فقط رام کنندگان حیوانات می دانند

مسعود بهنود
مسعود بهنود

یکی از گران ترین نرخ های بیمه در همه جای دنیا به  رام کنندگان جانداران تعلق می گیرد، همان ها که در سیرک ها دیده می شوند که راحت سر خود در دهان شیر فرو می برند و وحوش به فرمانشان همه کار می کنند. و همین تصویر رامی و آرامی است که ما را می فریبد، و  در بیشتر مواقع رام کنندگان را نیز به راه خطا می برد و گمان می برند که وحوش به فرمانند و جز آستانه آنان به جای دیگر سر نمی سایند. این غفلت پرخطری است که گاهی رام کننده  را، همانند معمر قذافی، بعد چهل سال، وقتی هشیار می کند که هجده ساله ای ایستاده در کنارش، با چاقوئی در دست و هفت تیری در دست دیگر و راه پائین تنه وی را می جوید.

این طبقه در همه این سال ها ریزه خوار خوان گسترده ایلیاتی و قبیله ای  قذافی و مجیزگوی وی بودند که به ظاهر هیچ سمتی نداشت اما کلید خزانه و چاه های نفت دست او بود. آن ها همه سال ها برای قذافی – چنان که برای شاه و صدام و حتی مبارک چهچه زدند – آنان دشمنان قذافی  را تکه تکه کردند و به فرمانش، هل هل کنان به خیابان و دشت و  صحرا ها ریختند  اما  وقتی که در ضعفش دیدند با وی چنان کردند که دیدیم.  این طبع خرده بورژوائی لمپن هاست که کس به درخشانی لنین، در جزوه ای به همین نام  وصفشان نکرد. عقلای ایرانی بنا به سنت گذشتگان و اخلاق ناصری،  حتی از قرن نوزدهم از اینان طمع بریده بودند، نه به قربان صدقه هاشان و نه به بدگوئی شان وقعی نمی نهادند، لقمه نانی جلوشان می انداختند و دنبال کاری می فرستادند تا سرشان گرم باشد.

به گفته برادرزاده و رییس دفترش، قوام السلطنه به نزدیکانش که به وی ایراد کرده بودند که چرا باز امثال شاهنده و مکی و دیگرانی را به  حزب دموکرات راه داده  گفته بود هر خانه ای که می سازید هم سالن پذیرائی لازم دارد هم زیر زمین، هم پشت بام و هم آبریزگاه. این ها هم جز لوازم اند.

 و در همه شرق همین است و هیچ سیاست پیشه ای از اینان بی نیاز نیست و نبوده است اما سئوال بر سر میدانی که اینان می یابند و  و این که تا کجا فرهنگ و ادبیاتشان بر جامعه حاکم می شود. چقدر بازتولید می شوند.

مصر و لیبی و یمن حکومت های نادان و زورگو داشتند. صدام و قذافی و مبارک و بن صالح، از تمام موجودیت غرب فقط بانک های سویس و حساب های ویژه با ضدبهره را می شناختند  و نمی دیدند که رهبران غربی  چه پوزخندی به لب دارند وقتی  با آن ها گفتگو می کنند و از روی متن های آماده و توصیه شده روانشناسان، گاه تملقشان را می گویند. به خود غره بودند و در آینه می گفتند غربی ها را فحش می دهی و بدترین صفت ها را بارشان می کنی اما چون به تو احتیاج دارند باز تملقت را می گویند و برایت پیام می فرستند و همچنان پول هایت را نگهبان هستند و وسایل آدم کشی به تو می فروشند تا مبادا ساقط شوی.

این تنها مغالطه حاکمان غافل شرق  نبود و نیست. اینان  لمپن ها و لات و لوطی ها را  هم “مردم” فرض می کردند و  قدافی بر این تصور باطل ماند  تا روزی که نیش چاقوی آن جوانک  راه شلوارشش  را یافت. این رهبران فرهیخته و قهرمان  هراز گاه برای رضایت این “مردم” به دنیای غرب ناسزا می گفتند و شعاری علیه اسرائیل می دادند تا هلهله تحویل بگیرند. حتی کسانی مانند حافظ اسد  که  دزد و بدکار مانند صدام و قذافی نبود و فرزند تحصیل کرده اش بشار هم، به این هلهله ها دل بسته داشت و دارند.

اینک و در زمانی که جدال حکومت تهران با غرب بالا گرفته و کار از رجزخوانی گذشته، مردم ایران و دست کم طبقه شهری ایرانی از خود می پرسند کار ما با این طبقه چه می شود. طبقه ای که روزگاری هاشمی رفسنجانی اصلاح طلبان را از آن ها می ترساند و انگار فرضش بر این بود که چون کسوت روحانی بر تن دارد،  چون نزدیک ترین نزدیکان امام بوده است و چون همیشه درریاست مجلس و دولت اینان را مراعات کرد و خوراند، همواره کفن پوش ها با وی هستند. هاشمی برای اصلاح طلبان در استانه مجلس ششم  پیام  فرستاد “اگر از هر مسجد صد نفر کفن پوش به خیابان بریزند چه نیروئی برای پایداری دارید؟”. اشاره اش به همان حزب الهی ها بود که  امروز بدترین صفت ها را نثار  همان هاشمی می کنند  که کس به اندازه وی تحسین و تجلیل نشد در جمهوری اسلامی. امروز هم همان ها که  به اشاراتی به در خانه سردار می ریزند و تا پریروز متر “بصیرت شناسی” در دست وی بود و دیوارهای خانه اش را به دشنام می آلایند؛ و وقتی پا افتد حد نگاه نمی دارند در بالارفتن از دیوار سفارت. همان ها که تا به حال سه رییس جمهور را با ناسزا بدرقه کرده اند، یک نایب امام را و سه رییس مجلس را. همان ها که همیشه آماده اند که به فرمان سرببرند،  به  فرمان بریدگی خود می نازند  و ترمز بریده اند. مردم حق دارند بپرسند اینان  با ایران چه خواهند کرد.

سئوال این است که در مجادله ای که حکومت ایران  با غرب دارد و به نقطه سخت تر خود رسیده است، امثال  سعید تاجیک و “حدادیان” که خود می گوید “ما آخه لاتیم” و آماده تا عورت رییس دولت مورد تائید  رهبری را ببرد و به مقام منتخب یا منصوب، آشکارا  وعده ترور می دهد، در روز روز با مردم چه خواهند کرد، با آنان که نه محافظ دارند و نه حفاظ امنیتی چه خواهد کرد. همان که دیدیم سعید تاجیک با فرزند هاشمی کرد. و کس به او نگفت شرم کن.

مردم می بینند که اینان در این سختی ها فرصت یافته اند تا سینه به تنور بچسبانند و خود را دولتخواه  و ولایت شعار نشان دهند و همگان  را زیر نظر بگیرند و اگر شد به کهریزک ببرند. هر جا  مردم نگران نظر می کنند اینان را بالا سر خود می بینند. در هیات رییس جمهور، به عنوان  وزیر، در کسوت نماینده مجلس، در قامت میلیاردر اختلاسگر یا قاضی مقتدر و دادستان عزیز کرده، همه جا صدای اینان می آید و ادبیاتشان بر زبان ها می چرخد. مردم حق دارند بترسند  و از همین روست که  روز به روز جوانان و طبقه متوسط از حکومت بیشتر جدا می شوند.

هراسان شدگان  اگر نوجوانی در خانه دارند از خود می پرسند  تکلیف فرزندان ما با این لمپن ها چه می شود. اگر غرب برنده شود یا حکومت ایران؟

آقا مرتضی که در میهن پرستی اش تردید نیست، و خود می گوید” خارجی اگر حمله کند، مثل جنگ با عراق که نوجوان بودم و رفتم، باز  اسلحه می بندم و پشت سر ولایت می جنگم”، حتی وقتی قانع می شود که این جنگ به سود آقا پایان می گیرد، باز این نگرانی با اوست که “ما با این لات و لوط ها چه باید بکنیم. اینا با ما چه می کنند، بچه های ما با اینان چه کنند”.

روزگاری قوام آن مرد بزرگ سیاست به دکتر مصدق و هم به شاه سابق نوشت “ریخته اند و خانه ام را در شکسته اند، نگذارید این رسم شود، که اگر شد کسی ایمن نخواهد ماند. به اعلیحضرت هم بفرمائید اگر این رسم شد کاخ شما هم سالم نمی ماند”. به عبرتی که بلندپایگان همین سی سال از گذر دوران گرفته اند تامل کنید. کم درسی نیست، تا دیر نشده است. با مردم فرهیخته ای که امروز به زندانشان کرده اید و لمپن ها را به نگهبانی آنان گماشته اید محکم تر پیمان می توان بست، به قولشان بیشتر اعتماد می توان کرد. مگر نشنیدید احمدی نژاد وقتی رفقا را دید شعار دهان با تلخند گفت “آقای رییس نوبت شما هم می شود”.