غریبه و آزادی

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

بازهم می گریم. اشک ها از جائی دور می آید و فرو می ریزد. قلب خسته ام با نام آزادی می لرزد ومی گریم. نماینده بازنده فاشیست ها می گوید آزادی. برنده ها می گویند آزادی. یکی از چپ است. یکی از راست. دو نماینده از میان 12 گروه که در شب انتخابات هر کدام نماینده ای دارند، در شبکه های اصلی تلویزیون در برابر مردم نشسته اند. یکی از چپ چپ است. نظام سرمایه داری را سرنگون می خواهد. یکی از راست است. عکس هایش در لباس نازی ها همه جاهست. حتی یک چشمش را مثل هیتلربسته. حالا هر دوچشمش باز است. اولین بازنده ای است که تلویزیون نظرش را می پرسد. بار اول نام اورا در تظاهرات میلیونی شنیده بودم. هنوز تبعیدی نبودم. هنوز به جرم اندیشه ای که سه ماه شکنجه، حکم اعدام، 15 سال زندان که شش سالش را کشیده بودم، بار دیگر تحت تعقیب قرار نگرفته و مجبور به ترک وطنم نشده بودم. آن سال ژان ماری لوپن که به نماینده افکار نازی ها معروف است بدور دوم آمده بود. دموکراسی در خطر بود. صف های میلیونی از خیابانها می گذشت و تنها دوشعار بر پرچم ها می درخشید و از دهان ها چون توفانی بر می خاست:

رودهای انسانی می غرید و به میدان باستیل می رفت. همانجا که اوین وگوهر دشت وکمیته مشترک فرانسه بود وانقلاب فرانسه آن رافرو ریخت. اکنون فرشته آزادی درمیدانی که بر جای زندان ساخته اند به افتاب سلام می کند و تنها چند سنگ از آن زندان مخوف بازمانده که توریست ها رابه یاد شکنجه ها می اندازد و زندانیانی که جان در راه آزادی دادند. آن روز که فردایش به میهنم بر می گشتم به درختی تکیه زده بودم و می گریستم. بهار اصلاحات بود که خیلی زود خزان شد.

فرانسه آن روز ژان ماری لوپن رابه خانه فرستاد. کسی دشنامش نداد. کیهانی نبود که مرگش رابجرم اندیشه بخواهد. دموکراسی نگهبان او هم بود. درست مثل آنکه مراقب زنی است که حزب کمونیست را اداره می کند. حزبی که روزگاری 25 درصد آرا را داشت وحالایک درصد دارد.

نتایج آراء را می خوانند. صدای زنی می گوید:

در خیابان های پاریس غوغا است. زنان مسلمان که روسری به سر دارند و بعضی حتی مقنعه، درکنار دخترانی که درگرمای تابستان پیراهن رکابی پوشیده اند، دست می زنند. پای می کوبند. گل های سرخ را تکان می دهند. فریاد می زنند.

کسی به جمعیت حمله نمی کند. کسی مرگ بازنده را نمی خواهد. کسی دیگری را غیر خودی نمی خواند. این خانم آرلت نماینده افراطی چپ است که می گوید به رقیب خود سگولن رویال رای داده است. این سگولن است که می آید. با لبخندی گشاده. ماه دیگر می تواند رئیس جمهور یکی از بزرگترین کشورهای جهان باشد. زن فرانسوی می آید. مثل همیشه چون بانوئی. با لباس آراسته وپوشیده. دامانی کلاسیک و لبخندی ابدی. و من می گریم. زنان میهنم رابه یاد می آورم که گروه گروه به جوخه اعدام سپرده شدند. زن های وطن زخمی ام، اکنون که سگولن رویال به احساسات مردم جواب می دهد در سلولهای مخوف اسیرند. می گریم. لحظه ای بر می گردم وهمسر تبعیدای ام را می بینم که در گرمای روز روی شاسی های کامپیوتر می کوبد. شک ندارم در دلش می گرید و می نویسد:

و با او همه میهنم می آید. زنان و مردان. عاشقان آزادی. زندانی و تبعیدی.

انتخابات به دور دوم رفته است. نمایندگان 12 اندیشه اجتماعی هنوز دارند حرف می زنند. دموکراسی. دموکراسی. مردم درخیابان ها می رقصند. زنان روسری بسر را هم می بینم. آزادی. آزادی.

پلیس هم هست. هست و مراقب آزادی است. لباس شخصی ها را نمی شود تشخیص داد. اما حتما مراقب آزادی هستند. نیکولاسرکوزی می آید. 30 در صد آرا را آورده است. اول از همه از رقیبش ستایش می کند. اورا “ بانو” می خواند. نماینده جناح راست فرانسه می گوید:

می گریم و قلب خسته ام سخت می تپد. جناب سرهنگ صدیقی که نام مستعار” برادر مهدوی” داشت، در زیر زمین اداره اماکن به من و همسرم گفت:

گفتیم:

گفت:

فرانسه، برادر مهدوی ندارد. آزادی، برادر مهدوی ندارد. هیچ فرانسوی درکشورش غریبه نیست.

فرانسوا بایرو می آید. با نزدیک 19 درصد آراء انتخابات را باخته است. حرف می زند. دموکراسی. دموکراسی. مردم درخیابان ها می رقصند، فریاد می زنند آزادی و برای دور دوم انتخابات آماده می شوند.

و من تلخ می گریم. تلخ.

و روزی را انتظار می کشم که در میهنم گل آزادی شکوفا شود، حتی روزی که من دیگر نباشم.