دو سخنرانی مهم سیاستمدار کهنه کار، رفسنجانی، در جمع استانداران سابق و جوانان فعال جناح اصلاح طلب، نکاتی بسیار جدی با خود به همراه دارند. هشدار وی در مورد پایان دوران سرکوب و تحمیل و همچنین حمایت او از فعالیت مخالفین دولت، طرفداران افراطی حکومت را به واکنش وادار کرد. واکنش هایی که هسته های آنها دور از واقعیت نبودند. سایت رجا نیوز، از رسانه های وابسته به احمدی نژاد در مطلبی با عنوان “ورود هاشمی به فاز حمایت علنی”، او را “بی اعتنا به فرمایشات رهبری” معرفی کرد. ذوالنور هم برای اینکه از غافله عقب نماند در جمع برخی از بسیجیان در دانشگاه شهید بهشتی گفت: “اگر آقای هاشمی پشت سر ولایت حرکت کند بنده زیر نعلینهایش را میبوسم اما آقای هاشمی که میخواهد ستون خیمه ضد انقلاب شود باید فکری به حال خود بکند و افرادی که قصد داشته باشند ستون خیمه ضد انقلاب باشند مردم تکلیفشان را مشخص میکنند.”
این هر دو موضع، بر نکات کلیدی دست گذاشته اند که از زمان انتخابات خرداد 88 با شدت و ضعف و به مناسبت های مختلف از سوی رفسنجانی شنیده بودیم. او که در دوران های مختلف نظام جمهوری اسلامی مسئولیت های گوناگونی را در این حکومت تجربه کرده است، به خوبی توانست تصویر حال حاضر کشور را در خشت خام روزهای قبل از انتخابات دیده، در نامهای به رهبر جمهوری اسلامی، خواستار انجام انتخاباتی سالم برای نجات کشور از خطر، تحکیم وحدت ملی و اعتماد عمومی شد. اما نه تنها نامۀ او بی جواب ماند، بلکه در خطبۀ معروف 29 خرداد، خامنه ای به وی هشدار داد که بیش از این اصرار نکند، چرا که او راه خود را برگزیده است و دل در گرو احمدی نژاد وسایر دوستان او دارد. با این حال یک بار دیگر هاشمی در نماز جمعۀ 26 تیر ماه خواستار اصلاح روش های مورد حمایت رهبری شد. اما به نظر می رسد خامنه ای حاضر نیست در روش هایی که در جهت افزایش قدرت نظامیان و در رأس آنها احمدی نژاد به کار بسته است، تجدید نظر کند. او از قدرت کسانی دفاع می کند که در این چند سال اخیر هر روز بیشتر به کج راهه رفته اند و از این مسیر کشور را با خطرهای بزرگتر و پرتگاه های عمیق تری مواجه ساخته اند. دلایل متعددی دلالت بر آن دارد که امروز شخص رهبری، هم به لحاظ حقیقی و هم به لحاظ حقوقی، بیش از هر روز دیگر زیر سؤال رفته است. می بینیم رفسنجانی، با شم سیاسی که دارد، حاضر می شود اتهام ستون خیمۀ ضد انقلاب بودن را بپذیرد تا بتواند بین خود و رهبری خط کشی کند. چرا که او بهتر از هر کسی می داند که رهبر لحظه به لحظه به مرکز سیبل مخالفین حکومت نزدیک تر می شود. در چنین شرایطی نه تنها هاشمی بلکه بخش بزرگی از همراهان حکومت تصمیم گرفته اند، بیش از این از مردم فاصله نگرفته و راه خود را از رهبرو مجموعۀ مورد حمایت او جدا کنند.
اولین نشانۀ این مدعا را باید در میان مسئولین نظام جستجو کرد. مهندس مرتضی نبوی از چهره های سیاسی اثر گذار سه دهه اخیر خطاب به سایت جوان اینگونه اعتراف می کند: “بعضی از دوستان نزدیکمان با صراحت می گویند ما بریده ایم و در صحنه مقابله، شما اینها را مشاهده نمی کنید، چهره های معدودی الان، در صحنه هستند و از مواضع مقام معظم رهبری دفاع می کنند.”
شنیدن این اعتراف صریح که نشان از سخنانی دارد که اینجا و آنجا تعدادی از مسئولین کشور در قالب انتقادهایی از اعمال احمدی نژاد مطرح می کنند ولی جرات ندارند به طور مستقیم سخنی از رهبر به میان آورند، از سوی مدیر مسئول روزنامه ای که هر روز تلاش می کند تا رنگ ورویی به سیاست های رنگ باختۀ نظامیان حاکم بدهد، اهمیت بیشری پیدا می کند. هر چند نبوی هم به رغم اعتراف به چنین حرف خطرناکی، تلاش نمی کند در مورد چرایی آن کلامی به زبان بی آورد.
تنها یک مرور کوتاه در اتفاقات همین چند روزه نشان می دهد که چرا باید مسئولین از خامنه ای نا امید شده باشند. امروز در درون همین هیات حاکمه، عده ای تلاش می کنند تا به رهبر نشان بدهند که دولت مورد حمایتش فاقد صلاحیت است. اما ظاهرا آه گرم آنها در آهن سرد رهبری اثری ندارد. هنوز دعوای نادران با رحیمی پایان نیافته بود که پور محمدی، رئیس سازمان بازرسی مورد تأئید رهبری، مدارکی به رئیس خود و حامی اصلی احمدی نژاد نشان داد تا به او اثبات کند که دولت دهم فاسدترین دولت در تمام دوران نظام اسلامی بوده است. در کنار آن رحمانی فضلی، رئیس دیوان محاسبات، در تلاش است تا تخلف آشکار دولت در هزینه کرد بدون مجوز بیش از پنج میلیارد دلار از درآمدهای نفتی برای خرید بنزین را در مقابل دیدگان مسئولین قرار دهد. بعد از آن رئیس مجلس دست به کار می شود که نشان دهد حداقل یازده مصوبۀ دولت فاقد وجاهت قانونی است. اما این همه مدارک ارائه شده حاکی از به هم ریختگی، تخلف و فساد از سوی دولت، نتوانست از حمایت همه جانبۀ دستگاه رهبری بکاهد. هر چند وجود انبوهی ازاعوجاجات، حداقل در دولت نهم و دهم، مسبوق به سابقه است، اما این حجم از طرفداری رهبری از دولت خارق العاده است. در صورتی که باید رهبر به لحاظ حقوقی مسئول برخورد با چنین تخلفاتی باشد. ارتباط با چنین دولت فاسدی، برای هر کسی که کوچکترین دل شوره ای برای فردای خود در رابطه با این ملت دارد، می تواند وهم آور باشد. بنابراین چنین افرادی ناچارند تا راه خود را از رهبری و دولت مورد حمایت او جدا کنند.
دومین علت را می توان در میان نارضایتی مردم سراغ گرفت. این مشکل را باید از زبان نائب رئیس مجلس شنید. به گزارش خبرآنلاین، محمدرضا باهنر در اجلاس شورای عالی استانها گفته است: “اجرای هدفمندکردن یارانهها نگرانیهای زیادی را به وجود آورده است. اجرای این قانون در شرایط فعلی همانند وقوع یک زلزله چهار تا پنج ریشتری است، اما اجرا نکردن آن خطرناکتر و مساوی با یک زلزله هفت یا هشت ریشتری است”. شما تصور کنید که هیات حاکمه هر شب با چه کابوسی به خواب می رود. آنها به دروغ تبلیغ می کنند که مخالفین را سرکوب کرده اند، اما فشار واقعیت ها آنها را وادار می کند تا به چنین اعترافاتی دست بزنند. به نظر می آید این مردان، به ظاهر آهنین، منتظر هستند با هر تصمیمی که می گیرند موج عظیم مخالفت مردم را با خود ببینند. اما بخشی از همین مسئولین می دانند که نحوۀ اجرای همین قوانین پر مسئله، مزید بر علت شده تا مردم بیش از پیش در مقابل حکومت قرار گیرند. به عنوان مثال بحث هدفمند کردن یارانه ها، که به اسباب بازی دولت در رقابت های سیاسی تبدیل شده، می توانست به کمک اقتصاد ناتوان کشور بی آید و موجبات آرامش ملت را فراهم کند. اما دخالت های بی جای قوۀ مجریه در کار قانونگذاران و حمایت های دستگاه رهبری از دولت که مجلس را واداشت به خواست های دولت تن دهد، چنان بلایی بر سر این کار اصولی آورده که اجرا و عدم اجرای آن برای این ملک وملت هزینه های سنگینی به بار خواهد آورد. در چنین شرایطی طبیعی است که عقلای این دستگاه، حساب خود را از این ورشکستگان به تقصیر جدا کنند و حاضر نشوند تا برای امیال زیاده خواهانی چون احمدی نژاد و حامیانش، خودشان را درمقابل مردم قرار دهند.
این واهمه از مردم حکومت را واداشته تا از خود چهره ای به غایت خشن به نمایش بگذارد. موج جدید اعدام ها که با به دار آویخته شدن رحمانی پور و علی زمانی آغاز شد، می رود که ابعاد وسیع تری بیابد. اعدام پنج تن دیگر، به آن رنگ و بوی قوم کشی داد و بخشی از مردم کردستان را داغدار کرد. این وحشی گری ها، نبوی، یار غار دولت و رهبری، را نیز به گله واداشته است. او در همان مصاحبه با سایت جوان می گوید: “نیروی انتظامی برای این نیست که برود و کتک بزند، چه کسانی را کتک می زند، همین جوانهایی را که خودمان تربیت کرده ایم. نیروی انتظامی در چنین فضایی باید یاد بگیرد که کتک بخورد تا مقداری از انرژی آنها تخلیه شود و خون از دماغ کسی نیاید.”
آقای کروبی هم دل پرخونی دارد. وی با بیان اینکه “قبای آقایان لای در گیر کرده است” خطاب به دادستان تهران نوشته است: “به جای تواب سازی به داد قربانبان تجاوز برسید”.
موسوی، که به نظر می آید امیدش را برای اثر بخشی سخنانش در میان هیات حاکمه از دست داده، فریاد بر می آورد: “اعلام اعدام ناگهانی پنج نفر از شهروندان کشور بدون آنکه توضیحات روشن کنندهای از اتهامات و روند دادرسی ومحاکمات به مردم داده شود شبیه روند ناعادلانهای است که در طول ماه های اخیر منجر به صدور احکام شگفتآور برای عده زیادی از زنان ومردان خدمتگزار وشهروندان عزیز کشور ما شده است”.
میر حسین موسوی در پایان بیانیۀ خود میگوید: “چگونه است که امروز محاکم قضایی از آمران وعاملان جنایتهای کهریزک و کوی دانشگاه و کوی سبحان و روزهای ۲۵ و۳۰ خرداد و عاشورای حسینی می گذرند و پروندههای فسادهای بزرگ را باز نشده میبندند و به صورت ناگهانی در آستانه ماه خرداد، ماه آگاهی وحقجویی پنج نفر را با حواشی تردید برانگیز به چوبههای دار میسپارند؟ آیا این است آن عدل علوی که به دنبالش بودیم؟”
وقتی در احوالات این پنج نفر دقیق می شویم در می یابیم که حداقل سه نفر از آنها، به خاطر مظالمی که از سوی بازجویان و زندانبانان خود دیده اند، دست به نامه نگاری زده اند. و باز اطلاعاتی در دست است که از آنها خواسته شده بود که از رهبری تقاضای عفو کنند. ولی آنها چون خود را اساسا بی گناه می دانستند حاضر نشدند به این کار تن دهند. پس خدایان قدرت تصمیم گرفتند برای جلوگیری از وقوع زلزله، این “متمردین” را قربانی کنند. آنها نیک می دانند که خرداد نزدیک است. ماهی که از سال 42 همیشه آبستن حوادث بزرگی بوده است. بنابراین باید فضا را به هر ترتیبی که ممکن است محدود کرد. حتی اگر به قیمت جان تعدادی انسان بی گناه تمام شود. مسئول اول و آخر این اقدامات کسی نیست جز رهبر، چرا که چنین احکامی از سوی دستگاه عدلیه ای صادر می شود که تحت امر مستقیم ولی فقیه است. در چنین شرایطی بدیهی است کسانی از درون حاکمیت پیدا شوند که مایل نباشند این ننگ ها به نام آنها نوشته شود. به همین دلیل به این نتیجه می رسند تا سنگ های خود را با این رهبری و قوۀ قضاییۀ آن جداکنند.
اما شکست ها فقط در عرصۀ داخلی نیست. افتضاحی که متکی در نیویورک به اجرا گذاشت، ادامۀ شکست تلخ حضور احمدی نژاد در کنفرانس NPT بود. با به صدا درآمدن زنگ های هشدار و نزدیک شدن زمان چهار تا شش هفته ای که اشتون تعیین کرده است، دستگاه ورشکستۀ سیاست خارجی به رهبری متکی از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کند. دور دنیا راه افتاده است ودر به در دنبال واسطه می گردد تا شاید آب رفته را به جوی برگرداند. ضیافت شام می دهد تا شاید بتواند کسی را نمک گیر کند. خانواده سه زندانی آمریکایی را اجازۀ ورود می دهد تا به هر حیله ای در دل دوست راهی بیابد. به ترکیه می رود تا شاید بتواند به ملاقات مسئول سیاست خارجی اتحادیۀ اروپا نائل شود. اما او دست رد به سینۀ متکی می زند و اعلام می کند که حاضر است با سعید جلیلی مذاکره کند آن هم به شرط اینکه بحث فقط بر سر مسئلۀ برنامۀ اتمی ایران باشد. معلوم نیست جرا این بار جلیلی در این مذاکرات چندان فعال نیست. شاید نام او را هم باید در لیست “بریده ها” گذاشت.
اما این همۀ شکست ها نیست. هر چند روز یک بار در یکی از این کشورهای عرب همسایه تعدادی جاسوس سپاه دستگیر می شود. صد البته این حرف ها خریدار هم پیدا می کند. چرا که گاه و بیگاه از زبان همین مسئولین سپاه این صدا به گوش مردم دنیا رسیده است که درصورت حمله به ایران، قرار است تمام پایگاه های غرب در منطقه توسط سپاه به آتش کشیده شود. طبیعی است که این سپاه از آن تأسیسات نظامی باید اطلاعات کافی داشته باشد. دلایل یأس در مورد سیاست خارجی به همین جا محدود نمی شود. در کشور گرجستان که شاید فقیرترین جمهوری جدا شده از شوروی سابق است به دنبال شریک سیاسی می گردیم. کشوری که با آن بیشترین مشترکات زبانی را داریم و حدود چهل هزار نفر از ساکنین آن از کمک های مستقیم کمیتۀ امداد امام برخوردار هستند. از چنین کشوری دولت تقاضای لغو صدور ویزا می کند و جواب منفی می شنود. حالا این عدم توفیق را بگذارید کنار تظاهرات افاغنه که علیه دولت ایران، رئیس و رهبر آن شعار می دهند، چون آنها را ناقض حقوق بشر می دانند.
چه کسی به غیر از رهبری مسئول این شکست ها است؟ مگر نه این است که تمامی سیاست های کلی نظام، از جمله سیاست خارجی، با نظر رهبر تدوین می شود؟ حالا که نتوانسته ایم با کارت روسیه و چین بیش از این بازی کنیم و ناچار شدیم، با خواهش و التماس، از ترکیه و برزیل بخواهیم پا درمیانی کنند تا شاید دنیا گردن کشی های احمدی نژاد، شرکایش و حامیانش را فراموش کند، چرا دیگر کلامی از سیاست خارجی تهاجمی در میان نیست؟ همان سیاستی را که رهبری، به سیاست تنش زدایانۀ خاتمی ترجیح داده بود. طبیعی است اکنون که نتایج تلخ این شکست گریبان این ملت را گرفته و بعد از این بیشتر خواهدگرفت، واضعین، مجریان و حامیان این سیاست ها مسئول مستقیم عواقب آن باشند. این تجارب گزنده و نا امید کننده، که تصویر تمام قد آنها در آینۀ عملکرد خامنه ای و شرکایش هویدا است، می تواند باعث ریزش و جدایی نیروها از رهبری شود.
بوالعجب کار و پریشان حالتی بر این ملت روا شده است به نحوی که کمی ناامیدی کافی است تا همه چیز در مقابل دیدگان آدمی سیاه و تباه شود و بوی بهبود از اوضاع جهان به مشام نرسد. گذر از این تنگۀ سختی که در مقابل ملت قرار گرفته است، چندان آسوده نیست که بشود با چند راهپیمایی ار آن عبور کرد. این همان توصیۀ هاشمی به جوانان فعالی است که به نزد او آمده اند تا در غیبت کسانی چون منتظری از او بخواهند تا تنهایشان نگذارد. اما باید در مقابل، این انتظار را هم از کنشگران اجتماعی داشت که سیاست های کسانی چون رفسنجانی، خاتمی، موسوی و کروبی را درست درک کنند و با صبر و شکیبایی از آنها که ناچار شده اند عمق جبهۀ خود را بیشتر کنند و در مقابل رهبری بایستند، پشتیبانی های لازم را به عمل بی آورند. ما می توانیم یاد بگیریم که به یک غوره سردی نکنیم و با یک کشمش الو نگیریم.