یکی از سوالاتی که مدتهاست در ذهن بسیاری بوجود آمده این است که چرا از قرآن و آموزههای اسلام برداشتها و قرائتهای مختلف و بعضاً متضادی ارائه میگردد. یک عده قرائت نامنعطف و خشونتآمیز از قرآن و آموزههای اسلامی ارائه و به نمایش میگذارند، و عدهای قرائت رحمانی و مسامحهگر را مطرح میکنند. اینگونه قرائتها و تضادها از متون دینی هر چند امر جدیدی نیست و منحصر به اسلام نیز نمیشود؛ اما بخاطر شرایط زمانی و وقایعی که هر از چندگاهی از سوی برخی مسلمانان به وقوع میپیوندد، این جدال را امروزه انحصاراً در مورد اسلام بوجود آورده تا از یکطرف عدهای بگویند: اسلام بذات خود ندارد عیبی – هر عیب که هست از مسلمانی ماست؛ و عدهای نیز در مخالفت با این نظر، اساس ذات اسلام را خشونتآمیز معرفی کنند؛ و اتفاقاً استناد هر دو طیف نیز به آیاتی از قرآن کریم است.
حال اشکال این است که با توجه به اینکه قرآن کریم -که به عقیدهی ما مسلمین- کتابی آسمانی و کلام خداوند میباشد، چرا دیدگاهها و قرائتهای مختلف و متضادی از آن برداشت میگردد، که بعضاً باعث اختلافات دامنهدار و اتهامزنیهای گوناگونی در بین صاحبنظران اسلامی و غیراسلامی شده است؟ آیا قرآن کریم دارای نوعی نفاق ادبیست که هر دستهای میتواند از آن برداشت مطلوب نظرش را استنباط کند؟ یا اشکال از مفسیرین و صاحب نظران اسلامیست؟. آیا اسلام دین رحمانیست یا مبلغ خونریزی و خشونتطلبیست؟
شکی نیست که مبانی دین اسلام بر اساس قرآن بنا شده و اختلافات و تضادهایی که در برداشت از مفاهیم و آموزههای قرآن تا کنون ارائه شده است، اختصاص به این دوران ندارد. اما اینکه تصور کنیم دین اسلام تماماً خشونتطلب و یا محبتگراست تصوری غیرعلمی است.
تا پیش از اینکه انسان به حقوق فردی و اجتماعی خود واقف گردد، و تصمیم بگیرد تا قوانینی بر اساس کرامت انسانی خویش مقرر نماید؛ عمده قوانین فردی و اجتماعی جوامع بشری مبنای دینی و آیینی داشت و از این رو میتوان گفت که شرایع دینی و آیینی، اولین قوانین فردی و اجتماعی هستند. قهراً زمانی که قانونی –چه زمینی و چه آسمانی- برای حفظ روابط فردی و نظم اجتماعی وضع گردد؛ خواه ناخواه به حسب شرایط زمانی و مکانی رگههایی از خشونت را میتوان در آنها یافت. به مرور زمان، هر چه درک و شناخت انسان نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خویش بالاتر رفت، میزان خشونت مجازاتها در قوانین جوامع کاهش یافت. بنابراین در تمامی ادیان که مجموعهای از توصیههای اخلاقی و قوانین فردی و اجتماعی است، میتوان رگههایی از خشونت را دید. تنها تفاوت ادیان در این است که هر چقدر توصیههای اخلاقیاش بیشتر از قوانین فردی و اجتماعیش باشد میزان خشونت آن کمتر است. اما این نکته را هم باید در نظر گرفت که هر چند دینی تنها مبنای اخلاقی نیز داشته باشد، زمانی که در مسند حکومت بر دنیای مردم قرار بگیرد قادر است از درون همان ارشادات اخلاقی مجازاتهای خشونتآمیزی را بیرون بکشد، چنانکه در دوران حکومت پاپی در قرون وسطی انجام شد.
همچنین هر دین و آیینی که از خاستگاه جغرافیایی ظهور خود خارج گردد دچار تغییر و تحولهایی در دیدگاهها و قوانین اجتماعیاش خواهد شد و دلیل آن نیز تضاد آموزههای اولیهی آن ادیان در مقابل تعدد و تنوع فرهنگها و باورهای بومی مناطق مختلف است.
فرهنگ؛ مشتمل بر زبان، آداب، مناسک و باورهای آیینی و مذهبی مردمان یک جامعه میباشد که بر اساس مناطق اسکان و شرایط جغرافیایی جوامع شکل گرفته و دارای تنوع و گوناگونی بسیاری است. از این رو بیشتر جامعهشناسان بر این باورند که معتقدات و مناسک آیینی و دینی، مبنای فرهنگی و هویتبخشی هر جامعه است. البته مفهوم دین در دورههای مختلف یکسان نبوده و مفهوم گستردهای داشته و بعدها مانند فلسفه دامنهی آن کوتاهتر و دایرهی آن محدود تر شده است؛ بدین معنا که در ادوار دورتر، دین شامل بیشتر پدیدههای فکری و اجتماعی مانند: مقررات اجتماعی، سیاسی، ادبیات، هنر، موسیقی، رقص، جشنها، نجوم، طبابت، جادوگری و سحر میشده که پس از دستیابی بشر به دستاوردهای تجربی علمی آن دایره محدودتر گردیده است؛ و بر این اساس بعضی معتقدند که دین، مادر و منشا فلسفه و برخی علوم همچون طب و نجوم است. ولی آنچه که مسلم است، چیزی که امروزه به عنوان فرهنگ و هویت ملی هر جامعهای از آن نام برده میشود، ریشه در معتقدات و باورهای دینی آن جوامع در دورانهای دور داشته که هر چند ممکن است مبنا و مأخذ آیینی خود را از دست داده باشد اما به عنوان رسومی ملی در میان جوامع جاری و ساری بوده و اساس فرهنگ و هویت ملی را تشکیل میدهد.[ ۱]
از این رو هر قوم و ملتی بر اساس شرایط زمانی و موقعیت جغرافیایی خود، دارای فرهنگ و باورهای آیینی و مذهبی خاص است که بعضاً با دیگر اقوام و ملل متفاوت و متضاد میباشد؛ بطور مثال دیدگاه مذهبی اقوام ساکن در خاور میانه در مورد “مار” با دیدگاه اقوام ساکن باختری در تضاد بسیار است. در باورهای دینی غربی و خاور میانه “مار” حیوانی پلید و افسونگر معرفی میشود و از همین منظر است که در تورات و انجیل، تجسم شیطان بشکل “مار” ذکر شده است؛ و حال آنکه همین حیوان در منظر شرقی تجسم تقدس و پاکی است و در روایات بودایی مشاهده میشود که قرار گرفتن “مار” بر بالای سر بودا دلالت بر قدوسیت و پاکی بودا میکند؛ و از این دست معتقدات گوناگون و متضاد در مورد حیوانات، گیاهان، اجسام، مکانهای مختلف و حتی رنگها، میان اقوام و ملل بسیار است. لذا میتوان به قاطعیت گفت که تعدد و تنوع باورهای دینی و فرهنگی به گستردگیی اقوام و ملل است و تاریخ بشر نیز نشان داده که هر چند ملل گوناگون بواسطهی معاشرتها، عقاید و باورهایی را از یکدیگر به عاریت گرفته و با اصول اعتقادی خود مطابق نمودهاند، اما یکسان کردن فرهنگها و باورهای قومی و ملی امری محال و ناشدنی است.
بنابراین هر دین و آیینی، بر اساس شرایط زمانی و مکانی، و باورهای غالب اجتماعی تشریع گردیده است و دین اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست. لذا نمیتوان مدعی بود دینی که بر مبنای شرایط مکانی، زبانی و فرهنگی یک جامعهای تشریع گردیده است را میشود “عیناً” همانگونه به فرهنگها و جوامع دیگر تسری داد؛ زیرا در چنین صورتی بخاطر تضادی که با دیگر فرهنگها و زبانها بوجود میآید، اشکالاتی بروز میکند که نهایتاً به تضارب کشیده خواهد شد و در این میان نیز ظهور قرائتهای جدید اجتناب ناپذیر است. تاریخ تمدن بشری اثبات کرده است که هر دین و آیین و عقیدهای که از خاستگاه ظهور خود خارج شده، بیش از آنکه بر فرهنگها و باورهای بومی مناطقی که به آن وارد شده است تاثیر بگذار و آن را تغییر دهد، از عقاید و باورهای بومی تاثیر گرفته و تغییر کرده است. بطور مثال، خاستگاه مسیحیت خاور میانه است در صورتی که مسیحیتی که در اروپا رواج پیدا نمود استحاله یافته از عقاید و باورهای رومی و یونانی است و زمانی که همین مسیحیت به سرزمینهای آمریکای جنوبی وارد میگردد از عقاید و باورهای توتمیستی سرخپوستان تاثیر میپذیرد، از این رو مسیحیان امریکای جنوبی بسیار خرافیتر از مسیحیان اروپایی هستند و همین تغییرات را در باورها و عقاید مسیحیان قبطی و ارتودکس اروپای شرقی میتوان مشاهده نمود. بنابراین تمامی مسیحیان در نقاط مختلف دنیا بر اساس باورهای بومی خود مسیحی هستند و دارای قرائتهای مختلفی میباشند.
قرآن کریم نیز به بومی بودن ادیان اذعان نموده و بطور بسیار صریح و روشن بیان کرده که هر پیامبری را برای یک قوم و زبانی مشخص مبعوث نموده است: “هیچ پیامبری را جز به زبان مردمش نفرستادیم، تا بتواند پیام خدا را برایشان بیان کند.”[ ۲] و از این رو برای هر قوم و ملتی، شریعتی خاص را بیان کرده و نخواسته است تا قبایل و ملل را از تمامی جهات یکدست نماید: “برای هر گروهی از شما شریعت و روشی نهادیم. و اگر خدا میخواست همه شما را یک امت میساخت.”[ ۳] طبق این آیات پیامبرانی که مبعوث میگردند باید از نظر فرهنگ ملی و زبانی با محل بعثتشان سنخیت داشته باشند تا بتوانند پیغام خداوند را به مردم جامعهی خود تفهیم کنند و مورد قبول آنان قرار گیرند؛ در غیر این صورت مردم گرایشی به آنان نشان نخواهند داد؛ زیرا هدف ادیان برهم ریختن ساختار فرهنگی یا زبانی اقوام نبوده بلکه ایجاد رابطهای دوطرفه میان خداوند و انسان میباشد تا سخن یکدیگر را بفهمند و قادر باشند منظور خود را به روشنی انتقال داده و در یک باور جمعی حقوق فردی و اجتماعی یگدیگر را رعایت نمایند؛ و این امر درصورتی امکانپذیر است که پیامبری با زبان همان مردم از طرف خداوند سخن بگوید و مردم جامعه نیز قادر باشند با همان زبان بومی خویش با خداوند خود سخن گفته و در قالب کلمات عبادی رابطهای قابل درک میان خود و خدایشان ایجاد نمایند. از این رو قرآن کریم در تاکید بر این اصل تطابق رسالت با ملیت و زبان، در سورهی فصلت آیهٔ ۴۴ میفرماید: “اگر قرآن را به زبان عجم میفرستادیم، میگفتند: چرا آیاتش به روشنی بیان نشده است؟ کتابی به زبان عجم و پیامبری عرب؟”[۴]. میان مشرکین عرب در دوران جاهلیت، افرادی از اهل کتاب نیز زندگی میکردند ولی مشرکین عرب بدانها گرایشی نداشتند، چون کتابشان و گفتار عبادتیشان به زبان دیگری بود که نهتنها برای عربزبانان قابل درک و فهم نبود بلکه برخی از آموزههای آنها با فرهنگ بومیشان نیز مطابقت نمیکرد؛ و از این رو چنین استدلال مینمودند که اگر کتابی به زبان و فرهنگ بومی خودمان که برایمان قابل فهم و درک باشد نازل میگردید بهتر از اهل کتاب از دستورات آن پیروی مینمودیم. قرآن کریم به این استدلال اعراب در سوره انعام آیههای ۱۵۷-۱۵۶اشاره کرده و فرموده است که اکنون کتابی به زبان خودتان برایتان نازل شده تا آن توجیهتان را برطرف کند: “تا نگویید که اگر بر ما نیز کتاب نازل میشد بهتر از آنان به راه هدایت میرفتیم. بر شما نیز از جانب پروردگارتان دلیل روشن و هدایت و رحمت فرا رسید.”[ ۵] و این بعثت پیامبری از جنس و زبان خودشان را به عنوان نعمتی برای اعراب معرفی کرده “خدا بر مؤمنان انعام فرمود، آن گاه که از میان جامعهی خودشان پیامبری مبعوث کرد تا آیاتش را بر آنها بخواند و پاکشان سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد، هر چند از آن پیش در گمراهی آشکاری بودند.”[ ۶]. تمامی این آیات و آیات مشابه دیگر دلالت بر آن دارد که شریعت پیامبر مکرم اسلام(ص) شریعتی قومی و برای هدایت جامعهی عرب حجازی بوده است، نه بعثت و شریعتی جهانی. ضمن اینکه قرآن کریم در آیهای رسالت پیامبر مکرم اسلام(ص) را حتی محدود به هدایت مردم مکه و اطراف آن کرده و رسالتش را به تمامی نقاط سرزمین عربستان نیز تعمیم نداده است: “و این چنین به سویت وحی کردیم قرآنی عربی را تا مردم مکه و پیرامون آن را انذار کنی و از روز جمع (قیامت) که شکی در آن نیست بترسانی، روزی که دستهای در بهشت و دستهای در جهنم خواهند بود (۷شوری -)[۷]. تمامی اینگونه آیات، با قاعده و اصلی که در آیهی ۴ سورهی ابراهیم بیان گردیده هماهنگی و مطابقت دارد، از این روست که بعثت پیامبر اکرم(ص) را برای هدایت اعراب مشرک و گمراه عنوان کرده که با توجه به آیه ۷ از سوره شورا به نظر میرسد که مخاطب اینگونه آیات اهالی مکه و سکنهی اطراف آن میباشد که از آنها به مردمی بیکتاب و گمراه نامبرده شده است: “اوست خدایی که به میان مردمی بیکتاب پیامبری از خودشان مبعوث داشت تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمتشان بیاموزد. اگر چه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند”[۸]. بنابراین طبق اینگونه آیات، رسالت پیامبر مکرم اسلام(ص) جهت هدایت اعراب بدوی بوده که اطلاعی از معارف و آموزههای الهی نداشته و تمایلی نیز به پیروی از کتبی که به زبانشان نبوده نداشتند؛ نه رسالت و شریعتی برای تمامی اقوام و ملل.
اما جدا از آیاتی که در سطور بالا ذکر گردید که رسالت پیامبر اکرم(ص) را به هدایت اعراب جاهلی منحصر کرده است؛ آیاتی نیز در قرآن کریم وجود دارد که دلالت بر جهانی بودن رسالت پیامبر اسلام(ص) میکند. مانند: “و نفرستادیم تو را، جز آنکه میخواستیم به مردم جهان رحمتی ارزانی داریم.”[ ۹] و قرآن کریم را کتابی برای تمامی جهانیان معرفی نموده است: “بزرگ است و بزرگوار آن کس که این فرقان را بر بنده خود نازل کرد، تا جهانیان را بیمدهندهای باشد.”[ ۱۰] و همچنین آیات دیگری که دلالت بر جهانی بودن رسالت پیامبر اکرم(ص) و قرآن کریم میکند مانند: سبا-۲۸؛ انعام-۹۰؛ ص-۸۷؛ قلم-۵۲ و تکویر ۲۷.
حال این سوال پیش میآید که آیا این دو گونه آیات، خود دلالت بر وجود تضادی شدید در قرآن کریم نمیکند؟ که از یک طرف بعثت و شریعت انبیاء(ص) را به عنوان یک قاعده و اصلی الهی، منحصرا منطقهای و بر اساس فرهنگ و زبان قومی برمیشمرد و بعثت پیامبر مکرم اسلام(ص) را نیز از این قاعده مسنثنی نکرده و صراحتاً رسالتش را بجهت هدایت قومی بیکتاب و بدوی معرفی میکند؛ و از طرف دیگر همین پیامبر(ص)، رسالتش و کتابی که برای هدایت اعراب معرفی کرده است را جهانی، فراقومی و فرا زبانی میخواند؟!.
اینگونه تضادها در بیان ماموریت انبیاء(ص)، مختص به اسلام نیست بلکه در ادیان ابراهیمی غالباً چنین تضادهایی ظاهری وجود دارد. دین یهودیت که اساس و بنیان عقاید و آموزههای ادیان ابراهیمی بر گرفته از آن است؛ دینی قومی است که احکام و آموزههایش صرفا جهت قوم بنیاسرائیل تشریع شده. از این رو یهودیان هیچگونه تبلیغ دینی نداشته و بر خلاف دو دین مسیحیت و اسلام، ریالی برای تبلیغ دین خود هزینه نمیکنند. اما همین دین در عین حال آموزههایش را به دو قسمت تقسیم کرده که از آن به “عهد نوحایی” و “عهد سینایی” نامبرده میشود.
بر اساس آموزههای یهودیت، “عهد نوحایی” عهدی است که خداوند با بنی نوح بسته که جنبهی عمومی دارد و چنانچه هر کس با هر فرهنگ و ملیت و زبانی بدان احکام پایبند باشد، در نزد خداوند رستگار محسوب خواهد شد، که آن آموزهها در تورات و تلمود بدین شرح است:
1- بت پرستی نکردن.
2- زنا نکردن.
3- قتل و خونریزی نکردن.
4- کفر گویی نکردن.
5- ظلم و شرارت و بیعدالتی نکردن.
6- دزدی نکردن.
7- اعمال غیر انسانی انجام ندادن.
اما “عهد سینایی” عهدی است که خداوند تنها با بنیاسرائیل بسته که مشتمل بر احکام تورات است. بنابراین از دیدگاه آموزههای دین یهود، رستگاری انسانها در دنیا و آخرت -که مقصود نهایی همه ادیان است- الزاما پیروی و ایمانآوری به کتاب تورات و اجرای احکام آن و یهودی شدن نیست؛ بلکه اگر مردمان به آن هفت حکم عامل باشند، مستحق سعادت دنیوی و اخروی هستند.
این دوگانه گویی در مسیحیت نیز موجود است. چنانکه در انجیل میبینیم عیسی مسیح(ص) رسالت خود را تنها راهنمایی گمراهان بنیاسرائیل میخواند، و تکمیل و اجرای تورات در میان قوم اسرائیل؛ اما بعدها به شاگردان خود دستور میدهد که اقوام دیگر را به ملکوت خداوند بشارت داده و آنان را تعمید دهند.
در واقع اگر به اینگونه فرازها و گفتهها با دقت بنگریم خواهیم دید که هیچگونه تضادی در میانشان نیست. انبیاء برای هدایت قومی که در میانشان زندگی میکردند مبعوث گردیدهاند و احکام و شرایعی را که خداوند بواسطهی آنان ابلاغ نموده بر اساس فرهنگ و رسوم بومی آنها تشریع کرده است؛ اما در عین حال پیامی نیز برای تمامی بشریت داشتهاند که مانند “عهد نوحایی” آموزهها و سفارشاتی اخلاقی بوده که رعایت و عمل به آنها باعث ایجاد امنیت، اعتماد، ثبات اجتماعی و همزیستی مسالمتآمیز جوامع بشری میگردد.
اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبوده و پیامبر مکرم اسلام(ص) نیز برای هدایت اعراب جاهلی مبعوث گردید؛ و آیاتی که قبلا ذکر شد مشحون همین موضوع است تا نشان دهد که رسالت پیامبر مکرم اسلام(ص) به منظور هدایت و راهنمایی اعرابی است که از معارف و آموزههای الهی بهرهای نداشته و شرایع ادیان گذشته نیز با فرهنگ و زبان بومی آنها مطابقت نمیکرد. دین اسلام مانند دیگر ادیان، آیین و شریعتی بومی است که بر اساس درک و باورهای قومی بدوی تشریع گردیده است؛ و بر اساس آیات متعدد قرآن و تجربهی تاریخ ملل، نمیتوان تمامی اقوام را به عقیده و شریعتی خاص باورمند نمود، و قرآن نیز چنین انتظاری را از اقوام وملل مختلف نداشته و ندارد که الزاما به آیین محمد(ص) و بر شریعت آن گردن بگذارند[11]؛ زیرا شریعت اسلام مانند دیگر ادیان بر اساس فرهنگ بومی عرب حجازی تشریع گردیده و نمیتوان انتظار داشت که دیگر اقوام و ملل پذیرای آن باشند؛ بطور مثال در جامعهای که زنانش قادرند به مقامات عالی اجتماعی نایل آیند و حتی بر مسند حکومت و پادشاهی تکیه بزنند، نمیتوانند بپذیرند که ارزش وجودی و جان یک زن، با ارزش بیضه چپ یک مرد برابر باشد!. چنین ارزشگذاری و دستوری شاید برای جامعهی عرب حجازی قابل پذیرش بوده باشد لکن هیچ دلیلی ندارد که دیگر جوامع نیز آن را بپذیرند، و از این دست تضادها میان دین و فرهنگهای مختلف، بسیار است که امروزه بخاطر ارتباطات نزدیک جوامع و آگاهی مردمان به حقوق فردی و اجتماعی خود اینگونه تضادها بیش از پیش نمود پیدا کرده است. اما دین اسلام مانند سایر ادیان با آنکه شریعتی قومی است، پیامی در سه اصل برای تمامی جهان نیز دارد که هر فردی با هر ملیت و قومیت و دینی به آن باورمند باشد اهل سعادت خواهد بود: “بدرستی کسانی که (به شریعت محمد) ایمان آوردهاند و کسانی که یهودی و نصرانی و صابئی هستند هر کدام به “خدا” و “دنیای دیگر” معتقد باشند و “کارهای شایسته” کنند پاداش آنها پیش پروردگارشان است نه بیمی دارند و نه غمگین شوند”[12]. بنابراین، پیام و توصیهی جهانی قرآن کریم همانند دیگر ادیان آن است که مردمان–با هر قومیت و زبان و دینی- برای سعادت و آرامش دنیوی و اخروی به سه اصل باور داشته باشند: 1) ایمان به خدای یکتا و عدم شریک و نماینده و جانشین سازی در علم، اراده، اختیار و قدرت او(توحید). 2) ایمان به آخرت و رستاخیز(قیامت). 3) انسانیت و نیک کرداری(عمل صالح). در واقع این سه اصل آن آموزهایست که قرآن کریم در صدد ترویجش در میان همه اقوام ملل با هر زبان و ملیت و فرهنگی بوده، نه آنکه همه اقوام و ملل میبایست به شریعت محمد(ص) که بر اساس فرهنگ و باورهای اعراب بدوی تشریع گردیده است گردن بگذارند و پیرو آن گردند؛ زیرا چنین توقعی هم با اصل بعثت قومی انبیاء(ص) در تضاد است و هم با خلق الهی در تعدد و تنوع اقوام و فرهنگها و زبانها[13]. اعراب مشرک طبق آیات صریح قرآن کریم حاضر نبودند از ادیانی که پیامبرش از قومی دیگر، و شریعت و زبان عبادیش متفاوت با فرهنگ و زبان بومی آنان بود پیروی کنند؛ از این رو خداوند نگفت که مثلا ادیان یهودیت و مسیحیت در مقابل آیین مشرکانهی شما دارای حقانیت بیشتریست پس میبایست از آن ادیان پیروی کنید، بلکه بر آنان منت گذاشت و پیامبری از جنس خودشان و شریعتی مطابق با فرهنگ و زبانشان فرستاد. آیا میتوان پذیرفت چیزی را که خداوند بر قوم عرب حکم نکرده و نپسندیده بر اقوام و ملل دیگر حکم کند و بپسندد؟؟. قطعا خیر؛ بلکه آن تعصبات و مطلقانگاریها و برتریطلبهای بشر است که سعی دارد همهی دنیا را منقاد و تسلیم غرایض و افکار و خواستههای خود نماید؛ قهرا چنین خواستهای جز به بروز دیدگاهها و قرائتهای گوناگون نخواهد انجامید، زیرا برداشتها و قرائتهای مختلف دینی محصول شرایط زمانی، مکانی و سیاسی جوامعی است که ادیان غیر بومی در آنها انتشار پیدا کرده است و به مرور بر خاستگاه آن دین نیز تاثیر گذاشته است. به هر مقداری که شرایط زمانی و سیاسی تغییر یافت دیدگاهها و قرائتهای دینی نیز تغییر کرده است.
واقعیت این است که ادیان در هر قومی که تشریع گردید قصد اصلیاش آن بود تا با وضع قوانین و آموزههایی مطابق با فرهنگ خاستگاه تشریعی خود، از ظلم و ستم و نابرابری و تعدی انسان به حقوق فردی و اجتماعی دیگران به بهانهی برترانگاری قبیلگی، نژادی و خدایان قومی جلوگیری نماید؛ اما متاسفانه با گذشت زمان همان قوانین و آموزههای دینی، مستمسکی در دست بشر زیادهطلب و برتریجو جهت ظلم و ستم و نابرابری و تعدی به حقوق فردی و اجتماعی دیگر انسانها مبدل شد. تاریخ تمدن دینی بشر مملو از ظلمها، ستمها و تعدیاتی است که انسانها به اسم خدا و آموزههای دینی در حق یکدیگر روا داشتهاند.
امروزه شرایط زمانی و برداشتن مرزهای فرهنگی در عصر ارتباطات ایجاب میکند تا متفکرین و اندیشمندان دینی، بدور از مطلقاندیشیها و تعصبات فرقهای؛ دینباوری را با دیدگاه و قرائتی بر اساس احترامگذاری به کرامت انسانی، وتاکید بر حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی بشر تبین و تعریف نمایند. دیدگاه و قرائتی که در آن علت اصلی بعثت انبیاء(ص) که همانا پرهیز از ظلم و ستم و نابرابری و تعدی به جان و مال و ناموس و آبروی انسانها میباشد مورد توجهی بیش از گذشته قرار گیرد تا همهی ابناء بشر -چه خداباور چه ناباور- با هر نژاد، ملیت، جنست و گرایش دینی و مذهبی و سیاسی از حقوق و آزادیهایی برابر برخوردار باشند و بتوانند در کنار هم با مسالمت و احترام زندگی کنند بدون آنکه بخواهند یا بتوانند به حقوق فردی و اجتماعی یکدیگر تعدی و تجاوز نمایند. خداوند این دنیا را با تمام نعمتهایش بدون هیچ تفکیک و تمایزگذاری بطور برابر در اختیار همهی انسانها با هر ملیت و نژاد و دینی قرار داده و در استفاده از نعمات و زندگی دنیوی هیچ امتیاز خاصی برای خداباوران و مومنین قایل نشده است مگر در جهان آخرت. بنابراین ما نیز حق نداریم که در حیات دنیوی با سفسطهبازی و مغلطهکاری در آموزهها و متون دینی، برای یک قشر، ملت، نژاد و دین و مذهبی امتیازات ویژهای قایل گردیم و دیگر ابناء بشر را از آزادی و حقوق خدادادیشان محروم کنیم.
پی نوشتها
۱- مراجعه کنید به سلسله دروس نگارنده تحت عنوان: بررسی ریشهها و علتهای عقاید و اندیشههای دینی
۲- وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (ابراهیم-۴)
۳- وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتاب وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ (مائده-۴۸)
۴- وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدیً وَ شفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًی أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ - اگر قرآن را به زبان عجم میفرستادیم، میگفتند: چرا آیاتش به روشنی بیان نشده است؟ کتابی به زبان عجم و پیامبری عرب؟ بگو: این کتاب برای آنها که ایمان آوردهاند هدایت و شفاست و آنها که ایمان نیاوردهاند گوشهاشان سنگین است، و چشمانشان کور است، چنانند که گویی آنها را از جایی دور ندا میدهند. (فصلت-۴۴)
۵- اَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزلَ الْکِتابُ عَلی طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دراسَتِهِمْ لَغافِلینَ (۱۵۶) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدی مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزی الَّذینَ یَصْدفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذاب بما کانُوا یَصْدفُونَ (انعام-۱۵۷) تا نگویید که تنها بر دو طایفهای که پیش از ما بودند کتاب نازل شده و ما از آموختن آنها غافل بودهایم. یا نگویید که اگر بر ما نیز کتاب نازل میشد بهتر از آنان به راه هدایت میرفتیم. بر شما نیز از جانب پروردگارتان دلیل روشن و هدایت و رحمت فرا رسید. پس چه کسی ستمکارتر از آن کس است که آیات خدا را دروغ پنداشت و از آنها رویگردان شد؟ به زودی کسانی را که از آیات ما رویگردان شدهاند به سبب این اعراضشان به عذابی بد کیفر خواهیم داد.
۶- لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ (ال عمران- ۱۶۴)
۷- وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبیًّا لِتُنْذرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فیهِ فَریقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَریقٌ فِی السَّعیرِ (شوری-۷)
۸- هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ (جمعه-۲)
۹- وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ (انبیاء-۱۰۷)
۱۰- تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی عَبْدهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمینَ نَذیراً (فرقان-۱)
۱۱- مراجعه کنید به مبحث «اسلام چیست؟» از نگارنده
۱۲- إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابئینَ مَنْ آمَنَ باللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقره-۶۲) بدرستی کسانی که (به شریعت محمد) ایمان آوردهاند و کسانی که یهودی و نصرانی و صابئی هستند هر کدام بخدا و دنیای دیگر معتقد باشند و کارهای شایسته کنند پاداش آنها پیش پروردگارشان است نه بیمی دارند و نه غمگین شوند إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابئُونَ وَ النَّصاری مَنْ آمَنَ باللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (مائده-۶۹) هرآینه از میان آنان که ایمان آوردهاند و یهود و صابئان و نصارا هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و کار شایسته کند بیمی بر او نیست و محزون نمیشود
۱۳- اینکه امروزه بسیاری از اندیشمندان اسلامی تصور میکنند شریعت اسلام –به هر دلیل و برهانی- شریعتی فراقومی، زبانی و فرهنگی است که در نهایت جهان را تسخیر کرده و همه اقوام و ملل به اسلام خواهند گروید و بر شریعت آن گردن خواهند گذاشت، تصوری غیرواقعی و غیرعلمی است که ریشه در برتریطلبیها و سلطهجوییهای عربی دارد که بنیانش در سدهٔ اول هجری بنا نهاده شد و کمترین نتیجهٔ طبیعی آن ظهور مذاهب و فرق در میان جوامع مسلمانشده است؛ زیرا فاتحان عرب بیش از آنکه سعی کنند آن سه پیام جهانی قرآن کریم را با گسیل مبلغین دینی در میان جوامع دیگر تبلیغ کنند، تلاش داشتند با کشورگشایی ملل مغلوب را وادار نمایند تا همه چیز را از دیدگاه متعصبانهٔ عرب حجازی بنگرند و حتی به زبان آنان سخن بگویند. اما آن اقدامات اعراب در یکسانسازی فرهنگی و زبانی ملل مغلوب نهتنها ثمربخش نبود، بلکه مشکلات متعددی را بوجود آورد. ابتداییترین مشکل بوجود آمده آن بود که برخی از ملل مانند ایرانیان در برابر این تغییر زبان و فرهنگ مقاومت میکردند و زیر بار آن نمیرفتند؛ و آنانی هم که زبان عربی را پذیرفتند آنگونه که خود میخواستند، عربی را تکلم میکردند. چنانکه امروزه کشورهایی چون عراق یا مصر یا اردن با آنکه اصطلاحا عرب زبان شدهاند، اما در تلفظ لغات و کلمات، متفاوت با اعراب عربستان سخن میگویند، زیرا گویشهای آنها متاثر از زبانهای بومی آن مناطق، چون سومری، آشوری، آرامی، پارسی و قبطی است؛ همچنین اقوام مغلوب برای برخی کلمات قرآن کریم از لغات مترادف در زبان خود استفاده میکردند. بوجود آمدن لهجههای جدید باعث شد تا قرآنهایی با همان لهجهها و لغات مترادف نوشته شود. آقای خویی در کتاب البیان-ص۱۷۱ و ابوعبدالله زنجانی در تاریخ القرآن-ص۶۵ و سیوطی در الاتقان و صاحب کتاب الفهرست و بخاری در صحیح خود و هم دیگران نوشتهاند که: پس از رسول خدا (ص) اختلاف قرائت در بعضی کلمات قرآن موجب تشتت بود تا زمان عثمان که این اختلاف شدت پیدا کرد و کار بجایی رسید که معلمین قرآن با شاگردان خود به نزاع و مشاجره میپرداختند و قراء و حافظان قرآن در شام و عراق و آذربایجان و ارمنستان بواسطهٔ مجاورتشان با غیر عرب و اختلاط لغات این اختلاف را زیادتر کرده بود. در این هنگام حذیفة بن یمان که یکی از بزرگان اصحاب رسول خدا (ص) بود از استمرار این اختلاف احساس خطر کرد و او که اختلاف و جدال قراء را دیده بود چون وارد بر عثمان شد عاقبت سوء اختلاف قراء را اعلام و اظهار وحشت کرد و فریاد زد:ای خلیفهٔ رسول، امت اسلامی را دریاب، پیش از آنکه مانند یهود و نصاری در کتاب آسمانی خود اختلاف کنند. به دستور عثمان قرآنهایی که با لهجههای غیر قریشی و کلمات مترادف نوشته شده بود جمعآوری گردید و سوزانده شد و یک قرآن با لهجه و قرائت قریشی به عنوان تنها نسخه صحیح از قرآن در اختیار قاریان و حافظان قرآن قرار گرفت که آن متن تا امروز حفظ شده است. اما این اقدام عثمان مشکل را حل نکرد زیرا دین اسلام از خاستگاه جغرافیاییاش خارج گردیده بود و از همان ابتدا در تقابل با فرهنگها و باورهای بومی مناطقی که بدان وارد شده بود -بخصوص فلسفهٔ یونانی و عرفان شرقی- قرار گرفت و این تقابل، خواه ناخواه دیدگاهها و قرائتهای جدیدی از دین اسلام را میطلبید و بوجود میآورد.