صفحهی بیستم از کتاب چهرهی مرد هنرمند در جوانی، نوشتهی جیمز جویس و ترجمهی منوچهر بدیعی:
”… دور و بر خود پیوسته صدای پدر و معلمان خود را میشنید که به او نصیحت میکردند در درجهی اول آقامنش باشد و به او نصیحت میکردند که کاتولیک درست و حسابی باشد. آن صداها اکنون به گوش او پوک آمده بود. وقتی که سالن ورزش باز شده بود صدای دیگری شنیده بود که به او نصیحت میکرد قوی و مرد و تندرست باشد و وقتی که جنبش احیای ملیت به مدرسه کشانده شده بود، باز هم صدای دیگر به او فرمان داده بود که به وطن خود وفادار باشد و به اعتلای زبان و سنت خود یاری رساند. در عالمی دور از عالم دین و اعتقاد پیشبینی میکرد که صدای اینجهانی به او فرمان خواهد داد که با کار و کوشش وضع پدر از اسب افتادهاش را بهبود بخشد و در عین حال صدای دوستان هممدرسهاش به او نصیحت میکرد که آدم جوانمردی باشد، دیگران را از گزند سرزنش حفظ کند یا از آنها شفاعت کند و هر کاریاز دستش بر میآید بکند تا برای همهی شاگردان روزهایی را مرخصی بگیرد… به نظر چنین میامد که هر دو گوش میکنند. استیون روی پلهی بالایی و دختر روی پلهی پایینی. دختر در میان صحبتهایش بارها به پلهای که او روی ان بود آمد و بار دیگر پایین رفت و روی پلهی خود ایستاد و یکی دو بار هم چند لحظه نزدیک او روی پلهی بالایی ایستاد چون فراموش کرده بود پایین برود سپس پایین رفت. دل استیون با حرکات او مانند چوبپنبه بر روی خیزاب میرقصید. فهمید که چشمانش از زیر باشلق به او چه میگویند و میدانست که در گذشتهای تیره و تار خواه در عالم واقع خواه در عالم رویا، قصهی او و خود را شنیده است. او را میدید که چگونه جلوهفروشی میکند، لباس و حمایل زیبا و جورابهای دراز سیاهش را به رخ میکشد و میدانست که خود او هزار بار تسلیم آن جلوهفروشیها شده است. با این همه صدایی در دل استیون بلندتر از هیاهوی دل رقصندهاش برمیخاست و از او میپرسید آیا حاضر است هدیهی او را بپذیرد؟ هدیهای که فقط باید دستش را برای گرفتن آن دراز کند…”
نگاهی به چهرهی مرد هنرمند در جوانی
جویس نخست در سال ۱۹۰۴ داستانی با عنوان «چهرهی هنرمند» بر اساس شرح حال خود نوشت. اما هرچه کرد نتوانست آن را منتشر کند. او مایوس نشد و سال بعد بخش عمدهای از رمان دیگری را بر اساس شرح حال خود نوشت که به پیشنهاد برادرش «قهرمان استیون» نام گرفت. در ۱۹۰۸ در همین نوشته تجدید نظر کرد اگرچه اعتقادش را به خود کار از دست داده بود. سپس کار خود را با نوشتن «چهرهی مرد هنرمند در جوانی» از نو آغاز کرد و آن را در ۱۹۱۴ به پایان رساند. اینکه جویس در پایان رمان زمان نوشتن آن را به صورت «دوبلین-۱۹۰۴ – تریئست ۱۹۱۴» قید کرده است خود نشان میدهد که رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی را نتیجهی نهایی روندی در تالیف میدانسته است که از سه مرحله گذشته است.
عنوان چهرهی مرد هنرمند در جوانی نشان میدهد که جویس میخواسته هنری را به هنری دیگر تشبیه کند. این نظر که رمان خود چهرهپردازی است در دههی ۱۸۸۰ جای خود را باز کرده بود. مقالهی رابرت لویی استیونسن با عنوان «یادداشتی بر واقعگرایی» بر مبنای مقایسهی بیوقفهی میان چهرهپردازی و داستان قرار گرفته است و هنری جیمز در مجموعه مقالات انتقادیاش با عنوان چهرههای ناقص با تاکید استیونسن بر بازنمایی واقعیت مخالفت کرد. از آنجا که مردم عادت کرده بودند فقط در نگارخانهها با هنر مواجه شوند، سعی جیمز بر آن بود که از چارچوب مانوس بیرون آید و بگوید که صورت همهی هنرها معیارهای یکسانی دارد. از این مهمتر با توجه به اینکه جویس عنوان رمان خود را از عنوان «چهرهی یک بانو» اثر هنری جیمز گرفته است، رمان جیمز مفهومی از سرشت فردی را کشف میکنند که تا اندازهای پیچیدهتر از مفهومی است که از عنوان رمان برمیآید. مادام مرل که هوشمندترین شخصیت این رمان است، سخن زیر را به شخصیت اصلی رمان میگوید که بعدا با روشهای رمان درستی آن اثبات میشود:
«چیزی به نام مرد یا زن تکافتاده وجود ندارد؛ هرکدام از ما از مجموعهای تعلقات ساخته شدهایم، چه چیز را باید سرشت فردی بخوانیم؟… سرشت فردی به سوی هرچیز که به ما متعلق است سرریز میشود و سپس به عقب باز میگردد.»
اینگونه گفتهها ثبات را از سرشت فردی میگیرد و آن را به صورت اصل پویایی نمایان میسازد که بسی کمثباتتر از بدن یا تعلقات سرشت فردی است.
چهرهی مرد هنرمند در جوانی به صورت داستان مسلسل از ۷ فوریهی ۱۹۱۴ تا اول سپتامبر ۱۹۱۷ در مجلهی «اگوئیست» منتشر شد. چاپکنندگان اثر از اینکه به موجب قانون منع انتشار آثار قبیح مورد تعقیب قرار گیرند بیم داشتند و از این رو تکههایی از بخشهای آخر آن را حذف کرده بودند که جویس پافشاری کرد تا به کتاب بازگردانده شود. جویس برای چاپ رمان خود همانند سایر داستانهایش با دشواری بسیار رو به رو شد. بسیاری از ناشران از جمله «کیپ» آن را رد کردند، مشاور ادبی این ناشر رمان را فاقد شکل خواند. سرانجام ب.و.هوئبش کتاب را در ۲۹ دسامبر ۱۹۱۶ در ایالات متحده منتشر کرد و در بریتانیا نیز «اگوئیست پرس» آن را از روی متن امریکا منتشر کرد.
واکنش منتقدان نسبت به چهرهی مرد هنرمند در جوانی هنگام انتشار آن به سال ۱۹۱۶ به دو صورت ظاهر شد؛ یکی به صورت تصدیق زبردستی هنری آشکاری که در آن به کار رفته بود و دیگری به صورت پرهیز از موضوع آن در حالت دفاعی است. روزنامهی منچستر گاردین از «شوق استیون نسبت به هرچیز گندآلود» آشکارا ابراز ناراحتی کرد در حالی که نشریهی «اوریمن» ملایمت را کنار گذاشت و بیپرده نوشت: «آقای جویس لفظپرداز زیرکی است اما ما احساس میکنیم بهترین کار برای او، آن است که رسالهای دربارهی گندابها بنویسد.» ضمن آنکه منتقدان تردید داشتند که اینگونه نوشته را رئالیستی بنامند یا امپرسیونیستی، علت اصلی دشمنی آنان این بود که جویس عمدا توقع آنان را در مورد رعایت آداب یا اعتلای اخلاقی برنمیآورد. نشریهی «فریمنز جورنال» به طرز نامتعارفی در تشخیص این گرایش ضد ایدهآلیستی در رمان چهره صراحت به خرج داد و شکایت کرد که: «قلم جویس به جای آنکه متوجه ستارگان بالای سر ما باشد، به هوچیگری تنزل کرده است.» ازراپاوند که خود بانی انتشار چهرهی مرد هنرمند در جوانی در نشریهی «اگوئیست» شده بود، در همان نشریه چهره را بررسی کرده است و عجب نیست که این بررسی به طرز خوشایندی از ابراز تنفر مودبانه عاری است. پاوند به ویژه از روشنی توام با انضباط رمان تمجید کرد و اسلوبی تمام و کمال در نقد آثار جویس بنیان نهاد، بدین معنی که با بیان اینکه رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی «تا امروز نزدیکتری اثر به نثر فلوبر در زبان انگلیسی است»، نشان داد جویس به سلف فرانسوی خود مدیون است.
رویکردهای نظری به چهرهی مرد هنرمند در جوانی در پنج زمینهی اصلی گرد آمدهاند. نمادپردازی رمان را با تفصیل بسیار و با تحلیلهای دقیق مایهها نشان دادهاند که خود این ارزش اضافی را دارد که نشان میدهد نسج لفظی رمان با چه دقت شگفتاوری بافته شده است. اینکه چهره پارهای از نمادهای خود را از کلیسای کاتولیک برداشت کرده است از قضا نشان میدهد که جویس به همان نهادی که بر ضد آن شوریده مدیون است. دوم اینکه بسیاری از منتقدان در این کوشش خود کمابیش موفق شدهاند که گفتههای هنری استیون و عمل هنری او را در سرودن شعر مثلث نسبت به کل رمان اعمال کنند. با این کوششها نظریههای استوین را ازمنابعی که به طرز گیجکنندهای حیرتاور است بیرون کشیدهاند، ولی چنان که باید و شاید به مسائل مربوط به صدا و نما که در این کتاب مطرح میشود نپرداختهاند.