای بررسی دارد. «بجان ماتور» در سال ۱۹۶۸ در شهر پازارجیک به دنیا آمد تحصیلات خود را در رشته‌ی حقوق، در یونیورستی آنکارا به پایان رساند. شعرهای او سرشار از ظرافت‌های زنانه و مضامین اجتماعی‌ست و همین مسئله گواه بزرگی برای یک شاعر بوده که خود را جدا از مردان نداند. ویژگی‌های اشعار او نا به هنگامی و کشف موقعیت‌های شاعرانه است. ماتور جزو شاعران موفق ترک به شمار می‌رود. او طی مصاحبه‌ای با یکی از سایت‌های کرد زبان ترکیه، به رسالت شاعر و چگونگی ارزش آن در جامعه اشاره می‌کند و شعر را موهبت بزرگی در راستای اعتلای فرهنگ هر سرزمین می‌داند. کتاب‌های او عبارتند از: «مهمان سرای پر از باد»، «خدا کلمه‌هایم را نبیند»، «در کویر او»، «ابراهیم وقتی مرا ترک می‌کرد» و… این سه شعر با ترجمه ی حامد رحمتی برای چاپ در مانلی این هفته برگزیده شده اند.

 

۱.

هنگامی که پیش تو می‌آیم

بال‌هایت را می‌خواستم  باز کنی

به روی شهر آرامی که از سنگ‌های سیاه انباشته است

آمیخته با درد فریاد می‌کنم

هر زن درخت خودش را می‌شناسد

آن شب پرواز کردم

از شهری که می‌ترسید تاریکی واردش شود… گذشتم

اگر سایه نباشد روح تنهاست

۲

صورت‌ام کهنه بود

زمان بی‌نهایت، فراموشکار

رختخواب‌ام آن‌قدر عمیق است

که آن همه غرق شدگی

و غصه را حمل می‌کند

کشیش‌ها از مرگ گذشتند

خون و طوفان

صدا و سکوت

انعکاس صدا (پژواک)  و یخ

برای فرو رفتن در سیاهی

سیاهی دیده شد

به ساحلی که سکوت است

موج نمی‌آید.

۳

مادرمان درختی شد

که هر زمستان از بین می‌رفت

و هر بهار سبز می‌شد

او بیشه‌زاری بود

که خالکوبی‌هایی داشت

صدای ناله‌اش به گوشمان می‌آمد.

نقل از مجله ی ادبی وازنا