وجوه مختلف مفهوم و مسئله استقلال

حسین زاهدی
حسین زاهدی

اخیرا و به ویژه بعد از سخنان خانم کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا، در برنامه بی بی سی فارسی و نیز برنا مه پارازیت صدای آمریکا، و بنظر نگارنده در مواردی با برداشت نادرست از سخنان نامبرده، در میان گروه ها و فعا لین و تحلیل گران مسائل سیا سی، بحث استقلال و موضعگیری نسبت به خطرات احتمالی حمله نظامی به ایران مطرح واوج گرفت ونوشته و گفتارهای مختلفی در این مورد ارائه دادند.

 نگارنده در این نوشته کوشش خواهد کرد نشان دهد استقلال و آزادی از هم تفکیک ناپذ یرند و اگر ملتی آزادی ندارد و حاکم بر سرنوشت خود نیست، مردمی اسیر سلطه و فا قد استقلال میباشد ولو دولت سلطه گر شان، مستقل باشد. زیرا به باور من دولت های استبدادی ازنظر نتیجه برای مردم نوعا با دولت اشغالگر فرق چندانی ندارند. تاریخ نشان میدهد که در مواردی دولت های مستقل استبدادی ستمگرتر وزیان بارتراز بعضی دولتها ی اشغال گربوده اند. تنها از جنبه غرور عاطفی تفاوت قابل ملاحظه دارند.

 استقلال ملت که “استقلال کامل دولت” منتخب مردم را بطور اتوماتیک شامل می شود، بیش از “استقلال دولت به تنهائی” حافظ تمامیت ارضی کشور است و با هر نوع تحت نفوذ خارجی بودن مخالف می باشد. چنین استقلالی که توام با آزادی است بین تمام مردم کشور همبستگی ایجاد می کند. انچه خطر جدی برای استقلال است و ممکن است تجزیه مملکت را پیش آورد استبداد است که با سرکوب و فساد همراه است و فساد همبستگی ملی را متلاشی میکند.

نگارنده با حمله نظامی از طرف هر دولتی و بهر بهانه ای که باشد مخالف ام اما نه بخاطر حفظ استقلال و حاکمیت بر سر نوشتی که برای ملت وجود ندارد، بلکه به دلیل آنکه حمله نظامی توام با کشتار انسان ها و ویرانی و مصیبت است. اما اگر ملتی خود را در شرایطی سخت و زیانبار برای خویش و فرزندانش دید و تنها راه نجات رادر یاری خواستن از جامعه جهانی یافت و تصمیم به چنین کاری گرفت، این خود ملت است که صاحب اختیار خود می با شد زیرا اوست که در زیر فشار و سرکوب است و اوست که در جنگ کشته میدهد و تحمل ویرانی و سختی های جنگ و بعد ازآ نرا می کند نه خارج نشینان. بنظر می رسد برای خارج نشینان در چنین امرمهمی که با جان و ما ل مردم داخل کشور و شرایط زندگا نی شان سرو کار دارد جایز نیست که نه نفیا و نه اثباتا تصمیم و دستوری صادر کنند. فقط میتوانند سود و زیان هر اقدامی را برای مردم تشریح نمایند. با توضیحات فوق میتوان گفت :

1- تعریف بالا از مفهوم “استقلال” در اشاره به یک ملت مستقل، چه از نظر لغوی و جه از جهت هدف و کاربرد از بد یهیات عقلی است. زیرا استفلال، آزاد شدن و رها بودن اززیر سلطه است، چه سلطه خارجی و چه داخلی.

2 - روشن نیست آنانکه به تفکیک ناپذیری آزادی از استقلال معترض اند با چه تعریف و استدلالی حکومت استبدادی و خود رای یک فرد یا گروه خاص بر یک جامعه را، ولو از هیچ حکومت دیگری دستور نگیرد، استقلال آن ملت میدانند. “استقلالی” که توسط کسانی نظیر صدام، حافظ اسد و نظائر آنان فراهم شود فقط برای حاکمان است. مردم از استقلالی که این افراد فراهم می کنند چه بهره ای می برند؟ برای مردم این کشورها، زیر سلطه دیکتاتورها و یا خارجی بودن چه فرق می کند؟ اینگونه استقلال چه ارزشی دارد که برخی نگران از دست رفتن آن هستند؟ “استقلال دولت” ها را نمی توان استقلال ملت نامید. اما ملت آزاد بطور یقین از استقلال کامل نیز برخوردارخواهد بود. اتها ماتی نظیر “طرفداری از حمله نظامی” به کشور، “بی ارزش دانستن استقلال” در این دوران، مجاز دانستن “گرفتن پول” از خارجی ها و مجاز دانستن اینکه “مذاکره با خارجی” و “خلاصه بند وبست” آنهم توسط ایرانیان آواره که پست و مقامی وقدرتی ندارند نه تنها مجاز نیست که خنده دار است. چنین اتهام زنی های بی پروا نمی تواند جزاز ترس و میل به گریز ازآزادی این افراد اتهام زن باشد. شاید بعضی امنیت را در پناه قدرت قاهره سرکوبگر می بینند. در مقابل این تئهم و نگرانی که آزادی ممکن است راه وابستگی را باز کند افرادی دیگر در نقطه مقابل قرار می گیرند و حتی اعمال زشتی نظیر جاسوسی و پول گرفتن و نیز تشویق بیگانگان به حمله به کشور و حتی در کنار مهاجمین بر علیه کشور جنگیدن را تایید و تشویق می کنند که با هیچ عقل سلیم و شرافت انسانی ساز گار نیست.

نگاه به کل صحبت های رهبر فقید انقلاب که مرد قدرتمند و پر تهوری شناخته شده اند، نشان می دهد گفتارهای ایشان پر است ازبیان خطر دشمن، ترس از دشمن ، توصیه به مبارزه دائم با دشمن و توجه دادن دائمی به نقشه های شیطا نی و دست دشمن در هرنا کامی و ناتوانی که حکومتشان مواجه میشد. نوشته های روشنفکران و نشریات تمام دهه های گذشته را نگاه کنید، توجه دادن به دشمن، خطر دشمن، نقشه های شیطانی دشمن و… در آن موج میزند، حتی وقتی بحثی اقتصادی برای برنامه های اقتصادی مملکت مطرح است و یا حتی آنگاه که مسائل مربوط به بی عفتی وسیع در اجتماع به میان می آید پای دخالت دشمن خارجی به میان می آید.

 نه تنها رهبر فقید انقلاب که مقام رهبری کنونی، روسای جمهور، نمایندگان مجلس و نشریات و… همان ترس وبا عکس العمل رجز خوانی، تهد ید های پوچ نسبت به دشمن و هل من مبارز طلبیدن های خنده آور، متهم کردن رقبا و حریف های سیاسی و دگر اندیش های داخل و خارج نظام به آلت دست یا عامل خارجی، سخن اصلی آنهاست. همین حدود یکسال قبل بود که مقام رهبری در سخنانی اظهار داشتند که در دولت های قبلی ( هاشمی، خاتمی و احتمالا موسوی نخست وزیر) کسی به خارج می رفت نگران بودم که چه معا مله یا مذاکره ای با خارجی ها خواهند داشت، اینها نشان از ترس از آزآدی است.

 به دنبال جو هیجان آمیز راجع به حمله نظامی و مطرح شدن دوباره بحث استقلال، در سایت جرس مورخه 19 آبان 90 مقاله ای بود زیر عنوان “مروری بر مفهوم استقلال از نگاه میر حسین موسوی”. نوشته هدی یگانه، ضمن مطالب خوبی که در باره اهمیت استقلال از نظر آقای موسوی داشت، نشان میداد که مفهوم استقلال در نگاه آقای موسوی همان مفهوم سنتی استقلال دولت است نه ملت. زیرا ظاهرا در این دهه ها ا یشان از نظر استقلال دغدغه ای نداشتند و انرا تامین شده میدانستند، گرچه فردی آزادی خواه هستند. تمام اعلامیه های آقای موسوی وآقای کروبی به همینگونه پر است از تکرار مکرر دشمن و تهدید او و اینکه دشمن فکر نکند اگر نزاعی هست اجازه می دهند او نقشه های شیطانی خود را با بهره برداری از این شرایط پیش ببرد، ما سرش را به سنگ می کوبیم! شواهد و نشانه های دقیق در این مورد بسیار زیاداست که میتوان کتابی در باره آن منتشر کرد. ونیز شواهدی از گذشته که پایه و واقعیتی نداشته اند، برای پیشگیری از طولانی شدن بیشتر، از ذکرش خود داری میگردد. اما یک مورد را همراه با پرسشی می خواهم بیان کنم شا ید کسانی را به تامل وادارد.

هندوستان حدود 250 سال مستعمره رسمی انگلیس بود. جواهر لعل نهرو و شاستری و رجال دیگر زمان استقلال همه در زمان انگلیس ها پرورش یافته و بسیاری از انها تحصیل کرده انگلستان بودند از جمله گاندی. همگی برای استقلال تلاش کردند و موفق شد ند. نهرو با تایید و حمایت گاندی حاضر شد از نامزدی برای نخست وزیری کنار رود و محمد علی جناج رهبر حزب مسلم لیک را برای نخست وزیری حمایت کند به شرطی که جناح از تقسیم هند به دو مملکت منصرف شود اما جناح نپذیرفت. وقتی هند تقسیم شد روشنفکران و رجال سیاسی ما در آن زمان گفتند و نوشتند که انگلیس ها کار خود را کردند و هند را به دو پاره تقسیم نمودند که استخوانی در زخم باشد تا منافعشان ازدست نرود و ما مردم هم این نوع حرفها را زود و خوب می خرید یم بعد ها فهمیدیم همه اش کاملا توهم بوده است. پرسش اینست که آیا نهرو از آغاز زمامداری شب و روز دشمن و خطر دشمن و… کرد و رجز خواند و همه کارمندانی که برای انگلیس ها کار کردند را پاک سازی کرد؟ و انها که پست ومقام بالا در زمان انگلیسی ها داشتند را اعدام نمود یا به زندان انداخت ویا مدام به بهانه اینکه استقلال در خطر است رقیبان را از پا در می آورد؟ یا بدون اینکه حتی برای مملکت تازه به استقلال رسیده اش وحشتی داشته باشد با اطمینان به درستی و دانش و لیاقت خودش و بدون اینکه آزادی مردم را سلب کند و پا برروی همه قولها و قانون اساسی خود بگذارد، آرام آرام به سامان دادن و ساختن کشور پرداخت؟ یا کنراد آدنائر صدراعظم آلمان بلا فاصله بعد از پایان جنگ دوم که با تایید نیروهای اشغالگر برسر کار آمد ومن در یکی از نوشته هایم در باره همین موضوع استقلال ملت اورا مقایسه کردم با جمال عبدالناصر، چگوارا واسد /… و پرسیدم کدام برای جامعه خود سازنده تر و مفید تر بوده و جامعه خویش را به سوی پیشرفت و تعالی بردند؟ دوستانی پاسخ دادند که او و حکومتش وابسته بودند یعنی استقلال نداشتند! معنای این حرف این است که برای آلمان، هیتلر که وابسته نبود و حکومت مستقل مستقلی داشت و بسیار هم ستیزه جو بود حکومت قابل احترام تر و بهتری بود. همانگونه که جمال عبدالناصر برای مصریان و حتی ما ایرانیان شخص و حکومت قابل احترام تر و بهتر ومفید تر از حکومت سادات بود که سرزمینهای از دست رفته زمان ناصر را با هوشمندی باز پس گرفت. راستی ادنائر سازنده استقلال بود یا ناصر ها؟ نهرو، ادنائر، و نخست وزیران ژاپن بعد از جنگ و… افرادی هستند که به خود اطمینان دارند و لذا به مردم خویش هم اطمینان دارند و گرفتار ترس های پارا نو یایی نیستند. می دانند حتی در مملکت اشغال شده میتوان لیاقت داشت و بادرستی بدون انکه سازشکاری خیانت آمیز کنند به ساختن و توانا شدن پرداخت و همچون المان و ژاپن از دولت های فاتح پیشی گرفت و انهارا هم به احترام به خود و مملکت خویش وا داشت. اما انانکه تمام ذهنشان از ترس های پانورایایی پر است و شب و روزشان در جنگ های دنکیشوتی با دشمن خیالی میگذرد، هم روزگار خود را تباه می کنند و هم روزگار مردم جامعه خویش را.

به احتمال بسیار قوی تمام کسانی که استقلال (استقلا ل حکومت) را بر آزادی مقدم می دارند و انرا مشروط به ازادی مردم نمیدانند و متوجه نیستند که آزادی علاوه برنیاز طبیعی انسان و ضرورت برای بهره مندی ازعقل جمعی و… تامین کننده استقلال واقعی است، و برای انها آزادی حد اکثر بعد ازاستقلال مقام درجه دوم و برای بسیاری درجه سوم می باشد، اگرروزی به حکومت برسند نهایتا به دیکتاتور تبدیل میشوند حتی اگر شخص نرمخو و محجوبی مثل آقای خاتمی با شند. دلائل آن زیاد است اگر فرصتی شد در مقاله دیگر خواهم نوشت.

3- در سال 2002 که دولت پرزیدنت بوش تصمیم بر حمله به عراق گرفت و از سازمان ملل تقاضای اجازه کرد بود، نامه ای به کوفی عنان، دبیر کل وقت سازمان، نوشته شد و ضمن محکوم نمودن حمله تروریستی به برج ها وتاکید بردیکتاتوری صدام، حمله نظامی به عراق را ولو به بهانه امنیت ملی از طرف هر دولتی جنایت دانسته و بگونه ای فشرده به تشریح علل چنین رویداد های تروریستی پرداخته شد و نوشتم: یکی ازعلل اساسی چنین اعمال تروریستی توسط بنیاد گراهای اسلامی نظام های دیکتاتوری حاکم برملت های جهان سوم است. این نکته تشریح شده بود که بین استقلال دولت با استقلال یک ملت تفاوت مهمی وجود دارد، اولی در غیاب آزادی و حاکمیت مردم برسرنوشتشان اعتباری ندارد و با منظور سازمان ملل که سازمان ملت هاست همخوان نیست. از این منظر سازمان ملل بیشتر سازمان دول شده است تا ملل و صدای ملت ها درآن شنیده نمی شود. زیرا نمایندگان دولت های جهان سومی اکثرا نمایندگان دولت هایی هستند که از طرف ملت ها یشان انتخاب نشده اند. با توجه به مسائل مختلف در حوزه سیاست در ممالک جهان سوم برای نجات چنین کشور ها یی از دیکتاتوری پیشنها د شد تغییری در شرایط پذیرش عضویت داده شود و بند مربوطه به عضویت به این شکل تغییر یابد که: ملت هایی میتوانند عضو شوند که مستقل باشند و رئیس حکومت و نمایندکان قوه مقننه با انتخابات دوره ای توسط مردم مطابق ضوابط سازمان ملل و با نظارت آن انجام شود. در چنین شکلی مردم ازدولت های استبدادی خود نجات یافته و به آزادی و دموکراسی میرسند. در منشور سازمان ملل که در سال7/ 1946 تدوین یافت شرط عضویت این بود که دولت آن کشور از دولت دیگری اطاعت نکند. البته پاسخ کوفی عنان این بود که پیشنهاد هر طرحی باید از طریق یکی از اعضای سازمان ملل ارائه شود. دبیر سازمان ملل قادر نیست پیشنهاد های فردی یا گروهی خارج از دولت های عضو خود را به بحث بگذارد و پیشنهاد نمود که آنرا به نمایندگی کشور خودمان ویا به هیات نمایندگی دولت آمریکا بفرستم و اسم و آدرس رئیس انها را نیز فرستاد و من برای انها فرستادم اما هیچ پاسخی، حتی رسید انرا نیز، دریافت نکردم وموضوع در حد ارسال یک نامه رسمی از طرف کوفی عنان بسنده شد.

4-در ارتباط با مسأله استقلال ملت ها، آنطور که بخاطر دارم دکتر کاظم علمداری با نوشتن مقالاتی و طرح موضوع در بعضی کنفرانس های خارجی از جمله در کنفرانس “ورلد سوشال فروم” که می توان گفت مجمع جهانی برای طرح و تبادل مسایل و مشکلات مردم جهان به ویژه کشورهای فقیر و دیکتاتورزده می باشد، در شهر پورته الگره درکشور برزیل در ژانویه 2005، و خانم هما سرشار اندکی بعد از ارسال نامه به کوفی عنان و پاسخ نامبرده، در برنامه ای که در تلویزیون جام جم داشتند و آقای غفور میرزایی در سال 2003 در مصاحبه در تلوزیون صدای آمریکا و نگارنده با چند مقاله، به دنبال نمودن موضوع در رسانه ها پرداختیم. خوشبختانه در این سالهای اخیر این موضوع مورد توجه جدی موافقان و مخالفان قرار گرفته است. تکرار نظرات سنتی و توهمات باقی مانده از فرهنگ سیاسی دوران استعمار و جنگ سرد و نادیده گرفتن تغییرات و تحولات بسیار بنیان کن در سه دهه اخیر سبب می شود که باز بیشتر در این زمینه نوشته و گفته شود تا معنی و مفهوم استقلال ملت و رابطه با آزادی بهتر وبیشتر شناخته شود. مفهوم سنتی استقلال یعنی دولت مستقل، که معلول شرایط دنیای قدیم بود که کشور گشا ئی نه تنها پذیرفته می شد بلکه افتخار آفرین هم بود، چنان بر ذهن روشنفکران رسوب کرده است که تا سه چهار سال پیش کمتر به بحث در باره آن می پرداختند.حدود چهار سال پیش بود که یکی از مقاله های آقای دکتر علمداری در این مورد مجددا بحثی را سبب شد.

5- بیان فوق وتوضیحات زیربه قصد روشن نمودن سوء تفاهم و برداشتهای نادرستی است که گهگاه بعضی تحلیکران ونویسندگانی از معنای استقلال که مشروط و مقید به آزادی دانسته شده می نمایند :

 الف – ظاهرا نامه نوشته شده به کوفی عنان اولین موردی است که ادعا میکند، بین استقلال دولت و استقلال ملت تفاوت اساسی وجود دارد واگر استقلال دولت همراه باآزادی مردم وحاکمیت بر سرنوشتشان نباشد یعنی نتوانند دولت شان را، بدون توسل به خشونت و از راه اراء آزاد شان عزل کنند، دیگر به معنای استقلال آن ملت نیست.

ب استقلال به معنای واقعی ودقیق آن زیر سلطه نبودن مردم یک سرزمین است و نه استقلال برای یک فرد یا گروهی قلدر و زور گو از مردم آن سرزمین.. برخی به نادرست استقلال را دربرابر آزادی قرارمی دهند و تصور می کنند که آزادی راه دخالت بیگانگان را باز می کند و خطری است برای تمامیت ارضی مملکت. این درحالی است که این افراد خود را مبارز در راه آزادی و دمکراسی می دانند. کدام کشور و مردم آزادی را سراغ دارید که کشورشان محل نفوذ خارجی ها و غارت اموالشان است؟ در حالیکه کشور استبدادی برای حفظ قدرت خود و تن ندادن به اراده مردم به نوعی از اموال مردم به دولت هایی دیگر باج می دهند تا خود را بر اریکه قدرت نگه داشته و از این راه سازمان اداره مملکت را فاسد و محل نفوذ خارجی می نمایند.

در محاوره های خصوصی نیز با هرکس موضوع اهمیت تفکیک نا پذیری استقلا ل ازآزادی مطرح و موردبحث قرار می گیرد پاسخی اینگونه می شنوید: “بله خوب است اما باید مواظب استقلال مملکت بود که خارجی ها نفوذ نکنند.” میگفتیم در همه ممالک منطقه حکومت ها، آزادیخواهان و وطن دوست ترین مردم را بعنوان عامل خارجی وتهدید استقلال مملکت زندان و شکنجه میکنند. پاسخ می شنوید: “درست است باید برای آزادی مبارزه کرد و اعتراض شدید نمود اما باید مواظب استقلال مملکت بود که از همه چیز مهمتر است.” مشکل کجاست؟ اینها برای آزادی مبارزه میکنند و زندان می روند اما درعین حال از آزادی می ترسند. ریشه این ترس و تناقض کجاست؟

پ- “استقلال دولت” تا پایان جنگ جهانی دوم که کشور گشا ئی و مستعمره داری در جهان امری پذیرفتنی بود می توانست برای نشان دادن استقلال یک کشور قابل قبول باشد، نه اینکه معنا و مفهوم درست استقلال ملت باشد. بغیر از مردم کشورهای اروپای غربی بخش اعظم مردم خود را رعیت پادشاه می دانستند و استقلال پادشاه را استقلال جامعه خود میدانستند. اعتراضی هم به این امر نداشتند اگر گله ای داشتند از کم توجهی حاکم به رفتار عادلانه بود.

 اما امروز جهان بکلی تغییر کرده و وارد عصر جدیدی شده است. کشور گشا ئی پذیرفتنی نیست و اصول حقوق بشر امری جهان شمول به حساب می آید و هرکجا نقض شود جامعه جهانی معترض است. در جهان دیگر هیچ انسا نی نمی خواهد رعیت پادشاه ویا هر نام دیگری که فرما نروا داشته باشد نامیده شود. در این جهان دیگر استقلال دولت نمی تواند معنای درستی برای استقلال یک ملت باشد. استقلال تنها آنست که ملت بر سرنوشت خود حاکم باشد تا نه رعیت بلکه واقعا شهروند به حساب آید. این آشکارا به معنای اینست که معنای استقلال یک ملت بیش از استقلال دولت به تنهائی است و برای تامین این استقلال باید ملت آزادی تعین سرنوشت خودرا داشته باشد. چگونه صاحب نظرانی که افرادی فرهیخته و مطلع می باشند و مدافع سر سخت حقوق بشرند این امر تا این حد اشکار و بد یهی را بنا به میل خویش به نفی استقلال و از بین برنده آن و بازکننده راه وابستگی و نفوذ خارجی معنا کرده و طرفداران انرا متهم میکنند؟ کسانی که میگویند یا می نویسد که حتی احکام خداوند و کتب مقدس نیز معنای سابق را نمی توانند داشته باشند و باید معنای متناسب با جهان امروز و نحوه زندگی و علوم و دانش امروز برای انها یافت یا قائل شد، چگونه در مورد استقلال همان معنای دوهزار سال قبل را که بهیچ وجه با ساختار جهان امروز مناسب نیست، کماکان معتبر میدانند و بر آن اصرار می ورزند و تخطی از آن را، ولو در جهت کاملتر و فراگیر تر باشد، نفی اصل آن تلقی میکنند؟

ت- تعریف از استقلال در اصل نهم قانون اسا سی کشور مان نیز زیرعبارت “استقلال و آزادی از یکدیگر تفکیک ناپذیرند و هیچ کس نمی تواند حتی با وضع قانون بنام حفظ استقلال، آزادی مردم و یا بنام حفظ ازادی استقلال مملکت را خدشه دار کند” ذکر شده است. چرا پذیرش این امر حتی برای فرهیختگان و مبارزین راه آزادی و دموکراسی سنگین است؟

اعضای حکومت نیز ازهمین فرهنگ می باشند و همین نوع ذهنیت برانها نیز حاکم است و طبیعی است که ذهنیت برخی باز جوها و قضات نیز برهمین منوال است و واقعا استقلال را درخطر می بینند ولذا حاضرند زندانیان سیاسی را به اتهام عوامل خارجی شکنجه و زندانی کنند. آنها استقلال را که در حقیقت استقلال حکومت خودشان است را به استقلال به معنای استقلال ملت تعمیم می دهند و ادعا می کنند که مملکت در خطر است و لذا به خود اجازه می دهند بر سر متهمین یعنی معترضین به دولت هر بلائی می توانند بیاورند و وحشیانه ترین شکنجه ها را اعمال کنند. مسئول چنین وضعی روشنفکران هستند که نخواستند به مردم آموزش دهند که استقلال دولت به هیچ وجه استقلال ملت و مملکت نیست.

اگر این تحلیل درست باشد که ظاهرا با رفتار های مشاهده شده دراین سالهای بعد از انقلاب میتوان بر درستی آن اعتماد کرد، با توجه به این امر میتوان به علت ناکامی ملت ایران در رسیدن به آزادی علیرغم بیش از یکصد سال تلاش پی برد. واقعیت اینست که برای ما ایرانیان آزادی یک ارزش وا لا و درجه ا ولی نظیر حفظ و دفاع از نا موس نیست که جدا پای آن بایستیم علیرغم انکه همه روشنفکران ما دهه هاست در باره آن ظاهرا تلاش میکنند. بر عکس نسبت به استقلال حساسیت کافی و لازم را داریم زیرا استقلال در انسان از همان سالهای اولیه حیاتش با طبیعت انسانی اوشروع به تجلی و رشد میکند. اگر معنای درست استقلال را روشنفکران به مردم آموخته بودند کم کم درمردم جامعه درونی می شد وآزادی نیز اهمیت استقلال را پیدا میکرد. شاید علت اینکه احترام و اهمیت آزادی در اکثر روشنفکران ما نیز درونی نشده را بتوان در همین ترس نا خود آگاه از آزادی و گریز آز آن جستجو کرد. یعنی همان باشد که اریک فروم در کتاب ترس از آزادی بیان کرده است. شاید هم برای ما عوامل دیگری نقش داشته است. توسل به حفظ استقلال و زمانی خارجی ها نگذاشتند و نظائر اینگونه دلیل آوردن ها فقط بهانه است.

مهندس مهدی بازر گان تنها کسی بود که عمیقا به آزادی ایمان داشت و شهامت دفاع از انرا داشت و علیرغم مواجه با مخالفت اکثریت بیش از هشتاد در صد مردم رها نکرد.

 وی اولین کسی بوده که در سال 1342 در مدافعاتش در دادگاه نظامی به نوعی به لزوم توجه به اینکه استقلال بدون ازادی استقلال نیست و با توضیحات کا فی به آن اشاره کرد و در پیش نویس قانون اساسی که تهیه کرد نیز در اصل نهم انرا گنجاند و تصویب هم شد اما جامعه انرا جدی نگرفت زیرا گریز از آزادی را ترجیح می داد.

براین باورم تا حرمت و اهمیت آزادی در روشنفکران درونی نشود و عمیقا نپذیرند که آزادی است که استقلال را در شکل درست یعنی با آزادی ملت تامین میکند ونپذیرند که باید جرئت روبرو شدن با آن و هم راه و رسم کنار آمدن و نگهداشتن حرمت انرا که رعایت آزادی دیگران است، آموخت، نمی توان گفتمان غالبی در این مورد در جامعه برقرار نمود که این ویژگی در مردم هم درونی شود. جامعه ما به آزادی نمی رسد مگر اینکه روشنفکران به این مسئولیت خویش آگاه و به جد به آن بپردازند تا گفتمان مسلطی در جامعه ایجاد شود. آنوقت نه آرتش خودی لازم است و نه کمک خارجی. مردم حاکمیت خود را بر حکومت تحمیل خواهند کرد و انرا مجبور به قبول شرایط دنیای امروز یعنی دموکراسی خواهندنمود. در چنین شرایطی حکومت از مردم خویش هراسان نخواهد بود که همیشه بخواهد از توپ و تانک وزندان استفاده کند. میداند تنها راهی که میتواند فرصت بیشتر برای زمامداری به کسی بدهند به دست آوردن رای مردم یعنی دل آنهاست نه ایجاد وحشت و هراس. آن روز که چنین شود اغاز روزی است که نیرو های انسانی و مالی جامعه در راه سازندگی صرف خواهد شد نه در راه سا نسور و حصار کشیدن دور خیابان ها از ترس مردم. تکنولوژی و علم در راه رفاه مردم مصرف خواهد شد نه در راه مهار انسان و تخفیف وحشت حکام.

 روشنفکر واقعی هر جامعه کسی است که قادر باشد خود را از ذهنیت رایج و حاکم بر جامعه رها سازد واز بیرون به جامعه خود بنگرد، درد هایش را بدون اینکه خود اسیر بندهای فرهنگی جامعه باشد تشخیص دهد و راه علاجی اگر بتواند پیشنهاد کرده و برای انجام آن تلاش نماید.

وبالاخره این گفته مولوی از دفتر سوم مثنوی :

عور می ترسد که دامانش برند / دامن مرد برهنه کی درند

هرکسی ترسان ز ذزدی کسی / خویشتن را علم پندارد بسی

گوید او که روزگارم می برند / خود ندارد روزگار سود مند

عور ترسان که منم دامن کشان / چون رهانم دامن از چنگالشان؟