15 شبکه سراسری، 10 شبکه برون مرزی، 34 شبکه استانی و بی شمار شبکه رادیویی؛ اینها برون داد دستگاه عریض و طویلی است که “رسانه ملی” نام گرفته و ده ها هزار نفر-ساعت را صرف ساخت و تولید برنامه هایی کرده که مجموع این “برون داد”، ماحصل تلاش آنهاست. در صحنه واقعیت اما حاصل این “برون داد” چیزی نیست جز بازتولید کسالت، عقب ماندگی و تنبلی!چرخه ی معیوبی که حالا دیگر مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی هم به ناکارامدی آن باور دارد. اینکه چرا و چگونه رسانه ملی در این چرخه معیوب گرفتار آمده است یک موضوع است و اصل پذیرش این “واقعیت” یک موضوع دیگر؛ موضوعی که مرکز پژوهش های محلس را وادار کرده است “احتمالا” بر خلاف میل قلبی اش دست به این موضع گیری آشکار بزند: “سیاست انحصاری بودن فعالیتهای رادیو و تلویزیونی داخلی در صداوسیما فقط منجر به محدود شدن و عقبماندن رقبای رسانه ملی نشده بلکه به همان میزان و چه بسا بیش از آن به دلیل از بین بردن فضای رقابتی عملاً منجر به تنبلی، عقبماندگی و کسالت صداوسیما نیز شده است و بازداشتن دیگران از رقابت با رسانه ملی نهایتاً به نفع صداوسیما تمام نشده است”. این البته اولین بار نیست که یک “نهاد رسمی” زبان به انتقاد از عملکرد رسانه ملی باز می کند و بی شک آخرینش نیز نخواهد بود اما این “زخم” زیان باز کرده اینک نیاز به یک آسیب شناسی چند باره ای دارد که تحولات چند سال اخیر را هم در خود مستتر داشته باشد. به راستی چرا رسانه ملی کسالت بار و عقب مانده است؟
1
“سواد رسانه ای” مفهومی است که در سال های اخیر به ادبیات نظری اهالی رسانه وارد شده است. مفهومی که مجهز بودن به آن ”میتواند به مخاطبان رسانهها بیاموزد که از حالت انفعالی و مصرفی خارج شده و به معادله متقابل و فعالانهای وارد شوند که در نهایت به نفع خود آنان باشد؛ به دیگر سخن، سواد رسانهای کمک میکند تا از سفره رسانهها به گونهای هوشمندانه و مفید بهرهمند شد.” و این درست بر خلاف تصور تصمیم گیران رسانه ملی از مخاطبانشان است. در نظر آنان مخاطبان این رسانه چون “چاره” دیگری ندارند، برنامه های تولیدی آنان را با هر کم و کیفی دنبال می کنند و اتفاقا از آن “لذت” هم می برند. نکته مغفول از نظر این مدیران، جبری است که زندگی در عصر رسانه ها بر مخاطبان رسانه ها تحمیل کرده است؛ جبری که سطح توقعات آنها را بالا برده، “سواد رسانه ای” آنان را افزون کرده و آنها را از مخاطبانی منفعل، به مخاطبانی فعال تبدیل کرده است. درست است که معمولا رسانهها واقعیت را بازسازی میکنند و مخاطبان، مفهوم مورد نظر خود را از رسانهها میگیرند و رسانه ها و گردانندگان اصلی هر رسانه ای، نقشی بی بدیل را در شکل دهی به افکار عمومی یا آنچه از آن به عنوان جهت دهی فکری به آنها یاد می شود، بر عهده دارند اما این مخاطبان، منابع دیگری هم برای دستیابی به “واقعیت” و “حقیقت” دارند و دیگر مثل شهروندان سال های دور، تنها از یک منبع برای دستیابی به “واقعیت” بهره نمی برند و گاه با چرخاندن پیچ رادیو یا فشار دادن دکمه های کنترل، “روایت”های دیگر از یک رویداد مشخص را هم مرور می کنند. مطابق آخرین آمارها هم اکنون حدود 10 میلیون نفر کاربر فعال اینترنت در کشور وجود دارد که این میزان دو برابر مجموع تیراژ مطبوعات کشور و کتاب ها ی منتشر شده است ؛ چنین استقبالی در کشوری که 15 سال است اینترنت در آن رواج پیدا کرده است، هر صاحبنظر و اهل فکری را وا می دارد که درباره تاثیر و تاثر های اینترنت بر جامعه ایرانی اکنون که در چهلمین سال بوجود آمدن اینترنت در جهان هستیم، کنکاش نماید؛ جوان امروز تنها بافشار دادن چند دکمه و کلید می تواند مستقیما با وقایع آنسوی مرزهای جغرافیایی کشور خود تماس بگیرد، نظر بدهد، مشارکت کند، اعتراض کند، رشد نماید، پیام بدهد و پیام بگیرد. نگاه او به رسانه ها، به والدین، به مدرسه و دانشگاه، به گروه دوستان، به مسوولان، به سیاست، به ایدئولوزی، و به رفتارهای اجتماعی تفاوتهای آشکاری پیدا کرده است ورود اینترنت و رایانه به زندگی نسل امروز حتی بر ساختارهای سیاسی و اجتماعی کشور نیز تاثیر گذاشته است و برخی از این ساختارها سعی کرده اند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند. با همه این اوصاف، به نظر می رسد یکی از دلایل تنبلی و عقب ماندگی صدا و سیما، دید و نگاه سنتی به مخاطبی باشد که اتفاقا “مدرن” شده است و دیگر مثل سابق به جهان اطرافش نگاه نمی کند. در نظر مدیران سازمان صدا و سیما، احتمالا مخاطبان همچنان شهروندانی منفعل هستند که قدرت انتخاب ندارند و از همین رو هم هست که تلاش چندانی برای برون رفت از وضع موجود صرف نمی شود در حالی که اگر به مخاطبان، با عینک امروز نگاه شود، احتمالا تلاش بیشتری برای جذاب شدن و پرمحتوا شدن برنامه های تولیدی خرج می شود و تنها رویه های قدیمی، تکرار نمی شود.
2
رسانه ملی در فرم مدرن شده است. این یک ادعا نیست، کافی است در سبک برنامه سازی و الگو برداری بخش های مختلف خبری و غیر خبری این رسانه تدقیق شود تا این ادعا رنگ واقعیت به خود بگیرد. این مدرن سازی از اهمیت این موضوع نشات می گیرد که مدیران رسانه ملی می دانند که “تصویر” در عصر ما از چنان قدرتی برخوردار شده است که هر مخاطبی بعد از مشاهده ی آن، به راحتی پیام مورد نظر را دریافت کرده و مهم تر از آن، آن را درک می نماید اما همین مخاطب بعد از خواندن یک خبر، به دلیل بی اعتمادی و عجز از به تصویر کشیدن رویداد مورد نظر، آن اطمینانی را که به تصویر می کند به متن نمی کند و اینگونه می شود که تصویر در معادلات رسانه ای اهمیتی افزون تر از متن برای بخش زیادی از مخاطبان می یابد. اما بر خلاف این مدرن سازی در فرم، رسانه ملی در محتوا اما به شدت درجا زده است، آنقدر که حتی صدای مرکز پژوهش های مجلس نیز بلند شده است. اشکال کار هم به همان نقطه ای بر می گردد که پیشتر از آن سخن به میان آمد:نگاه سطحی به مخاطب. در نظر برنامه سازان رسانه ملی، همین که فرم برنامه ها مدرن شد، رسالت آنها پایان یافته است و محتوا را باید دست نخورده نگاه داشت و این در حالی است که مخاطب بیش از آنکه به فرم جذاب نیاز داشته باشد(که بی شک دارد)، به محتوایی جذاب، متفاوت و روزآمد نیاز دارد؛ موضوع اساسی ای که تصمیم گیران رسانه ملی آن را فراموش کرده اند، همانا توجه به محتوای پیام های فرستاده شده در کنار توجه به فرم آن است. در واقع شاید بتوان اینطور گفت که محتوا بسیار بیشتر از فرم برای مخاطب فعال اهمیت دارد و اگر یک بار و تنها یک بار فرمی جدید او را جذب کند، با مشاهده محتوای تکراری و دست خورده، او برای بار دوم دیگر مخاطب آن رسانه نخواهد بود و بالفور رسانه ی جدیدی را جایگزین آن خواهد کرد. مخاطب به “محتوا” نیاز دارد: محتوایی که پاسخگوی پرسش های بی شمار شهروندان قرن بیست و یکم باشد و هیچ سوالی را برای هیچ یک از ایرانیان بی پاسخ نگذارد. اصلا مگر معنا و مفهوم “رسانه ملی” چیزی جز این هم می تواند باشد؟
3
مشکل اصلی اما همان توهمی است که در گزارش مرکز پژوهش های مجلس نیز به آن اشاره شده است:عدم وجود یک رقیب جدی. رسانه ملی سالهاست که بی رقیب است، به دیگر سخن از ابتدا بی رقیب بوده است. این بی رقیبی هم می تواند به حسن و مزیت نسبی یک سازمان یا صنعت یا محصول بدل شود هم به عقب ماندگی و درجازدن آن. در مورد مشخص صدا و سیما، از قرار وضعیت دوم رخ داده است. در عصر رسانه ها اگر جز این بود جای شگفتی داشت زیرا در قرن ما هزاران شبکه و تلویزیون و رادیو و وب سایت و… وجود دارد که جای رقبای فرضی صدا و سیما را پر کند و اجازه ی فعالیت انحصاری را به هیچ رسانه ای ندهد.
“سیاستگذاری” سنگ بنای هر سازمان و نهاد و مجموعه ایست. با سیاستگذاری است که می توان “نقشه راه” را ترسیم کرد و با فراهم آوردن ملزومات آن، به هدف تعیین شده دست یافت. باید امیدوار بود اکنون که دیگر خود نهادهای رسمی کشور، به ناکارامدی سیاستگذاری های رسانه ملی اذعان کرده اند، شاهد رویکردی نوین به مخاطب و نیازمندیهایش در رسانه ملی باشیم و اندک رغبتی در خود برای روشن کردن جعبه جادویی بیابیم…
منبع: بهار