حرافی های غیردراماتیک
نبود وجه سرگرمی در متن و پرهیز کارگردان از جنبه های نمایشی، طبیعتا از وجه جذابیت اجرا کم می کند و به دنبال آن طیف مخاطبان کمتری را متوجه اثر می سازد. در”روز سرباز”روایتی که مخاطب آن را دنبال می کند بیشتر شبیه به روایت اسطوره ای و افسانه ای داستان ها است تا شبیه روایت اسطوره ای نمایشی برای جهان صحنه امروز. نویسنده برای روایت “ روز سرباز” داستان های کوتاه و رویدادهای فرعی را کم کرده تا از تطویل متن ودیالوگ جلوگیری کند ومانع ازملال و کسالت آور بودن اجرا شود.به نوعی می توان گفت که متن نیاز به یک پالایش دقیق واستلیزگی خاص دارد تا بتوان به اجرای خوبی از آن دست یافت.
در نمایشنامه حسن باستانی درحالی که موقعیت تنهایی سرباز، مواد لازم را برای یک نمایش تک نفره با تک گویی درونی را در خود دارد، وضعیت ها دچار پیچیدگی نمی شوند وبرای فرار از این مهم به راه دشوار ایجاد موقعیت ها و بازسازی رابطه ی شخصیت ها ودیالوگ های نمایشی، گره افکنی و توضیح دوباره اطلاعات روی آورده شده است.به وضوح می توان دریافت که تاثیر نمایشنامه و اجرای آن بسیار شدیدتر از حالت فاصله گذارانه _با توصیف های نویسنده _درداستان است.
بعد از اجرای نمایشنامه تاثیرات شکل چیدمان کارگردان از عناصر صحنه را برروی خودمان ومخاطب ها می بینیم وواضح است که این به دلیل احساسات بیشتر بازیگر ومتن و اجرای نمایشنامه است که گاه بیش از حد احساساتی می شوند اما احساسات را درلایه های روایی وپیچیده خود با دقت، عمق و جهت می دهند.
درداستان گره افکنی بیرونی و ماجراجویانه وتوطئه آمیز اندکی وجوددارد وبنا به نگرش نویسنده به مفاهیم زاویه دید و تحلیل کارگردان به اثراندکی روانشناسانه وتا حدودی انتزاعی شده است واین همان بخش مدرن وتاویل گونه اجرا است.درنمایشنامه به طرح و توطئه، گره افکنی و ماجراسازی بیرونی اهمیت بیشتری داده شده است وحضور سربازبه عنوان نقطه مرکزی اثر تبدیل شده و در نهایت او مسبب همه ی بحران های درونی مخاطبان قرار می گیرد.
زاویه دید داستان، سوم شخص محدود به ذهن سرباز است.توصیف های فاصله گذارانه از احساس ها و نگرش های سرباز همراه به تشخیص و تصمیم گیری های او پیش می رود و شخصیت های توصیفی دیگر در حاشیه قرار دارند.
می توان گفت که در بخش های زیادی از نمایشنامه و اجرای آن، با زاویه دید اول شخص سرباز به صحنه می نگریم.ما درون فضای فرضی او هستیم و اطلاعات ما محدود به نگاه سرباز و واکنش های اوست.ما همزمان با او دچار حیرت، تعجب، احساس خلاء و تنهایی، رو دست خوردن، احساس گناه و… می شویم.دریافت اطلاعات برای ما همان قدر تازگی دارد که برای قهرمان داستان…بنابراین همراه با او احساس ترس، خفقان، جدا افتادگی و غریبگی می کنیم.ما همه در لحظاتی تبدیل به غریبه های درون سرباز می شویم اما بخشی از دریافت ما از اتفاقات روی صحنه با واکنش و نگاه اطرافیان دچار اختلال و اشتباه می شود.
تماشاگر “روز سرباز”دربرخورد اولیه با نمایش و تنها بازیگر آن به سبب نوع چیدمان صحنه، نورپردازی و…این توقع را پیدا می کند که با اجرای تازه و گیرا روبرو می شود اما هرچه از روند نمایش می گذرد تصورات او به هم ریخته و توقعات او ا زاین نویسنده وکارگردان برآورده نمی شود.به نظر می رود اولین نکته ای که منجر به این صحنه ی کسالت آور می شود وتماشاگران نمی توانند به راحتی با آن ارتباط لازم را برقرار کنند، پرگویی های سرباز و تک گویی های مطول اوست که درزیر متن آن هیچ اتفاق نمایشی نمی افتد.مونولوگ های سرباز بر صحنه گهگاه آن قدر طولانی می شود که نویسنده در مقام کارگردان با تغییرات مکانیکی صحنه هم بر پویایی فضا وفعال سازی ذهن مخاطب موثر واقع شود.
حرکت بندی بازی بازیگر در تمام بخش های اجرا به مرکز صحنه ختم می شود وطراحی صحنه علیرغم انکه درصحنه کوچکی صورت می گیرد وبخش زیادی از آن را به خود اختصاص می دهد اما کاربرد چندانی پیدا نمی کند.خطوط گرافیکی طراحی صحنه جز آنکه بر درون مایه متن تاکید می کند و اندکی در فضاسازی موثر است چندان به جذابیت بخشی صحنه کمک نمی کند.
حرافی های “سرباز”علیرغم بیان روان سیروس همتی، تنها بازیگر نمایش، بعد از لحظاتی حس خستگی و و رخوت را به وجود می آورد واجرا به سمت مونوتون و یکنواختی میل و گرایش پیدا می کند.کشمکش بیرونی و درونی شخصیت سرباز به دلیل نبود تفکر واندیشه های متضاد در متن با وجود بازی مسلط بازیگر آن دراجرا هویدا و آشکار نمی شود.حتی یاریگران صحنه وبازیگر که در هیات کارگران صنعتی ظاهر می شوند درتصویر سازی ها و فضاسازی های اجرا تاثیرات لازم را نمی گذراند.
نبود موقعیت دراماتیک منسجم درمتن و شیفتگی کارگردان به فرم مورد علاقه خود ونه فرم پیشنهادی متن، سبب شده که اجرا به سیر منطقی ودرستی نزدیک نگردد ودرنتیجه تماشاگران کمتری با آن ارتباط برقرار کنند یا حتی ارتباط برقرار نکنند.