و خنوخ[1] با خدا راه می رفت و نایاب شد زیرا خدا او را برگرفت[2].
در انتخابات دور نهم ریاست جمهوری، احمدی نژاد در فضایی وهم آلود و پرشائبه به مرحلۀ دوم رسید. فردی که به شکلی مرموز به شهرداری تهران رسیده بود و ستاره اش در آسمان سیاست ایران چندان مشعشع نبود. هواداران وی فریاد برآوردند که برای پیروزی مرادشان و از آن طریق دستیابی به دولت کریمۀ پرچمدار مهدویت، تنها به یک یا حسین دیگر نیاز دارند. در آن زمان واهمه ای از میر حسین نبود. بنابراین، به کرات، این شعار در کنار سایر شعارهای عوام گرایانۀ دیگر این گروه، در قالب انواع و اقسام وسایل تبلیغاتی، چهرۀ بزک نکردۀ خیابان ها را مشوش تر کرد. این پیش قراول استقرار حکومت آخر الزمانی از دل گروهی برآمده بود که اعضای آن، همسان خودش، مدت ها بود با چراغ خاموش در خیابان های پر پیچ و خم و گاه بن بست و بی بازگشت سیاست ایران، بی ترمز و بدون دندۀ عقب، رانده بودند. در این مسیرها، بی توجه به هرگونه علامت هشدار دهنده و بازدارنده و در سایه حمایت بزرگترین پلیس شهر و چند رده معاونین پایین دست تر او، پای خود را بر پدال گاز فشاردادند. در نتیجه اول به در شورای شهر تهران رسیدند. بعد از آن در مقابل مجلس نیش ترمزی زدند. در پی آن به سمت خیابان پاستور حرکت کردند. البته ناگفته پیداست که در این میان رانندگانی که عادت داشتند از سمت راست برانند، برای در تنگنا قرار دادن آنهایی که از سمت مقابل می آمدند، حسابی کنار کشیدند و گاهی حتی ایستادند تا برای مانورهای جنون آلود این تازه به میدان درآمده ها فضای لازم ایجاد شود؛ و حالا، حاصل کار آن شد که افتد ودانی.
امروز بعد از گذشت بیش از پنج سال از آن روزها، کسانی که از سر ندانم کاری و ترس از رقبای اصلاح طلب، عرصه را برای ترکتازی احمدی نژاد و شرکا خالی کرده بودند، متوجه شده اند که چه کلاه گشادی سرشان رفته که افسوس زمان خاتمی را باید بخورند. چون حداقل افطارشان سر وقت باز می شد. هر چند که قدری دیر شده، اما این سینه چاکان رهبری چاره ای ندارند جز آنکه رئیس جمهور مورد حمایت مولایشان را اگر نمی توانند برکنار کنند، حداقل تحت کنترل درآورند. از آن رو هر چیزی را دست آویز قرار می دهند تا شاید بتوانند حریف را گوشۀ رینگ بکشند، ابتدا اورا از نفس انداخته، سپس در موقعیتی مناسب از هستی ساقط کنند.
یکی از این بهانه ها صحبت های اخیر مشایی در مورد مکتب ایرانی است که باعث شده بار دیگر آتش آختلافات زبانه بکشد و هیزم کشان جدیدی به جمع قبلی ها افزوده شوند. کلامی که باعث شد مشایی به بدترین صفات ممکن، توصیف شود. برخی از این اوصاف که از سوی مداحانی چون ارضی و حدادیان طرح شد، حتی در خور بگومگوهای خیابانی هم نبود، اما طرفه آنکه در جاهایی مطرح شد که قرار بود در آنها اخلاق تعلیم داده شود. این بار دامنۀ معترضین به سخنان مشایی چنان وسیع بود که موجب حیرت شد. از توکلی و مطهری در مجلس شروع شد تا آنکه یکی از نزدیکان پرو پا قرص احمدی نژاد در مجلس مدعی شد، 180 نمایندۀ مجلس در نامه ای از احمدی نژاد خواسته اند تا رئیس دفتر خود را کنترل کند. در نماز جمعۀ شهرهای مهم، مثل قم و تهران، به آن اعتراض شد. در حوزه، برخی از علما به این حرف ها اعتراض کردند. مهم ترین آنها مصباح بود تا به عنوان پدر معنوی دولت دهم، به دست راست فرزند ناز پروردۀ خویش بتازد. کار به فیروزآبادی هم کشید، تا برای نخستین بار از طرف نظامیان هوادار دولت، نزدیکترین یار رئیس دولت مورد سرزنش و اتهامات جدی قرار بگیرد. مطبوعات هم در این میان بی طرف نماندند و از کیهان لندن تا کیهان تهران به آن پرداختند. آیا اشاره به مسئلۀ مکتب ایرانی چنان کفر مسلمی است که مستوجب چنین عقوبتی باشد؟
واقعیت این است که مشایی ، فارغ از نیت و قصد وی، به نوعی صحبت های بسیاری از متفکرین اسلامی و مستشرقین در حوزۀ ارتباط ایرانیان و اسلام را تکرار کرده است. می توان برای اثبات این ادعا، حداقل برای کسانی که در داخل داعیۀ اسلام دارند و پرچم مخالفت با ملی گرایی را به دوش می کشند، به کتاب مرحوم مطهری رجوع کرد. بعید است، در میان موافقان و مخالفان نزدیکترین شاگرد آقای خمینی، کسی تردید داشته باشد که وی سر سوزنی تمایلی به مسئلۀ ملی گرایی داشته باشد. مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایرانیان با اشاره به اینکه “میان کشورهای اسلامی شاید جز کشور عربستان سعودی، کشوری نداشته باشیم که به اندازه ایران اکثریت مردم آن مسلمان باشند”(77) ادعا می کند رشد اسلام در بسیاری از نقاط دنیا “مرهون فعالیتهای بی نظیر ایرانیان مسلمان”(80) است. او برای نشان دادن اهمیت ایرانیان برای اسلام و تأثیر نهایی آنها در میان مسلمانان ناچار می شود روایتی ار امام اول شیعیان نقل کند: “قسم به خدا که دانه را شکافت و آدمی را آفرید، که از رسول خدا شنیدم فرمود به خدا همچنانکه در ابتداء شما ایرانیان را به خاطر اسلام با شمشیر خواهید زد ، بعد ایرانیان شما را با شمشیر به خاطر اسلام خواهند زد”.(138 و 139 ) وی در همین کتاب می پذیرد که “تا زمان صفویه اکثر بلاد ایران سنی بود” (132) “اکثریت مردم ایران از زمان صفویه به بعد شیعه شدند”(136) و همین جا بهتر است به آقای محسنیان راد اشاره کنم که معتقد است ایرانیان تحت فشار صفویه به شیعه گرویده اند.
از این شواهدی که به آن اشاره شد در می یابیم که ایرانیان مسلمان از بقیۀ مسلمانان متمایز هستند. چرا که اولاً در کشورشان اکثریت دارند، ثانیاً در توسعۀ اسلام نقش ویژه ای داشتند و ثالثاً بعد ها قرار است بقیۀ مسلمانان منحرف از دین را با شمشیر به اسلام رهنمون کنند. همچنین مشخص می شود که اگر چه شیعه ریشه در تاریخ اسلام دارد، اما نمی توان منکر آن شد که تلاش خاندان صفوی باعث شد تا امروز از چنین وسعتی برخوردار باشد. دودمانی که تلاش می کرد بار دیگر عظمت سلسله های پادشاهی قبلی ایرانی را تکرار کند. از طرف دیگر اگر به پراکندگی شیعیان جهان و نسبت حدوداً ده درصدی جمعیتی آنها در مقابل اهل تسنن نظر کنیم خواهیم دید که هواداران این تفکر شیعی به طور عمده در ایران زندگی می کنند و مناطقی که روزگاری تحت حکومت ایران بود. با تکیه به کلیۀ موارد فوق می توان دریافت که شیعه در عهد صفوی شکوفا شده، مذهبی که به تصدیق مطهری با “روح ایرانی سنخیت دارد”.(140) همچنین می توان ادعا کرد به همان اندازه که ایرانیان حداقل در تجدید حیات شیعه مؤثر بوده اند، به همان مقدار ردپای فکری خود را در آن به یادگار گذاشته اند. به عبارت دیگر می توان ادعا کرد اگر تأثیر روح و حضور ایرانی نبود تصور اینکه موجودیت شیعه و طرز تفکر شیعی دچار چه سرنوشتی می توانست بشود، آسان نیست. هم چنان که فرقۀ اسماعیلیه، که آنها نیز خود را دوستدار علی و فرزندان او می دانستند، امروز به گروهی بسیار محدود و پراکنده تبدیل شده اند. فراموش نکرده ایم که این فرقه حداقل در قرون سوم و چهارم در میان متفکران و اهل هنر و سیاست نفوذ داشتند و عده ای معتقدند در مصر اسماعیلیان به نام فاطمیان حکومت می کردند، ولی بعد ها ملتی و یا حکومتی از آنها حمایت نکرد.
به این ترتیب، بدون ورود به بحث طولانی شیعه و سنی بر سر حقانیت، می توان مدعی شد که شیعه، قرائت متفاوتی از اسلام است. آیا این نگرش متمایز از مبانی فکری اهل تسنن را می توان مکتب نامید؟ باز ناچاریم به مطهری رجوع کنیم که تقریباً تمامی گروه های اسلامی ایران، حداقل در ظاهر، برای نظریات وی جایگاهی ویژه قائل هستند. وی در تبیین مکتب می گوید: “مکتب یک تئوری کلی و یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم است که هدف اصلیاش کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، هدفها و وسیلهها و… مشخص است و منبع الهام تکلیفها و مسئولیتها برای همه افراد میباشد.” (مقدمهای بر جهان بینی اسلامی ص 54-46 ) بر اساس این تعریف می توان پذیرفت که تفکر شیعی یک مکتب است. مطالبی که در بالا به آن اشاره شده نشان از آن دارد، چه ما بخواهیم و یا نخواهیم، که مهر ایرانی بودن نیز بر پیشانی آن نشسته است. بر اساس این دو مؤلفه، اگر نتوان از شیعۀ واقعاً موجود به عنوان مکتب ایرانی نام برد، به چه شکلی باید آن را تعریف کرد؟
از بحثی که در بالا رفت، و قدری هم به درازا کشید، می توان دریافت که علت این هجمه به مشایی به گفته های وی مربوط نمی شود. هم چنان که اعتراضاتی هم که در گذشته به ادعاهای مشایی شده، نظیر رابطۀ دوستانۀ مردم ایران با مردم اسرائیل، از پشتوانۀ منطقی برخوردار نیستند. پس چرا در چنین مواقعی ذوب شدگان ولایت، به خلاف دستورات رهبرشان به مشایی، تو بخوان احمدی نژاد، یورش می برند؟ شاید بهتر است برای یافتن علت این حمله به مناظرۀ جوانفکر با رسایی مراجعه کنیم. جوانفکر در این مناظره می گوید: “من اجازه می خواهم که یک مقدار شفاف صحبت کنیم تا نتیجه گیری خوبی هم حاصل بشود تا وقتی که می خواهیم راجع به رای مردم قضاوت کنیم قضاوت نزدیک به حقی داشته باشیم. شما فرمودید که در سال 84 مردم به جریان اصولگرایی رای دادند. من می خواهم که این را رد بکنم و بگویم که چنین چیزی نبوده است. مردم از همه جریان ها عبور کرده اند. از همه جریان ها حتی از جریان اصولگرایی هم عبور کرده اند. نامزد های جریان اصوگرایی کسان دیگری بودند. شما این را می دانید همه مردم هم می دانند مردم به آقای احمدی نژاد رای دادند، آقای احمدی نژاد با خصوصیاتی که داشتند، با کارنامه(ای) درخشان “. (سایت رجانیوز) این کلام نشانگر خط کشی دقیق جریان احمدی نژاد با کسانی است که زیر مفهوم وسیع اصولگرایی گرد آمده اند. می توان ادعا کرد این اختلاف از همان ابتدا وجود داشت و موضوع تازه ای نیست. امروز طرفین نزاع آن را به صراحت اعلام می کنند.
در انتخابات دور نهم، جمعیت پیروان خط امام و رهبری، که ائتلاف اصولگرایان را به عهده داشت، تلاش کرد بتواند احمدی را از دور انتخابات خارج کند.، تا شاید فضای بیشتری برای افراد شناخته شده تر ایجاد کند. احمدی نژاد، بنیانگذار گروه ایثارگران از اعضای جمعیت فوق الذکر، به هیچ وجه برای تصمیمات رؤسای گروه های اصولگرا ارزشی قائل نشد و در نهایت از حضور در جلسات آنها امتناع ورزید. او می دانست جمعیتی که جانشین گروه های همسو شده، قادر نخواهد بود به میزان نفوذ احمدی نژاد در میان کسانی که جزو هواداران ثابت حکومت نیستند کمکی کند. کسانی که ازهر دو سوی اصلاح طلب و مخالفان آنها دوری می جستند و جریان احمدی نژاد به جد روی آنها حساب باز کرده بود. او به درستی دریافته بود که یکی از بزرگترین عواملی که به شکست ناطق نوری منجر شد، همین دفاع گروه های همسو و حتی شخص خامنه ای از وی بود. از سوی دیگر نمایندۀ ایثار گران، خارج از افق دید گروه های اصولگرا، از طرف منابعی از قدرت وعدۀ حمایت دریافت کرده بود که وی را از پشتیبانی سایرین بی بهره می ساخت. او به خوبی می دانست چون صد آید نود هم پیش ماست.
هر چند در دور دوم انتخابات نهم اصولگرایان جملگی به احمدی نژاد رآی دادند، اما ماه عسل وی با حامیانش زیاد به درازا نکشید. هنوز چند ماهی از پایان دور نهم نگذشته بود که رئیس دولت در مقابل پشتیبانان اصولگرای خود به شکلی آشکار سنگر گرفت. منتجۀ این اولین نزاع، جدایی کسانی چون خوش چهره از وی بود. این صف آرایی هر روز بیشتر و بیشتر شد، تا آن جا که در انتخابات دور دهم وضوح بهتری پیدا کرد. 14 گروه اصولگرا در بیانیۀ مشترکی به حمایت از احمدی نژاد پرداختند. اما هیچ یک از جمعیت های پیرامونی وی امضای خود را پای این بیانیه نگذاشتند. با مقایسۀ ظاهری ادوار نهم و دهم بر اساس تعداد نامزدهای دست راستی موجود در هر دوره ممکن است برداشت شود که در میان گروه های اصولگرا، تشتت کمتری در انتخابات دهم وجود داشت. همان زمانی که همه با هم، اما در واقع بر اساس فرموده ای، تصمیم گرفتند رضایی را فراموش کرده به احمدی نژاد رأی بدهند. اما نحوۀ تعامل رئیس کابینه با سایر دست راستی ها به وضوح نشان داد که شکاف ها در میان “ولایت پذیرها” وسیع تر شده و پر کردن این درۀ عمیق کاری بسیار دشوار است. برنامه ریزان و مشاوران احمدی نژاد سیاست هایی را دنبال می کنند که عامل جدایی جدی در بین جناح حاکم شده است. تفرقه ای که دوستان احمدی نژاد از آن استقبال کرده، برای برنامه های آیندۀ خود روی آن حساب باز کرده اند. آنها در این سیاست ها، هدف گذاری های مشخصی دارند.
اول آنکه تلاش دارند با میراث جمهوری اسلامی خداحافظی کنند. این سیاست را با تخریب چهره های نسل اول انقلاب آغاز کرده اند. در این میان از چپ و راست، اصلاح طلب و اصولگرا، مکلا و معمم و دور یا نزدیک به رهبر را مورد تهاجم قرار داده اند. بعد از تخریب چهره ها نوبت به کلیت نظام رسید. در طول مناظره های ریاست جمهوری، احمدی نژاد بنا بر صلاحدید همین دوستانش، تاریخ 26 سالۀ اول جمهوری اسلامی را لگدمال کرد. بعد از آن کاررا به نابودی نهادهای رسمی حکومت کشانده اند. عده ای را اجیر می کنند که مجلس را به توپ ببندند. با عدم شرکت در جلسات مجمع تشخیص، آن را از اعتبار ساقط می کنند. مصوبات مجلس را که از تأیید شورای نگهبان گذشته، مخالف شرع و قانون اعلام کرده، از اجرای آن سرپیچی می کنند. همۀ این اعمال برای آن است که نشان دهند برای قواعد بازی در جمهوری اسلامی ارزشی قائل نیستند. اما کار به همین جا ختم نمی شود.
برای خداحافظی با جمهوری اسلامی دست به تابو شکنی می زنند. در سیاست داخلی و خارجی حرف هایی گفته می شود که چندان در گذشته سابقه نداشته است. از حضور زنان در ورزشگاه ها تا دوستی با مردم اسرائیل، از اعتراض به نحوۀ رفتار به جوانان در خیابان تا موضوع مکتب ایرانی، تنها بخش هایی از این تابوشکنی هاست. آنها تنها به محتوی بسنده نکرده، همت گماشته اند تا فرم را هم تغییر دهند. آخر ظرف و مظروف باید با هم هارمونی داشته باشند. بنا بر این تلاش دارند از جمهوری اسلامی به حکومت اسلامی برسند. هم چنان که فاطمۀ رجبی فریاد بر می دارد که ما نیازی به رأی گیری نداریم و همان ولی فقیه کافی است. فقط ما نیاز به یک نخست وزیر داریم که آن هم منسوب ولی فقیه است. در نهایت همۀ این تمهیدات چیده می شود که بساط سابق را به هم زده، تشکیلات مورد نظر خود را در ظاهر، برای دستیابی به امری موهوم و خرافه، برپا دارند. به همین خاطر از ابتدا شعار سر دادند که تلاش آنها تنها در یک کلام، استقرار دولت کریمۀ موعود شیعه، خلاصه می شود. ولی چندان چشم تیز بینی لازم نبود تا دریابی که هدف دستیابی به ارکان قدرت است تا منافع جمعی تأمین شود.
به بهانۀ دستیابی به دولت کریمه، بخش دوم مانیفست خود را به اجرا می گذارند. ادعای ارتباط داشتن با “امام زمان” و تحت هدایت بودن از طرف “ولیعصر” آنها را از فرمان بردن از روحانیت بی نیاز می کند. اما این امر هزینه هایی هم برای احمدی نژاد و یارانش به همراه دارد. مطهری آنها را به خاطر روحانیت گریزی به فرقانی بودن متهم می کند و محتشمی پور رد پای حجتیه را در میان آنها دنبال می کند. اینکه سران فرقان دانشجویان علم و صنعت بودند و هوادار اسلام منهای روحانیت و یا اینکه برخی از روحانیون هوادار احمدی نژاد زمان شاه با حجتیه ارتباط داشتند، به تنهایی، برای اثبات ارتباط این گروه با تشکیلات فوق الذکر کافی نیست. احمدی نژاد و یارانش نه به دنبال فرقان هستند و نه حجتیه. آنها به دنبال کسب قدرت بیشتر هستند و منافعی افزون تر. همین حرف ها و سیاست ها باعث شده که دولت های نهم و دهم، در مقام مقایسه با سایر دولت ها، به خاطر سیاست های روحانیت گریزشان، از کمترین محبوبیت در میان سران حوزه برخوردار باشند. امری که در محاسبات رئیس کابینۀ نهم و دهم خیلی به حساب نمی آید. هم چنین از طرح چنین موضوعاتی در میان توده های فرودست جامعه نه تنها واهمه ای ندارند بلکه استقبال می کنند. این بخش های جامعه نه فرقان را می شناسد و نه حجتیه را. اما از کودکی با امام زمان و “آخوندها” زندگی کرده، آنها را خوب می شناسند.احمدی نژاد و شرکا در میان این تهیدستان اقتصادی و فرهنگی به دنبال کسانی هستند که ممکن است به همان اندازه که به “امام عصر” خود دلبستگی دارند، از روحانیت دل آزرده باشند و احتمالاً تعدادچنین افرادی کم نیست. شاید از این طریق با یک «یا حسین» و با کمک “امدادهای غیبی امام زمان” و به دست همین توده های مستضعف بتوان تکلیف روحانیت را یکسره کرد.
اما اعضای اتاق فکر نظامیان حاکم، برای دلبری از این اقشار پایین اجتماعی، به این جا بسنده نمی کنند. آنها با انتخاب احمدی نژاد تلاش می کنند به هر حیله به دل دوست راهی بجویند. احمدی نژاد هم به خوبی از عهدۀ این نقش برآمده است. او از ادبیاتی استفاده می کند که شایستۀ در ماندگان جامعه است و آنها درکش می کنند. او به خوبی می داند ادبیات فاخر مورد توجه لاریجانی، موجب فاصلۀ وی و گروه هدفش می شود. نوع رفتار اجتماعی، لباس پوشیدن و لاف زنی های پی در پی برای نفوذ در دل کسانی است که سال هاست تحقیر شده اند و او می خواهد “سوپرمن” آنها باشد. اما چنین شخصیتی «پرقدرت و اعجاب انگیز» در غیاب یک تشکیلات عریض و طویل نظامی مقتدر، بی معنا است. پس باید به نظامیان پرو بال داد و نقش آنها را برجسته کرد. مهم نیست از چه مسیری، می توان یک روز به جنگ اراذل و اوباش رفت و روز دیگر در پشت موشک های غول پیکر نشست و با دشمن فرضی جنگید. هدف ایجاد حکومتی نظامی است.
نظامیانی که با کودتا، احمدی نژاد را به قدرت رساندند تلاش می کنند با سیاست های ماجراجویانۀ خود و با استفاده از فضای تنش آلود موجود در اطراف ایران و خاورمیانه، هر روز بر قدرت خود بیافزایند. رشد بی سابقۀ بودجۀ نظامیان بعد از به قدرت رسیدن آنها باعث شد که سرانۀ بودجۀ نظامی ایران در سال 2007 در جهان ردیف 25 را اشغال کند در حالی که بر اساس گزارش UNDP در همان سال سرانۀ تولید ناخالص ملی رتبۀ 88 را دارا بود. همین محاسبات نشان می دهد که تا سال 2014 قرار است رشد سهم هزینه های نظامی از رشد تولید ناخالص ملی پیشی گرفته و سهم آن از کل GDP کشور از میزان 2.5درصد به 3درصد برسد. تا در کنار این بودجه ها هر روز شاهد باشیم که موشکی جدید خلق شود، فضاپیمایی به آسمان برسد و چند زیردریایی در قعر دریاها به دنبال عوامل خارجی بگردند. این مانورهای توخالی برای دل خوش کردن جمعیت هدف کافی است. اما این تنها فایده نیست. در پرتو تولید، خرید و انباشت این همه جنگ افزار عده ای به نان و نوا می رسند و بر شمار کسانی که به دنبال قوت لایموت هستند افزوده می شود. اما این تنها بخشی از توفیقات اقتصادی و سیاسی نظامیان است.
بخش دیگری از منافع اقتصادی که در سایۀ دولت منتخب نظامیان، برای ژنرال های سپاه حاصل آمده است، قراردادهای پایان ناپذیر و سود آوری است که هر روز سفرۀ نظامیان را رنگین تر و سفرۀ عامۀ مردم را بی رونق تر می سازند. بنا بر گزارش لوس آنجلس تایمز در سال 2007 قرار گاه خاتم بیش از صد شرکت و رقمی بیش از 12 میلیارد دلار سرمایه در گردش را در اختیار داشت. در حقیقت در چنین جوی، باید فضای کسب و کار به ضرر سرمایه های خرد تغیییر کند. تا از منظر شاخص کسب و کار، بعد از پنج پله رشد در میان 183 کشور به مقام 144 برسیم.( سایت بازتاب 28 آبان 88) شفافیت از جامعه رخت بربندد و به جای آن فساد دامنگیر همۀ شئونات کشور شود. در پی آن از نظر فساد از رتبۀ 141 در میان 180 کشور به مرتبۀ 162 سقوط کنیم.( ایندیپندنت 28 نوامبر 2009) با سقوط سرمایه های خرد نه تنها طبقات متوسط در خطر قرار بگیرند، بلکه روز به روز شاهد رانده شدن مردم به سمت لایه های حاشیه ای جامعه باشیم. ماحصل چیزی نخواهد بود جز آنکه روز به روز به صف کسانی که نیازمند کمک های دولتی هستند افزوده شود و امکان یارگیری نظامیان از مردم مضطر افزایش یابد.
شواهد فوق تنها توانست گوشه ای از برنامۀ دراز مدتی را که احمدی نژاد و اذنابش برای این کشور کشیده اند، به نمایش بگذارد. واقعیت هایی که می تواند زندگی همۀ ساکنین این کشور را به مخاطره بی اندازد. به عبارتی باید گفت این دولت و سیاست هایش موقعیتی اضطراری برای این کشور پیش آورده اند. کوچکترین غفلت می تواند هستی ونیستی این سرزمین را به باد فنا بدهد. چرا که دار و دستۀ نظامیان حاکم برای کسب همۀ عوامل قدرت آمده اند. آنها می خواهند همه گروه های دیگر را ببلعند و در نهایت در کورۀ “حزب ولایت”، تو بخوان رستاخیز و یا بعث که معنایی واحد دارند، ذوب کرده و موجوداتی یک سان بسازند. مسئله ای که حتی مرتضی نبوی را هم ترسانده، چرا که احساس می کند حیات اصولگرایان نیز در معرض تهدید قرار گرفته است. به همین دلیل سراسیمه به هر بهانه ای تلاش می کنند به دولت بتازند، تا شاید بتوانند از زیاده روی های دولتیان و هوادارانش بکاهند. اما متأسفانه از آن جایی که این گروه ها به طور عمده حلقه های مافیایی قدرت هستند نه احزاب سیاسی شناسنامه دار و از سوی دیگر اختلافات برای کسب منافعی است غیر موجه و نا مشروع، اجازه نمی دهند مشکلات به درستی طرح شود. در عوض با غبار آلود کردن فضا و در پس پرده ای از اوهام به انتقام جویی از یکدیگر مشغول می شوند. ممکن است عده ای از دیدن این نزاع و انواع مشابه آن، که هر روز بر ابعاد آنها افزوده می شوند، خوشحال شوند. اما من تصور می کنم، به ویژه در چنین اوضاع بین المللی، این کشمکش ها جز حرمان و نیستی برای این ملت، ارمغانی نخواهد داشت. ایندگان قضاوت خواهند کرد که این “دولت کریمه” چه هزینۀ سنگینی روی دست ملت ایران خواهد گذاشت.
پانویس
1- ادریس پیغمبر که بفارسی خنجوخ گویند. فرهنگ دهخدا
2- سفر پیدایش 5:25 برگرفته از نردبانی به سوی آسمان اثر خانم شیرین دخت دقیقیان