چرایی حکم ارتداد

عبدالحمید معصومی تهرانی
عبدالحمید معصومی تهرانی

اسلام دین منطق و تعقل است. دینی که بنیانش بر عقلانیت بنا گذارده شده و انسان را در پذیرش آموزه‌هایش مختار قرار داده است. این تعریفی کلی از دین مبین اسلام می‌باشد که تمامی طیفهای مذهبی اعم از رادیکال و میانه رو بدان معتقدند.

اما بعضا مواردی را در آموزه‌های اسلامی مشاهده می‌کنیم که با بنیان منطق و تعقل در تضاد است و این موارد دست‌آویزی شده است برای کسانی که سعی دارند تمامی مبانی اسلام را مردود و خشونت‌بار معرفی کنند. از جمله‌ی این موارد “جزای ارتداد” است که مسئله‌ای پرمناقشه بوده؛ و در میان منتقدین همیشه این سوال را ایجاد کرده که اگر دینی بر اساس تعقل و منطق بنا گذاشته شده، آیا معقول و منطقی است، برای کسانی که به هر دلیلی به عقاید و آموزه‌های آن دین پشت می‌کنند، مجازات مرگ مقرر نماید؟ 

“ارتداد” در لغت به معنای “برگشتن”، “پس گرفتن” و “بازگشتن” است[1] و در اصطلاح فقهی “خارج شدن از دین” و “برگشتن و روگردانی از دین بواسطه‌ی انکار اصول یا انکار ضروریاتی که به انکار اصول برگردد” تعریف شده است[2]؛ و طبق نظر اکثر علماء اسلامی، به مجرد آنکه مسلمانی مرتد قلمداد گردد و توبه نیز نکند، مستحق مجازات مرگ است. البته در میان علماء فریقین، اختلافاتی جزیی در تعریف و ثبوت ارتداد و شیوه‌ی مجازات وجود دارد. ولی در اینکه مجازات ارتداد، کشتن مرتد است، اختلافی میان علماء اسلامی نیست.

برخی صاحب نظران اسلامی در مورد ارتداد و مجازات آن چنین گفته‌اند که :“مسئله‌ی ارتداد و احکام جزایی مترتب بر آن، به اسلام اختصاص ندارد، بلکه در برخی از ادیان و مذاهب بزرگ دیگر نظیر یهودیت و مسیحیت نیز هرگاه کسی از دین برگزیده و حق روی گرداند، کافر به شمار می‌آید و بدان سبب که از دین سابق برگشته، مرتد قلمداد شده و شدیداً مجازات می‌شود”[3]. در اینکه مسئله‌ی ارتداد اختصاص به اسلام ندارد و دیگر ادیان مانند یهودیت و مسیحیت نیز کسانی را که از دین خود برگردند، مرتد محسوب می‌کنند، شکی نیست؛ اما اینکه در آن ادیان مانند اسلام برای مرتدین مجازات سنگینی تعیین گردیده، موضوعی است که باید مورد بررسی قرار گیرد.

“ارتداد” در یهودیت، تعریف و حکمش به‌روشنی مشخص نیست. در تورات، فرازهایِ تثنیه 13: ۶-۱۱، جرم کسی که دیده شود بت‌پرستی می‌کند یا دیگری را به بت‌پرستی دعوت می‌نماید، سنگ‌سار شدن دانسته شده؛ ولی در این رابطه که حکم ارتداد از یهودیت -بطور مطلق و عام- سنگسار شدن است، را نمی توان نظر صحیحی تلقی کرد؛ و از فرازهای مذکور نیز نمی‌توان چنان برداشتی را نمود؛ از این رو برخی علماء یهود بر این باورند که اگر کسی از دیانت یهود خارج شده، مسلمان یا مسیحی شود، باز هم به خدایِ‌ توحیدی ایمان دارد؛ و آن حکم سنگسار صرفا در مورد بت‌پرستی است، نه مرتدینی که وارد دیگر ادیان توحیدی شده‌اند. لذا در دیانت یهود، حکمی مشخص در مورد ارتداد بطور عام وجود ندارد. البته در تلمود و سایر منابع دیانت یهود، ترک یهودیت بسیار نکوهش شده و کسی که از یهودیت خارج می‌شود، به‌طور سنتی از میان یهودیان می‌بایست طرد ‌گردد، ولی حکمی مبنی بر کشتن مرتد تشریع نگردیده است. این نکته نیز قابل توجه می‌باشد که در یهودیت رایج است تا هنگامی که فردی خود را یهودی می‌داند، و عملاً وارد دینی نشده که قطعاً خارج از یهودیت باشد (مانند مسیحیت و اسلام)، این فرد مرتد دانسته نمی‌شود؛ هرچند اگر عقایدیش انحرافی باشد. چنانکه برخی مراجع بزرگ یهود، حتی آتئیست‌هایِ یهودی را نیز داخل یهودیت به‌شمار می‌آورند. این دقیقاً برخلاف موضع مسیحیان ارتودکس است که هر نوع عقاید غیر ارتودکس را باعث ارتداد از دین می‌داند.

در مسیحیت نیز ارتداد طبیعتاً هست. امّا عواقبی که در پی دارد صرفاً در محدوده‌یِ طرد شدن می‌باشد، بدین معنا که اگر کسی مسیحیت را ترک کند، عضویتش در کلیسا و جماعت مؤمنان از دست می‌رود. البته طبق آموزه‌های مسیحیت، کسی که از ایمان مسیحی خارج شود، رستگاریش در نزد خداوند مسلماً متزلزل خواهد شد[4]. ولی نکته‌یِ مهم در این‌جا آن است که علمایی چون آگوستین و اکویناس، ارتداد از ایمان را امری طبیعی دانسته‌اند؛ و بر این مبنا معتقدند نباید به این پدیده به‌شکل یک پدیده‌یِ ‌مجرمانه نگریست و باید تا جای ممکن با دوستی و صبر، دورافتادگان را به کلیسا بازگرداند. این نظر، بسیار در مسیحیت تأثیرگذار بوده و اصلاح‌گرانی چون مارتین لوتر نیز همین نظر را تأیید نموده‌اند. البته در قرن چهارم میلادی به بعد، پس از این‌که مسیحیت دین رسمی امپراطوری روم شد و کلیسا ماهیتی حکومتی به خود گرفت، ایستادن در مقابل آن سرکشی از قوانین کلیسا محسوب می‌گردید، که این تصمیمی سیاسی بود و ‌ربطی به اصول و آموزه‌های دیانت مسیحیت نداشت؛ زیرا هر دین دیگری که در روم رسمی می‌گردید، با مخالفان همان رفتار را می‌کرد.

 

بنابراین، آن گفتار که در یهودیت و مسیحیت نیز مانند اسلام برای ارتداد مجازاتی شدید تعیین شده، سخنی نادرست و غلط است؛ و همین امر نشان می‌دهد که واضعین حکم مجازات ارتداد در اسلام، بخوبی به غیر منطقی و غیر عقلایی بودن آن حکم وقوف کامل داشته‌اند و از این رو سعی کرده‌اند تا سابقه‌ای برای این حکم در ادیان دیگر بسازند؛ غافل از اینکه، آن حکم در هر دین و آیینی که باشد، تنها دلالت بر عدم منطق و قدرت اقناع عقلانی مخاطبینش می‌کند، و از این رو چاره‌ای جز ارعاب برای حفظ پیروانش ندارد؛ و نتیجه‌ی نهایی چنین احکامی نیز تنها گسترش “نفاق” و “ریاکاری” در میان جامعه‌ی دینی است که به مراتب زیانبارتر از “ارتداد” می‌باشد.

این در حالی است که قرآن کریم با آنکه مسلمانان را از ارتداد نهی کرده، اما مجازاتی دنیوی برای خارج شدگان از دین اسلام تعیین ننموده و تنها مجازات اخروی برای آنها مشخص کرده است[5]. علماء فریقین در اینکه حکم مجازات مرگ برای مرتد، تنها  مبنای روایی دارد و در کتاب قرآن کریم سخنی از چنان مجازاتی نشده، اتفاق نظر دارند؛ در صورتی که طبق آیات مختلف و مفاهیم و آموزه‌های قرآن کریم، هیچ کسی -حتی پیامبر اکرم(ص)- نمی‌تواند برای موضوعی که خداوند حکمی –چه دنیوی چه اخروی- برایش تعیین نموده، مجازات دیگری مقرر کند[6].

 ضمن اینکه بسیار بعید به نظر می‌رسد، پیامبر اکرم(ص) که برای مردم آیه‌ی 54 سوره مائده‌[7] را قرائت فرموده بود که اگر شما از دین اسلام باز گردید خدا را باکی نیست، حکم به کشتن کسانی دهد که از دینشان برمی‌گردند!.

بهر روی عمده روایاتی که در باب حکم مرگ برای مرتد در کتب روایی فریقین وارد شده، حتی اگر از نظر سندی مخدوش نباشد، از نظر تطابق با کتاب قرآن که میزان آموزه‌ها و احکام دین اسلام می‌باشد دارای تضاد است و قول در مقابل نص صریح قابل اعتبار نیست. زیرا اگر ارتداد مستلزم مجازاتی دنیوی می‌بود، خداوند از کسی واهمه‌ای نداشت تا آن را بطور صریح بیان نماید.

برخی صاحب نظران اسلامی توجیهات مختلفی را برای بروز چنان روایاتی در خصوص مجازات ارتداد برشمرده‌اند؛ مانند آنکه در زمان گسترش اسلام میان اقوام دیگر، افرادی از روی قصد به اسلام می‌گرویدند و سپس از آن خارج می‌شدند تا به دیگران القاء کنند که چیزی در دین اسلام نیافته‌اند و از آن خارج شده‌اند تا بدین سبب شرایع اسلام را سبک جلوه دهند. از این رو شارع، برای مرتدین چنان حکمی را در نظر گرفته تا جلوی سوء استفاده‌گرها را بگیرد. تا کسی تصور نکند، هر گاه که خواست می‌تواند وارد این دین یا از آن خارج شود. هر چند اینگونه دلایل جهت بروز چنان حکمی محتمل است، اما نمی‌تواند برای فراگیری و گسترش حکم ارتداد علت اصلی تلقی گردد؛ بلکه آنچه بیش از هر دلیلی ممکن است به واقعیت نزدیکتر باشد، احتمال حکومتی بودن این حکم است که به نام پیامبر اکرم(ص)، ائمه(ع) و صحابه در میان مردم انتشار داده شده است.

پس از رحلت پیامبر مکرم اسلام(ص) هر فردی بر مسند زعامت مسلمانان تکیه زد، دو علت را بر اثبات حقانیت خود بر می‌شمرد، اول قرابت و خویشاوندی با پیامبر مکرم اسلام(ص)؛ و دوم: حفاظت، صیانت و اجرای شرایع اسلامی؛ و از این رو آنها به القابی چون “خلیفة الرسول”، “خلیفة المسلمین” و “امیرالمومنین” خوانده می‌شدند و در نمازهای جمعه به نام آنها خطبه خوانده می‌شد. البته شکل حکومت در دوران زعامت خلفای راشدین شباهتی به حکومتهای مرسوم و معمول نداشت و اگر بخواهیم مشابهه‌ای برای آن دوران بیابیم، می توان نزدیکترین تشبیه را “عصر داوران” در تاریخ قوم بنی‌اسرائیل نام برد. با این تفاوت که خلفای راشدین از سوی مردم انتخاب می‌شدند و مقام قدوسیت نیز نداشتند. چنانکه مردم در دوران خلافت عمر و عثمان بارها معترض عملکرد خلیفه شده بودند و خلیفه نیز بطور علنی از مردم بخاطر اشتباه خود عذر خواسته و تعهد می‌کرد که مجددا آن اشتباه تکرار نگردد و عملکرد خود را اصلاح می‌نمود. اما از زمان معاویة بن ابی‌سفیان اگر چه حکومت همچنان نام خلافت را به یدک می‌کشید، اما ماهیتی سلطنتی پیدا کرد که از پدر به پسر به ارث می‌رسید، و جنبه‌ی قدسی نیز یافت که از جهاتی شباهت بسیاری به حکومت کلیسا داشت؛ و قهرا چنین سیستمی فساد و ظلم و تبعیضات فراوانی را به بار می‌آورد که موجب اعتراض و مخالفت مردم  می‌شد. لذا می‌بایست برای ساکت نگاه داشتن معترضین چاره‌ای اندیشیده می‌شد که بهترین مستمسک، زدن برچسب ارتداد به مخالفین و متعرضین با توسل جستن به احادیثی ساختگی به نام پیامبر اکرم(ص)بود[8]. بدین معنا که مخالفت و معترض شدن به حاکمیتی که در راس آن خلیفه‌ی رسول الله(ص) و امیرالمؤمنان قرار دارد، مخالفت و تعرض به خدا و رسول(ص) معرفی می‌گردید و مخالفان به جرم ارتداد به مجازات می‌رسیدند. شاید بارزترین و مشهورترین قربانی این بدعت که به نام پیامبر اکرم(ص) ترویج و تبلیغ شده‌ بود، نوه‌ی پیامبر مکرم اسلام(ص) حضرت امام حسین(ع) باشد که بخاطر نپذیرفتن مشروعیت خلافت یزید ابن معاویه، به اتهام ارتداد و خروج از دین به دلیل ایستادن در مقابل خلیفه‌ و امیرالمؤمنین وقت!! به شهادت رسانده شد. در دوران سلسله‌های اموی، عباسی و فاطمی، رسما خلفاء جنبه قدوسیت پیدا کردند. بطوری که در زمان حمله‌ی مغولان به بغداد و دستگیری مستعصم آخرین خلیفه‌ی عباسی، هولاکو بخاطر شایعاتی در مورد شخصیت مذهبی و قدسی‌ی خلیفه، از کشتن او بیم داشته است[9]. قهرا در چنین فضایی روش اتهام زنی و سرکوب مخالفین به جرم ارتداد امری معمول و عادی بود؛ چنانکه بارها قیامهای مختلفی که از سوی گروه‌های معترض به حاکمان وقت می‌شد را به اتهام ارتداد سرکوب کردند.

بنابراین با توجه به تواریخ سلسله‌های حاکمان اسلامی، این احتمال بیشتر قوت می‌گیرد که وضع مجازات ارتداد، بیش از هر چیز جنبه‌ی سیاسی داشته، تا حاکمان بتوانند بوسیله‌ی آن مخالفین خود را سرکوب و نابود کنند. مقوله‌ی “ارتداد” برای صاحبان رز و زور و تزویر همیشه بهترین مستمسکی بوده، تا ضمن آنکه مردم را منقاد خود نمایند، مخالفین و منتقیدین خویش را نیز بسهولت سرکوب و محو کنند؛ چنانکه حکومت کلیسا بیشترین جنایات خود را زیر نام “ارتداد” به انجام می‌رساند. از این رو می‌توان بخوبی درک کرد که چرا قرآن کریم با آنکه مردم را از ارتداد نهی کرده، مجازاتی دنیوی برای آن مشخص ننموده است.

 

پی‌نوشتها

1- لسان الارب، منجدالطلاب

2- باب نجاسات کتب: شرایع الاسلام؛ المغنی؛ مدارک الاحکام فی شرح شرایع الاسلام؛ التنقیح

3- نابرابری مذهبی - محمد حسین مظفری- ص76

4- بذرهایی که بر زمین سنگلاخ می‌افتد کسانی هستند که چون کلام را می‌شنوند، آن را با شادی می‌پذیرند، امّا ریشه نمی‌دوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به‌هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست می‌دهند. (لوقا ۸ : ۱۳) -  امّا روح، آشکارا می‌گوید که در زمانهای آخر، برخی از ایمان رویگردان شده، از ارواح گمراه‌کننده و تعالیم دیوها پیروی خواهند کرد. (اول‌تیموتائوس ۴ : ‌۱) -  ای برادران، هشیار باشید که از شما کسی دل شَرور و بی‌ایمان نداشته باشد که از خدای زنده رویگردان شود. بلکه هر روز، تا آن زمان که هنوز “امروز” خوانده می‌شود، یکدیگر را پند دهید تا کسی از شما در اثر فریب گناه، سختدل نشود. (عبرانیان ۳ : ‌۱۲-۱۳) -  به آن که عامل تفرقه است یک بار، و سپس برای دوّمین بار هشدار ده، و از آن پس، با او قطع ارتباط کن. (تیتوس ۱۰) - شما ای عزیزان، خویشتن را بر ایمان بس مقدّس خود بنا کنید و در روح‌القدس دعا نمایید و خود را در محبتِ خدا نگاه دارید، در همان‌حال که منتظر رحمت خداوند ما عیسی مسیح هستید تا شما را به حیات جاویدان رهنمون گردد. نسبت به برخی که متزلزلند، رحیم باشید؛ برخی را از آتش بیرون کشیده، نجات دهید؛ و بر برخی دیگر با ترس، رحمت نشان دهید. در عین‌حال، حتی از جامه‌های آلوده به شهوات نفسانی متنفر باشید. (یهودا ۲۰-۲۳).

5- وَ مَنْ یَرْتَددْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ -  از میان شما آنها که از دین خود بازگردند و کافر بمیرند، اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده و جاودانه در جهنّم باشند. (بقره-217).

6- مراجعه کنید به مبحث نگارنده تحت عنوان”حکم خدا یا به اسم خدا”.

7- یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسعٌ عَلیمٌ - ای کسانی که ایمان آورده‏اید، هر که از شما از دینش بازگردد چه باک زودا که خدا مردمی را بیاورد که دوستشان بدارد و دوستش بدارند. در برابر مؤمنان فروتنند و در برابر کافران سرکش در راه خدا جهاد می‏کنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمی‏هراسند. این فضل خداست که به هر کس که خواهد ارزانی دارد، و خداوند بخشاینده و داناست. (مائده-54).

8- اهل حدیث از دو شاخص در بررسی روایات استفاده می‌کنند. اول رجال که به بررسی سند و روات احادیث می‌پردازد و دوم درایه که متن و تطابق آن با قرآن را مورد بررسی قرار می‌دهد. علم رجال را نمی‌توان مورد اعتماد قرار داد؛ زیرا اولا علماء فریقین در ثقه و غیرثقه بودن راویان نظر واحدی ندارند و عمدتاٌ راویانی که مورد قبول فرقه‌ای است مورد قبول فرقه‌ی دیگر نیست؛ و دوماً تضمینی نیست که گوینده‌ی حدیث –هرچند مورد وثوق- آنچه را نقل کرده الزاماً از سوی پیامبر(ص) وارد شده باشد؛ زیرا شخصیت گوینده نمی‌تواند دلیلی قاطع بر درستی روایت  قرار گیرد. چرا که اولین حدیثی که به نام پیامبر(ص) جعل گردیده، درست ساعاتی پس از رحلت پیامبر مکرم اسلام(ص) بوده که از سوی عمر بن خطاب در جریان موضوع سقیفه‌ی بنی ساعده نقل شده است که پیامبر(ص) فرمود: “الائمة من قریش”؛ و جالب اینجاست که نه در آن اجتماع و نه بعدها هیچ کسی –حتی حضرت علی(ع)- به این حدیث اشکال نکرد، زیرا این تصور بعید بود که شخصی مانند عمر بن خطاب که از صحابه‌ی پیامبر(ص) و پدر زن ایشان می‌باشد از سوی او حدیثی را جعل نماید. اگر چه عمر بن خطاب در اواخر عمر خویش اقرار کرد که آن حدیث را خود جعل کرده تا جلوی بیعت انصار با سعد ابن عباده را بگیرد؛ اما آن حدیث شایع گردیده بود و اکثر اشخاصی که بعدها داعیه‌ی حکومت داشتند به این حدیث تمسک می‌جستند.

9- بیستم فوریه 1258 مستعصم بالله (ابواحمد عبدالله) آخرین خلیفه عباسی کشته شد و خلافت عباسیان برای همیشه پایان یافت. به هلاکو گفته بودند خلیفه عباسی یک مقام اسلامی است و ریختن خون مقام مذهبی منع شده و برای حکومت او بدیمن است، خیر و برکت ازمیان می برد و بدبختی آور خواهد بود. هلاکو این اندرزرا چند روز مورد بررسی قرارداد و سرانجام تصمیم گرفت که مستعصم بالله را به طریقه نمدمال کردن از میان بردارد که با این طریقه خون او ریخته نمی شود که بدیمنی ببار آورد. این تصمیم بیستم فوریه به اجرا درآمد و خلیفه 45 ساله را لای یک نمد بزرگ (به اندازه فرش) قراردادند و آنقدر بر زمین مالیدند و حلقه نمد را تنگ کردند تا درگذشت بدون اینکه خونش جاری شود. سفرنامه ماکوپولو