از همان ابتدا که سنگ بنای دانشگاه به عنوان نهادی مدرن در ایران پایه ریزی شد، دانشگاه میعادگاه جوانان آرمان خواهی بود که در کنار کارکرد اصلی آن یعنی آموزش و پژوهش نیم نگاهی هم به کنش های سیاسی و اجتماعی داشتند. دانشجویان که از میان آگاه ترین جوانان زمان خود برگزیده شده بودند سودای اصلاح ساختارهای سیاسی و فرهنگ اجتماعی را داشتند. آنها می خواستند جنبشی باشند که نظم و مناسبات ناعادلانه را در هر عرصه ای می شکند و نظم نوینی بر مبنای آزادی، عدالت، استقلال و تجدد را بر می سازد.
اینگونه دانشگاه محل حضور کنشگرانی شد که گاه دلباخته ایدئولوژی های چپ و مارکسیستی می شدند، زمانی آرمان های خود را در پیروی از دکتر محمد مصدق دنبال می کردند و گاه نگرش های جدیدی از اسلام را شاه کلید همه مشکلات ایران می یافتند. برخی در پی اصلاح می رفتند و جمعی در مسیر انقلاب. خوابگاههای دانشجویی مهمترین منبع تغذیه جریانات سیاسی می شد و هر گروهی که پایگاهی قوی تر در دانشگاه داشت خشنود بود که خون تازه و جوان در رگهای تشکیلاتش جاری می شود و آنها که از دانشگاه دور می ماندند گاهی به خانه سالمندان شبیه تر می شدند تا احزاب سیاسی.
در این سالها دانشگاه، مادری بود که چهره های بسیاری را در دامان خود پرورش داد. چهره هایی که برخی همچون شهابی در آسمان تاریک ایران اندک زمانی خوش درخشیدند و زود خاموش شدند و فراموش. برخی در جوانی جان بر سر آرمانهای خود گذاشتند. یا با رویای انقلاب چریکی در میان مبارزات مسلحانه جان دادند یا بر سر آرمان در زندان استواری کردند و سر باختند و یا گروهی که از میان کلاس های درس و دانشگاه لباس رزم پوشیدند و در دفاع از استقلال میهن در میانه میدان جنگ جان باختند.
اما برخی بیشتر ماندند و این گروه هم دو دسته شدند. گروهی وفادار به آرمان خواهی نخستین اگرچه تجربه اندوختند و در کشاکش درد زمانه، خامی جوانی را پخته کردند اما محرک فعالیت های سیاسی و اجتماعی آنها همان دل دریایی بود که بود. گرچه گروهی راه دیگر برگزیدند و آرمانها را اگرچه نه به زبان بلکه به عمل فرو نهادند و در مسیر قدرت و ثروت طی طریق کردند.
در هر حال از هر دوره تاریخی جنبش دانشجویی که به سبب کوتاهی عمر دوران دانشجویی در کوتاه زمانی نسل عوض می کند، برخی نامها ماندگارتر شدند. نخستین و ماندگارترین آنها سه آذر اهورایی بودند: شریعت رضوی، قندچی و بزرگ نیا که گویی خون سرخ آنان اوجی برای نخستین نسل جنبش دانشجویی ایران رقم زد تا سرآغازی باشد برای مسیر دشوار و پرهزینه آزادی خواهی و عدالت طلبی دانشجویان.
اما نسل اخیر جنبش دانشجویی که شاید امروز در آغاز دهه نود بتوان این نسل را نسل دهه هشتاد نامید نیز چهره های خود را داشته است. چهره هایی که برخی به سبب قرار گرفتن در لحظه ای تاریخی، برخی به دلیل توان سازماندهی بالا، گروهی با توان فکری بیشتر و عده ای به سبب توانایی جریان سازی رسانه ای ماندگار شدند.
نسلی که چند نفری از آن به سبب فعالیت های دانشجویی خود سال 90 را در قامت زندانی آغاز کردند. ضیا نبوی و آرامش همیشگی چهره اش که گویی کینه و نفرت را به آن راهی نیست، میلاد اسدی و دغدغه های فرهنگی و حقوق بشریش، مجید توکلی و شجاعتش که زبانزد خاص و عام است، مجید دری و معرفتش که همیشه پیشقدم تحمل سخت ترین کارها بود، مهدیه گلرو و حضور همیشگی اش در صحنه دفاع از دانشجویان، از قدیمی ترها عبدالله مومنی، علی جمالی، حسن اسدی زیدآبادی، علی ملیحی و… که هر یک از چهره های ماندگار این نسل هستند.
در این میان اما بهاره هدایت را بنا به دلایلی چهره ممتاز و متمایز این نسل جنبش دانشجویی می دانم. در این نوشته بنا ندارم تا از بهاره و فعالیت هایش چهره ای بی عیب و نقص و اسطوره ای ارائه دهم؛ چه آنکه به عنوان کسی که هر دو دوره عضویت بهاره در شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در کنار او بوده ام، گاهی صریح ترین نقدها و اشکالات را به دیدگاهها و روش های فعالیت هم داشته ایم. گرچه هیچ گاه غباری بر دوستی ما ننشست و همیشه بر سر بزنگاههای استراتژیک دوباره به هم رسیدیم و هم داستان شدیم. یک بار با هم از در آهنین اوین گذشتیم و بازداشتی یک ماهه را آغاز کردیم و بار دیگر در ماشین پلیس امنیت در کنار هم سال پرحادثه 88 را با بازداشتی چند روزه شروع کردیم.
اما آنچه که سبب شد تا بهاره را چهره ماندگار این نسل فعالان دانشجویی بدانم ویژگی ها و دلایلی است که در زیر به اختصار به آنها اشاره می کنم.
1- پلی میان دو جنبش: بهاره در دل جنبش دانشجویی و ساختار به غایت مردانه دفتر تحکیم وحدت نماینده نسل جدیدی از دختران دانشجو بود. دخترانی که می خواستند شانه به شانه پسران برای آرمانهایشان تلاش کنند. روزهایی که بهاره در دفتر تحکیم فعال بود مقارن با اوج شکوفایی جنبش زنان بود. جنبشی که از پی سکوتی سنگین دوباره سر بلند کرده بود تا خود را در قالب حرکت هایی چون کمپین یک میلیون امضا دوباره بازیابد. بهاره آن روزها موسس کمیسیون زنان تحکیم بود. کمیسیونی که فصل مشترک جنبش زنان و جنبش دانشجویی شد. موفقیت بهاره در این امر سبب اعتماد دوستانش در انجمن های اسلامی به او شد تا پس از بیش از 10 سال دوباره دختری به عضویت شورای مرکزی این تشکل محوری جنبش دانشجویی برگزیده شود. انتخابی که این روزها دوست و دشمن به درستی آن معترفند.
2- شجاعت مثال زدنی: بدون کمترین اغراقی بهاره در ساختار رادیکال مجموعه ای جوان و دانشجویی، شجاع ترین چهره بود. اگر پای صحبت های دوستان و همراهان دوران فعالیت دانشجویی بهاره بنشینید داستان های زیادی از این موضوع برای شما خواهند داشت که در این مجال نمی گنجد.
3- صداقت و پافشاری بر آرمان ها: بهاره روح تشکیلات دفتر تحکیم بود. گویی که او وجدان بیداری بود که هر گام و حرکت ما را باید با ملاک و معیار آرمان های اساسی جنبش دانشجویی اندازه می گرفت تا کوچکترین انحرافی را بی مصلحت اندیشی های رایج فریاد بزند. این نقشی بود که در کار تیمی ما کسی بهتر از بهار از عهده آن بر نمی آمد. آرمان خواهی جزئی جدایی ناپذیر از شخصیت او بود.
4- استواری در دوران سخت زندان: حکم سنگین و بی سابقه بهاره اگرچه دوران سختی را برای وی رقم زد، اما بازتاب دیدگاهی بود که راهی جز زندان برای خاموش کردن او نیافته بود. بهاره یکی از سنگین ترین احکام صادره در وقایع پس از انتخابات را به دلیل فعالیت در محیط دانشگاه دریافت کرد. او به سبب حضور در تجمعات دانشجویی، مصاحبه و بیانیه به نه سال و نیم زندان محکوم شد و حتی در دوره محکومیت نیز برای او پرونده های جدیدی باز شد. از همه سخت تر اینکه حق قانونی او و خانواده اش برای ملاقات هفتگی نیز برای مدت درازی از آنها دریغ شده است.
بهاره نوروز امسال سومین نوروزی را تجربه کرد که به جای بودن در کنار خانواده و همسرش در بازداشت به سر می برد. بهاره امسال جشن تولد سی سالگی و سومین سالگرد ازدواج خود را در حالی جشن می گیرد که از دیدن همسر، مادر و پدر خود محروم است. شاید کمتر کسانی بوده اند که در عرصه سیاست در سن 30 سالگی به اعتبار و محبوبیت دست پیدا کنند و بهاره امروز یکی از آنها است. به گمان من بهاره در میان کنشگران سیاسی و اجتماعی ایران نامی ماندگار خواهد شد و از آن گروهی خواهد بود که بر سر آرمانهای خود استوار می مانند.
باز کن پنجره را!
بهار میآید؛
با بوی بنفشه و شمیم شقایق، عطر گل یاس و رایحة روح و ریحان و تنفس پاک انسان!
بهار میآید؛
با عطر بکر گلهای وحشی، با بوی وحشیبوتههای کوهی
با حس غریب، دورترین درههای مخمل پوش!
بهار میآید؛
با گلدانهای شب بو، با کوچههای مست یاس با دشتهای خمار نرگس، با کوچه باغهای روشن شکوفه و خیابانهای خلوت وگرم عشق!
او میآید و نوروز را میآورد، با عطر عیدی بر سر سفرههای هفت سین، با دعای آمین، با تخم مرغهای رنگین و با بازدید آن و این