در حال آماده کردن متنی برای انتشار بودم که فهرست هنرمندان شرکتکننده در دوسالانهی ونیز بهطور رسمی منتشر شد و در نهایت ناباوری نام خودم را در فهرست هنرمندان غرفهی جمهوری اسلامی ایران دیدم. زهی وقاحت و بیشرمی!
نمیفهمم چگونه دستاندرکاران این نمایشگاه به خود اجازه دادهاند نام مرا در فهرست هنرمندان خود منتشر کنند در حالی که پیشتر بهطور مکتوب و بهروشنی و با کلماتی که جای کوچکترین شک و سؤتفاهمی به جای نمیگذاشت مخالفت خود را با شرکت در این نمایشگاه اعلام کرده و پاسخ گرفته بودم که جواب مرا متوجه شدهاند. بسیار متأسفم که با چنین افرادی حتی باب گفتوگو را باز کردم و احتمال این حد از نادرستی را در تدارک غرفهای ملی! در رخدادی بینالمللی و هنری هیچ انگاشتم. اکنون برایم روشن است که چنین نقشهای از همان ابتدا قرار بوده به اینجا برسد بیآنکه به پاسخ و موضع من ارتباطی داشته باشد. پیغام فرستادم که موظفاند حضور مرا سریعاً و بهطور رسمی تکذیب کنند.
و این هم روایت آن دعوت بغرنج که حالا به بیشرمی کشیده:
اوایل بهمنماه بود که به واسطهی دو دوست عزیز، که سالهاست در ارائهی کارهای هنریام همکاری میکنند، دعوتی برای شرکت در نمایشگاه گروهی غرفهی رسمی جمهوری اسلامی ایران در دوسالانهی ونیز دریافت کردم. پرواضح است که برایم بسیار غیرمنتظره و عجیب بود. واکنش من در نامههایی که به دعوتکنندگان نوشتم بازتاب یافته است که خلاصهای از آنها را بازمیگویم. پرچانگیها و تعارفات را هم درز گرفتهام.
نامهی اول را در تاریخ ۲۷ بهمن نوشتم تا موقعیت و ابهامهای خود را روشن و مکتوب کرده باشم. متنی که همراه این دعوت قرار بود رویکرد نمایشگاه را توضیح بدهد آنقدر خلاصه و مبهم بود که فکر کردم کانسپت اصلی نمایشگاه در راه است و خواهد رسید اما بعداً از پاسخ کوراتور دریافتم که کانسپت نمایشگاه همان است. در۲۸ بهمن به عنوان ترجمه و چکیدهی متن انگلیسی اولیه متنی فارسی برایم فرستادند. برای حفظ ترتیب زمانی این مکاتبه آن را پیش از نامهی دوم آوردهام.
از نامهی اول:
چند هفتهای از هنگامی که دعوت به شرکت در این نمایشگاه را دریافت کردم میگذرد. با توجه به ساختار و پیشینهی ویژهی دوسالانهی ونیز و اقتدار نهادهای رسمی قدرت در انتخاب ”نمایندگان” برای حضور در این دوسالانه، در ابتدا فکر کردم که شاید کوراتورهای نمایشگاه شناخت چندانی از کار و پیشینهی من ندارند و مرا بنا بر معیارِ شناختهشدگی هنرمند دعوت کردهاند. بعداً در گفتوگو با همکارانم برایم روشن شد که این دعوت با علم به کلیتی از مواضع انتقادی من (در عرصهی سیاسی و هنری) نسبت به نظام حاکم بر ایران انجام میشود. در پیشنهاد کار هم این جنبهی انتقادی حذف نشده بود. تعجبم بیشتر شد، اما فکر کردم چنین موقعیتی، جذابیت کافی برای کلنجار رفتن و به چالش کشیدن دارد. زیرا امکان این که بتوان در یک ساختار رسمی، فضایی برای حضور گفتمانهای ”غیرخودی” و انتقادی گشود، و چرخشی برای شکستن اقتدار ساختارهای رسمی و خلق فضای آلترناتیو ایجاد کرد، برای من به عنوان هنرمند (و کنشگر) جذاب است. البته که چنین تئوریهایی میتوانند در عمل ابتر و الکن بمانند. پس از همان ابتدا میدانستم که باید قدمبهقدم همراه تمامی مراحل نمایشگاه بروم و در هر مرحله برای بالفعل شدنِ آنچه به عنوان ظرفیتِ بالقوه فرض میکنم، ایستادگی و کوشش کنم. بنا به تجربه در عرصههای هنری و سیاسی هم یاد گرفتهام که سهلانگاری و سادهاندیشی در چنین طریقی ممکن است سبب استحالهی ماهیت انتقادی عمل شود و انتقاد را به گوشهای تزئینی و لوکس در ساختار رسمی بدل کند و عملی را که بنای انتقاد داشته به انفعال و حتی نقضغرض بکشاند. فکر کردم در چنین موقعیتی بایستی کاری برای نمایشگاه ارائه کنم که پاسخی به چنین پیچیدگیها و معضلاتی باشد.
چند بار (برای کوراتورها) پیغام فرستادم که آمادگی من برای گفتوگو منوط است به تماس مستقیم آنها و فرستادن کانسپت تفصیلی نمایشگاه که بهطور معمول علاوه بر توضیحِ رویکرد محتوایی، شامل معرفی مکان (محل نمایشگاه، معماری و تاریخچهی آن) و معرفی کوراتور(ها) و فهرست هنرمندان و حامیان مالی و اجرایی نمایشگاه است. بر مبنای چنین شناخت جامعی است که هنرمند امکان انتخاب مییابد؛ انتخاب حضور یا عدم حضور و نیز انتخاب چگونگی حضور و اثری که از پس این چگونگی برآید.
محدود شدن طریق ”انتخاب” به انتخابشدن از سوی کوراتور یک نمایشگاه مسلماً بستر صحیح و شفاف و عادلانهای برای نمایشگاه فراهم نمیکند. در ضمن لازم است که این گفتوگو و ارتباطِ بیواسطهی میان هنرمند و کوراتور در کلیهی مراحل بعدی نیز حفظ شود و در هیچ مقطعی هنرمند از دینامیسم تصمیمگیری حذف نشود. با توجه به توضیحی که در ابتدا در مورد چرایی جذابیت و نیز خطرهای آن دادم، گفتوگو دربارهی این نمایشگاهِ بخصوص برای من بیش از دیگر موارد اساسی میشود.
در ضمن در طی این مدت که درگیر این ماجرا بودهام به چند نوشتهی کوتاه و پراکنده دربارهی نمایشگاه برخوردم که از قرار معلوم از سوی سازماندهندگان تهیه شده بود و برایم پرسشها و تردیدهای اساسی پدید آورده بود. از جمله در یک متن منتشر شده در فضای مجازی برای جمعآوری کمک مالی به نمایشگاه این شعار به کار رفته بود:
Be a sponsor and let’s allow art to unite us under the proud banner: Iran
به نظر من حتی کاربرد چنین زبانی و القای چنین انتظاراتی در تناقض با ماهیت هنر است.بهویژه که در زیر این پرچم نه تنها افتخار که انباشتی از فاجعه نیز دفن شده است. اگر در ابتدا از جذابیتِ چالش چنین نمایشگاهی گفتم، برای این بود که امکانی برای شکستن اینگونه مسکوتگذاشتنها فراهم شود، نه آنکه مسکوت گذاشتن ادامه یابد اما این بار با صحنهسازی فاخری مطابق با ”استانداردهای جهانی” “چیدمان شود”.
نامهی دوم را در پی تماس کوراتور نمایشگاه و در نقد آن متن کوتاه و مبهمی که به عنوان کانسپت نمایشگاه فرستاده بود، نوشتم. ترجمه فارسی متن کامل نیست اما همان است که برایم فرستاده شده و در زیر آوردهام - با این توضیح که ”بازی بزرگ” اصطلاحی است برگرفته از تاریخ سیاسی که به آغاز سلطهی استعماری امپراتوریهای روسیه و انگلیس در قرن نوزدهم بر آسیای میانه اشاره میکند.
“بازی بزرگ”
ایران، هند، پاکستان، افغانستان، عراق، کردستان، آذربایجان و جمهوری های آسیای مرکزی: هنر و هنرمند، فرهنگی از قلب جهان. ایدهی این مجموعه با در نظر گرفتن موقعیت خاص جغرافیایی این کشورها شکل گرفته است. موقعیت خاصی که نه تنها این منطقه را منحصربهفرد نموده بلکه باعث ایجاد وجوه اشتراک بسیاری از لحاظ تاریخی، فرهنگی و هنری بین این کشورها شده است. جریانهای سیاسی-تاریخی که از قرن نوزدهم میلادی در این منطقه آغاز شده و تا کنون نیز به گونههای مختلف ادامه دارد، امروزه در محافل سیاسی-اجتماعی به ”بازی بزرگ” معروف است. بازی بزرگ به تأثیر رویکرد ابرقدرت ها در این منطقه از آسیا اشاره دارد. رویکردی که به لحاظ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و هنری منجر به تغییراتی در این محدودهی جغرافیایی شده است و امروزه تأثیر این تغییرات به وضوح در هنر این کشورها به چشم می خورد. بازی بزرگ در غرفه رسمی جمهوری اسلامی ایران در دوسالانه ونیز ۲۰۱۵ به نمایش گذاشته خواهد شد. این مجموعه سعی بر آن دارد که تأثیر شرایط حاکم بر این منطقه را از منظر حدوداً چهل هنرمند زاده ی این کشورها رونمایی کرده و به جهانیان معرفی کند.
از نامهی دوم:
شما (در این رویکرد که در متن انگلیسی واضحتر آمده) به درستی به نقش استعمار در بحران این منطقه اشاره دارید و ردپای این عامل ویرانگر را تا به امروز پیگیری میکنید، اما پرسش این است که آیا عامل استبداد و خودکامگی و تعصبات فرهنگی و مذهبی را در توضیح بحران مسکوت نمیگذارید؟ آیا عامل سرکوب و سانسور را، که در این منطقه حضور عینی دارد، مسکوت نمیگذارید؟
در کانسپت (متن انگلیسی) آمده که هنرمندان نمایشگاه از نزدیک با بحرانهای این ناحیه دستبهگریبان هستند و کارهایشان بازنمایی چالشهای معاصر است، اما هیچ اشارهای به بحران آزادی بیان در این ناحیه که مسلماً هنرمندان این ناحیه با آن روبهرویند نشده است.
بحرانها و چالشهای این منطقه را تنها از منظر نقش مخرب استعمار دیدن، بهویژه که در غرفهی رسمی ایران باشد، به نظرم دیدی بسیار یکسویه است و حتی میتواند به ابزارسازی از رویکردهای ضداستعماری برای مسکوت گذاشتن بحران آزادی و بحران حق تعیین سرنوشت سیاسی در این ناحیه بدل شود.
آنچه در مورد چگونگی خوانش کار من نوشتید درست است و برای من مهم روبهرو کردن و درگیر کردن مخاطب با معضلی است که از همزمانی زیبایی و خشونت شکل میگیرد. تلاشام برای حساس کردن مخاطب است برای ردیابی خشونتی ساختاری، که خود را در نگاه اول نمینماید و توجه و موشکافی مخاطب را طلب میکند. اما هر دوی ما میدانیم که خوانش هر اثر هنری در یک نمایشگاه به صورت مجرد اتفاق نمیافتد و در تنیدگی با کانتکست آن و کلیت رویکرد و ساختار نمایشگاه و هویت مکان ارائهی آن، که در اینجا غرفهی رسمی کشور است، قرار میگیرد. اگر در چنین کانتکستی عامل خشونت، آنچنان که در کانسپت شما آمده، محدود به عامل استعمار بماند خوانش کار من هم به نوعی ناتمام و بلکه معوج میماند.
ردیابی خشونت ساختاری برای من همانطور که شما نوشتهاید تنها به ساختار قدرت در شرایط کنونی ایران محدود نمیشود ولی مسلماً در ارتباط با آن نیز قرار دارد.
گفتمان سیاسی-فرهنگی جمهوری اسلامی سالهاست که از مواضع ضداستعماری، ابزارسازی میکند تا خود را موجه جلوه دهد و صدای مخالفان را به عنوان دستنشاندگان سیاستهای استعماری بیاعتبار و خاموش کند. در این رابطه حتی به تئوریپردازی پرداخته و مبحثی به نام تهاجم فرهنگی سرهم کردند که توجیه آن جلوگیری از نفوذ استعمار در ”فرهنگ خودی” بوده است، اما در واقع ابزاری شده است برای سرکوب هرگونه دگراندیشی در جامعه فرهنگی ایران.
اگر رجوع به تاریخ را برای درک شرایط کنونی در کانسپت خود منظور کردهاید، رجوع به تاریخ معاصر جامعهی ما برای درک پیچیدگی گفتمان ضداستعماری در ایران و ابزارسازی حکومت از آن نیز لازم میآید.
در ضمن از توضیحی که در مورد چگونگی پیشنهاد برپایی نمایشگاه به شما و آقای منگوتزو و بنیاد خانوادهتان (بنیاد فرهنگی فیضنیا) از سوی مسئولان موزه هنرهای معاصر دادید بسیار ممنونام. راستاش واقعاً متاسف شدم که کار سیاستگذاری فرهنگی در کشور ما به چنین وضع اسفناکی افتاده است که به قول شما مسئولان امر میگویند برای یک بینال شناختهشده نه طرحی دارند و نه بودجهای برای اجرای طرح، و بعد هم در یک روند غیرشفاف برای افکار عمومی، مسئولیت را واگذار میکنند بدون آنکه در این مورد خود را پاسخگو به جامعهی هنری و فرهنگی بدانند.
و این هم بخشهایی از نامهی آخر به تاریخ ۱۲ اسفند:
اگر قرار باشد در برخورد با نقد، محتوای کانسپت آنقدر سیال و گشاد بازتعریف شود که بتواند هر خوانش دیگری را هم در بربگیرد، چرایی انتخاب آن زیر سؤال میرود. به نظرم اینگونه برخورد بر کلیت نوشتهی شما سایه افکنده و برای مثال در این جمله به وضوح نمایان است: “(کانسپت) الزاماً نگاهی ژئوپولیتک را دنبال نمیکند گرچه میتواند این نگاه را نیز دربربگیرد.”
به نظرم توضیحات شما بیشتر شبیه کلیگوییهای همهپسندی شدهاند که من با آنها خیلی سازگار نیستم زیرا فکر میکنم در دنیای پیچیدهی معاصر، این کلیگوییها امکان صمیمانه و واقعیای برای پرداختن به معضلهای عاجل ذهن انسان نمیگشایند بلکه بیشتر جنبهی شعاری و موعظه به خود میگیرند و به سطحی شدن یا استحالهی مفاهیم میانجامند.
اینگونه کلیگوییها بهویژه در کانتکست غرفهی رسمی جمهوری اسلامی ایران برای من قابل هضم نیست. زیرا گفتمان مبهمی ساخته میشود، که همانطور که در نامهی پیش نوشتم به مسکوت گذاشتن برخی از معضلهای اساسی میانجامد به جای آنکه به گشودن فضای نقد و دریافت یاری برساند.
نوشتهاید: اینجا بازی بزرگ (که ایدهی اصلی نمایشگاه و حتی نام آن است) یک “کلیدواژه” است برای رسیدن به پهنای وسیعتری از جغرافیای فرهنگی ایران و این کشورها.
راستاش اینجا هم همان مبهمسازی دیده میشود. اگر منظور شما تمرکز بر این “جغرافیای فرهنگی” بوده و نه تأکید بر ورود استعمار به این خطه، کارکرد این کلیدواژه، که در تاریخ سیاسی معنای مشخصی دارد، در اینجا چیست؟ نامیدن این ناحیه از مجرای آن کلیدواژه اگر منظورش تأکید بر عامل استعمار نباشد، که بهکلی دچار اشکال میشود، زیرا نامیدن هویت فرهنگی این جغرافیا را از یک عامل بیرونی و متجاوز شروع میکند.
کانسپت نمایشگاه با تمرکز بر معضل استعمار، و مسکوت گذاشتن معضل استبداد و بیعدالتی، دیدی یکسویه از چالشهای معاصر این منطقه بهدست میدهد، که من با آن مشکل دارم و البته ارائهی آن در غرفهی رسمی جمهوری اسلامی ایران، این مشکل را صدافزون میکند.
در طول این مدت پرسش اساسی من از خودم این بود که آیا میتوانم در نمایشگاهی که در غرفهی رسمی جمهوری اسلامی ایران برگزار میشود، شرکت کنم بهگونهای که کار هنریام محتوا و بیان (انتقادی) خود را حفظ و به مخاطب منتقل کند یا نه. و آیا میتوانم شرکت در این نمایشگاه را با مخالفت عمیق خود با ساختارهای سرکوبگر جمهوری اسلامی ایران در تضاد نبینم، بلکه آن را به مجالی برای بیان نقد ساختاری بدل کنم. حالا و سرانجام به این یقین رسیدهام که نمیتوانم، و کار هنریام در کانتکست این نمایشگاه دچار لکنت و چه بسا استحاله میشود. خلاصه اینکه این نمایشگاه را فضای مناسبی برای ارائهی کار هنری خود و حضور خود نمیدانم. و عدم تمایل قطعی خود را برای شرکت در این نمایشگاه اعلام میکنم.