ساختار حکومت در مراحل مختلف تاریخ حیات جوامع بشری، به نسبت گسترش و تغییر دیدگاه فرهنگ مادی و معنوی انسان دچار تحولات بسیاری شده است. اگر زندگی انسان را در دورههای گذشته بررسی کنیم میبینیم که بشر متمدن کنونی و میراثهای اجتماعی او ناگهان بوجود نیامده، بلکه به تدریج پدیدار و کامل شده است. در ابتداء قوانین اجتماعی و جزایی بوسیلهی زورمندان و سپس ریشسفید یا بزرگ طایفه مقرر و جاری میگردید؛ و با شکل گیری قبایل و ملل، رئیس قبیله و بعدها پادشاه عهدهدار قانونگذاری و اجرای آنها بود.
به مرور جوامع ساده کوچک، بزرگتر و پر جمعیتتر شدند و به جهت اینکه حاکم و رئیس بعضی از آن جوامع، دارای قدرت و تمرکز زیادی میگردید، دهکدههای اطراف را مطیع خود میساخت و در نتیجه آن دهکده که مرکز حکومت آن حاکم مقتدر بود رفته رفته مهمتر شده و به صورت شهر در میآمد. پیش از آنکه در یک سرزمین دولت مرکزی تاسیس شود و قوانین و مقررات اجتماعی و جزایی به طور رسمی و منظم وضع و تدوین گردد، امور اجتماعی شهرهای ابتدایی و دهکدههای بزرگ بوسیلهی کاهنان و حاکمان محلی اداره میشد؛ یعنی آن کاهنان مقررات و قوانین اجتماعی را از عادات و آداب معمول زندگی همان مردم اقتباس و منظم میکردهاند. این قانونگذاران به دو گونه بودهاند؛ یا هم کاهن و داور بودند و هم شاه و حاکم –یعنی هم جنبهی روحانی داشتند و هم جنبهی سیاسی- مانند حمورابی شاه قدیم بابل که مقنن و مجری مقررات بود؛ یا تنها جنبهی روحانی، کاهنی و مصلحی داشتند مانند زرتشت و کنفوسیوس که قدرت سیاسی نداشتند و اجرای قوانین و مقررات مذهب خود را از شاهان و حاکمان میخواستند.
اما مشروعیت عهدهداری منصب تقنین و حکومت، مانند بسیاری دیگر از امورات جوامع انسانی در مراحل مختلف، متاثر از تحولات فرهنگ مادی و معنوی بشر بوده است. به نظر میرسد پس از آنکه انسان از عالم حیوانی به عالم انسانی قدم گذاشت، آنچه که در ابتداء باعث مشروعیت بخشی بر منصب حکمرانی میگردید قدرت و توان جسمی در شکار و جنگآوری بوده است؛ و شاید آن گفتار معروف که: “الحق لمن غلب” = “حق با کسی است که در زورآوری غلبه نموده” برگرفته از همان میراث ابتدایی پیشینیان باشد که در هر دورهای بارها بکار گرفته میشود.
با فاصله گرفتن انسان ابتدایی از عالم حیوانی و ایجاد تحول در “جهانبینی” و “ادراک عقلی” بشر، ریاست طوایف در دست ریشسفیدان و سالمندان طایفه که دارای تجربیات لازم برای حفظ بقا بودند قرار گرفت که همین امر دلالت بر تکامل فکری و ادراک عقلی بشر دارد. سپس با باورمندی انسان به عالم غیب و ماوراءالطبیعه، دلایل مشرعیت بخشی حاکمان نیز تغییر کرد و جنبهای غیبی و ماوراءالطبیعی یافت. بدین معنا که حاکمان منصب و قدرت خود را نه بواسطهی توان جسمی یا تجربیات اکتسابی، بلکه از عالم غیب و خدایان قومی کسب میکردند و سخنگویان و جانشینان آن خدایان بر روی زمین بودند، بدین جهت جنبهای قدسی و نیمه خداگونه داشتند که این عقیده در میان جوامع توتمپرست و جانگرا رواج داشته است. نتیجهی این عقیده، که قدرت تقنین و حاکمیت مطلق را در یک فرد متمرکز مینمود، باعث ایجاد فساد و خودکامگی حاکمان میگردید و اکثر حاکمان و امپراتوران قدیم مقررات و قوانینی را که به سود خود میپنداشتند اعمال و اجرا میکردند و آنچه که گمان میرفت به نفعشان نیست متروک و ممنوع مینمودند. در این بین یونانیان پیشتر از دیگر اقوام به مضرات تمرکز قدرت مطلق مادامالعمر در یک فرد پی بردند، و برای جلوگیری از ظهور خودکامگی فردی، سیستم “عقل جمعی” و “حاکمیت پارلمانی” را برقرار کردند، بدینگونه که قدرت تقنین و حکمفرمایی در دست نمایندگان منتخب جمهور مردم قرار میگرفت و آنان بر اساس تصمیمات جمعی، قوانین و مقرراتی را وضع میکردند، و در صورت صلاح دید -با توجه به شرایط- فردی را به عنوان مجری قوانین مصوب پارلمان انتخاب مینمودند که “کنسول” لقب میگرفت. این سیستم بعدها در رم باستان نیز برقرار شد که اگرچه نظامی نسبتا کارآمد بود اما گاهی کنسول منتخب پارلمان که در جنگها دارای قدرت نظامی زیادی شده بود بر علیه “سنا” میشورید و با شبه کودتا قدرت مطلق را بدست میگرفت.
ظهور انبیاء توحیدی با آنکه تحولی در ثبات تقنین قوانین ایجاد کرد، اما شکل و ساختار مخصوص و مشخصی را برای حکمرانی تعریف ننمود و ظاهرا در این بخش تابع شرایط زمانی و مکانی بوده است. با آنکه تشریع ادیان توحیدی به زمان حضرت نوح(ص) باز میگردد اما قوانین مدون در ادیان ابراهیمی از دوران حضرت موسی(ص) آغاز میشود، و از این رو آن قوانین را “תורה=توراه” به معنی “قانون” و “شریعت” خواندهاند؛ و با آنکه در آن اشارهای به شریعت نوح شده است اما عمده قوانین مندرج در کتاب تورات در بر دارندهی قوانینی است که حضرت موسی(ص) تشریع کرده است.
بهر روی با آنکه در تورات احکام و دستورات فراوانی وجود دارد، و بسیاری از علما یهود نیز بر این باورند که همانگونه که مسند کهانت به فرزندان “هارون” داده شده، مسند حکمرانی نیز در فرزندان “یهودا” مقرر گردیده است[1]، اما فرازی که بطور مشخص و صریح بیان کند که چه نوع ساختار حکومتی مورد پسند آموزههایش میباشد موجود نیست؛ و بجز فرازهایی که بیشتر توجه به ساختار حکمیت و قضاوت در اختلافات میان قوم بنیاسرائیل نموده است چیزی دیده نمیشود. شاید این امر بدان خاطر بوده که در زمان موسی(ص) قوم بنیاسرائیل کوچ نشین بودند و در محلی بطور ثابت سکونت نداشتند، و طبیعی است که سیستم ارادهی قبایل کوچنشین به صورت ریاست قبیلگی اداره شود. از متن تورات نیز چنین برداشت میشود که ادارهی امور قبایل بنیاسرائیل صورت متمرکزی نداشته و هر قبیلهای بوسیلهی بزرگ و رئیس آن اداره میشده است؛ و تنها چنانچه در بین قبایل اختلافی ایجاد میشد یا اتفاقی عمومی رخ میداد به پیامبر حاضر یا کاهن اعظم برای مشورت و حکمیت میان طرفین دعوا مراجعه میکردند. این سیستم ادارهی اجتماعی که حتی پس از اسکان آنان در سرزمین کنعان نیز جاری بوده است در تاریخ یهود به دوران “שופטים = داوران” مشهور است که از زمان پیامبری”یوشع بن نون”(1244-1272ق.م) که جانشین حضرت موسی(ص) بوده آغاز و تا زمان “سموئیل نبی”(878-889ق.م) ادامه داشت؛ که در مجموع پانزده نفر در این دوران به عنوان “داور” به رفع اختلافات و ایجاد هماهنگی میان قبایل بنیاسرائیل فعالیت نمودند. اما این داوران در میان قبایل بنیاسرائیل جایگاه فرمانروایی نداشتند بلکه مقام قضاوت، حکمیت در منازعات و ناصحین قوم را دارا بودند که البته اکثرشان نیز به عنوان “نبی” شناخته میشدند.[2]
ولی در اواخر عمر سموئیا نبی، به دلایل مختلف این سیستم از دیدگاه قوم بنیاسرائیل دیگر کارایی لازم را نداشت. حملات گاه و بیگاه اقوام همجوار و نبود هماهنگی میان رؤسای قبایل بنیاسرائیل و عدم رعایت عدالت از سوی برخی داوران آنان را برآن داشت تا به فکر برقراری سیستمی جدید بیفتند و با تشکیل حکومتی مرکزی، تشتت بوجود آمده را از بین ببرند. از این رو نزد “سموئیل نبی” آمدند و از او خواستند تا برای آنان مانند دیگر ملل سیستم پادشاهی را برقرار کند. درخواست قوم بر سموئیل نبی خوش نیامد و آنان را از عاقبت سیستم پادشاهی برحذر داشت، اما نصایح سموئیل کارگر نشد و قوم بر خواستهی خود اصرار ورزیدند. بنابراین سموئیل نبی شخصی “شاؤل” نام را به پادشاهی قوم برگزید، با روغن مقدس تدهین کرد؛ و او به “مسیح خداوند” و “پادشاه یهود” لقب گرفت[3] که این رسم و القاب از آن تاریخ در میان قوم بنیاسرئیل مرسوم شد و سپس مسیحیت نیز همان رسوم را وام گرفت و بنیان پادشاهی مقدس پاپی را شکل داد.
دین اسلام نیز در سرزمینی پا به عرصه ظهور گذاشت که سیستم قبیلگی اساس جامعهاش را تشکیل میداد. جامعهای عقب مانده با معتقدات و رسومی سخیف. هر فردی وابستگی به قوم و قبیلهای داشت که توسط بزرگ آن طایفه اداره میشد. آنچه که از تواریخ صدر اسلام برداشت میگردد این است که پیامبر مکرم اسلام(ص) آن سیستم ریاست قبیلگی را نفی نکرد؛ بلکه سعی نمود تا تعصبات و خودبرتربینیهای قبیلگی را در میان طوایف عرب مرتفع نماید و شریعت اسلام را جایگزین قوانین قبیلگی سازد. بدین معنا که قبایل عرب ضمن حفظ ساختار سنتی طایفهی خویش، تعصبات، خودبرتربینیها و قوانین قبیلگی را به کناری نهاده و همگی در زیر پرچم اخوت و آموزههای دینی متحد و منسجم گردند. اما با تمام تلاشی که پیامبر مکرم اسلام(ص) بخرج داد، نتوانست تعصبات و خودبرتربینیهای قبیلگی را از ذهنیات اعراب بادیه محو نماید؛ بارها وقایعی رخ نمود که نشان از ریشهداری تعصبات قبیلگی داشت، مانند داستان “افک” و “اجتماع بنی ساعده”.
اما به هر روی در قرآن کریم که بنیان و میزان اصول و آموزههای دین اسلام است، سخنی از شکل و نوع ساختار حکومتی به میان نیامده و جایگاه پیامبر اکرم(ص) نیز در میان مسلمین نه به عنوان فرمانروا بلکه به عنوان حَکَم و ناصح بوده است که این مفهوم از آیات مختلف قرآن کریم بطور صریح و روشن قابل برداشت است.
بر اساس نص صریح قرآن کریم، وظیفه پیامبران(ص) تنها ابلاغ رسالت بوده و نه فرمانروایی.“ما پیامبران را جز برای مژدهدادن یا بیمکردن نمیفرستیم.”[4]. بنابراین اگر پیامبران(ص) بجز ابلاغ رسالت و بیان احکام، وظیفهی فرمانروایی و تشکیل حکومت نیز میداشتند؛ خداوند در بیان آن از کسی ترس و خوفی نداشت و بطور صریح مانند بسیاری از آموزهها، میفرمود که ما پیامبران را هم برای ابلاغ رسالت، تشکیل حکومت و هم فرمانروانی بر مردمان مبعوث کردهایم. اما نهتنها چنین سخنی نگفته بلکه خلاف آن را بطور صریح بیان کرده است:“ما تو را مواظبت کنندهی اعمال مردم نساختهایم و تو وکیلشان نیستی”.[5]. در قرآن کریم بیش از هجده آیه بطور صریح وظیفهی انبیاء را تنها مژده دادن به رحمت و برحذر داشتن از عقوبت اعمال زشت عنوان کرده است. در هشت آیه بطور صریح پیامبر(ص) را حتی در مقام وکالت نمیشناسد چه رسد به مقام ریاست و حکومت؛ و در دو آیه نیز تصریح دارد که پیامبر(ص) وظیفهای در مواظبت و پاسبانی اعمال و رفتار مردم ندارد و نمیتواند مردم را به انجام عملی اجبار کند.[6]
بطور کلی وظیفهی پیامبران(ص) ابلاغ فرامین و آموزههای الهی، و توجه دادن بشر به فطرت انسانیاش بوده است و خارج از این امور وظیفهای بر عهدهی آنان نبوده؛ و در کتب مقدس نیز هیچ اشارهای بر تشکیل حکومت از سوی پیامبری نشده است و هیچ یک از انبیاء(ص) حکومتی تشکیل ندادند[7] و چنین ادعایی نیز نکردند –مگر به ضرب و زور تعبیر و تفسیرهای رندانه و مجعول- زیرا اولا: وظیفهی حکومتها ادارهی ساختار زندگی مادی جوامع است در صورتی که وظیفهی انبیاء(ص) احیای زندگی معنوی بشر میباشد که هر ایمانداری –چه رئیس و چه مرئوس- موظف به رعایت آن آموزهها در پنهان و آشکار است. تجارب تاریخی –چه در میان یهودیان و چه مسیحیان و مسلمانان- نیز اثبات کرده است که نتیجهی درآمیختن این دو در نهایت مادیت و معنویت جامعه را تضعیف و تخریب خواهد کرد. به همین دلیل زمانی که قوم بنیاسرائیل از سموئیل نبی درخواست کردند تا پادشاهی برایشان مشخص کند، او خود را معرفی نکرد و شخص دیگری را تعیین نمود؛ در صورتی که سموئیل نبی مقبولیت عام داشت و مردم نیز خواستار حکومتی مرکزی بودند و زمینه برای حاکمیت مطلق او مهیا بود؛ ولی خود را در امر حکمرانی دخالت نداد چون چنان وظیفهای نداشت.
دوما: عمده آموزهها و فرامین کتب مقدس، در خصوص امورات ثابته است که گذشت زمان تغییری در آنها ایجاد نمیکند، و حال آنکه ساختار حکومتها امری متغییر میباشد. بشر به تناسب تحول “ادراکات عقلی” و “تجارب علمی و اجتماعی” خود، ساختارهای حکومتی جامعهاش را تغییر میدهد و نمیتوان از انسان انتظار داشت که امور جامعهی خود را همچون اسلاف و نیکان خویش اداره کند زیرا پاسخگوی نیازهای روز نمیتواند باشد.
سوما: اگر بپذیریم که خداوند پیامبران(ص) را جدا از ابلاغ فرامین و آموزههای الهی، به جهت تشکیل حکومت مبعوث کرده؛ قطع وحی و ختم نبوت در چنین مسئلهای اشکال جدی ایجاد مینماید. زیرا آموزههای ادیان قائم به کتب مقدس است که بدان ماهیتی ابدی میدهد در حالی که حکومتها قائم به فرد و زمان میباشند و ماهیتی مقطعی دارند. لذا اگر قرار بود که پیامبران(ص) غیر از تشریع آموزههای ابدی، حکومتی هم تشکیل دهند، نمیبایست نبوت ختم میگردید، زیرا جانشین پیامبر قهرا میبایست پیامبر باشد در غیر این صورت مشروعیت حاکمی که جانشین پیامبر میگردد مردود است.
بنابراین نقش و مقام پیامبر(ص) در میان مؤمنین، تنها در ابلاغ رسالت تعریف گشته که میبایست قوانین و آموزههایی را که از طریق وحی دریافت میدارد منتقل کند و حتی در آن مقام نیز حق صدور حکمی از سوی خود را ندارد[8] به جز آنکه بر اساس آموزههایی که دریافت نموده در بین مردم حکمیت و داوری نماید.[9] توصیههایی که قرآن مجید به پیامبر اکرم(ص) نموده است در خصوص رعایت عدالت در قضاوت میباشد؛ در صورتی که وظیفهی حکومت صرفا رعایت عدالت در حکمیت دعاوی نیست، بلکه وظایف بسیاری را به عهده دارد که حتی در حکومتهای هم عصر انبیاء(ص) نیز به عنوان بخشهایی دیوانی در حیطهی شرح وظایف خود فعالیت میکردند؛ و حال آنکه هیچ یک از آن بخشهای دیوانی که از ملزومات یک حکومت معمولی برای ادارهی یک جامعه میباشد، در دوران رسالت پیامبران(ص) به چشم نمیخورد. نه وزیری داشتهاند و نه لشگری متمرکز و منظم، و نه حتی عسس و گزمهای برای حفظ نظم اجتماعی. لذا نمیتوان ادعا کرد که پیامبران(ص) در دوران رسالت خود حکومتی تشکیل داده بودند زیرا ساختار ادارهی اجتماعی که انبیاء در راس آن قرار داشتند هیچ شباهتی به حکومت ولو ابتدایی نداشته است؛ مگر آنکه بخواهیم به ضرب و زور تعبیرها و تفسیرهای خودساخته تئوریهایی را برای شکل و ساختار حکومت انبیاء(ص) ارائه کنیم، اتفاقا همیشه آن تئوریها زمانی که به مرحلهی اجراء رسیدهاند، نهتنها باعث تقویت روحیهی دینی و معنوی جامعه نشدهاند بلکه اخلاقیات را تخریب کرده و موجب دینگریزی گردیدهاند.
به هر روی قدر مسلم آن است که بعثت انبیاء(ص) نه به منظور تشکیل حکومت بلکه تنها برای ابلاغ آموزههای دینی بوده است. تجارب تاریخی نیز نشان داده زمانی که دین و مذهب در مسند حکومت و ادارهی امور دنیوی جامعه قرار میگیرد به مرور آموزههای اخلاقی دین، در میان مردمان کمرنگ شده و در نهایت به اعراض دینی خواهد انجامید؛ همانگونه که در دوران حکومتهای کلیسا و عثمانی واقع شد.
البته نمیتوان از علما دینی که همیشه مدعی حکومت کردن بودهاند و کتابهای مختلفی در باب حکومت انبیاء(ص) و اولیاء(ع) به رشتهی تحریر درآوردهاند انتظار داشت که به این واقعیت اقرار نمایند که بعثت انبیاء(ص) و تشریع ادیان نه به منظور حکومت کردن بر دنیای مردمان، بلکه برای حکمتآموزی و تزکیهی روان بشر بوده است. میگویند: شیخی منکر وجود جن شد و کتابی در این خصوص تالیف کرد و در آن اثبات نمود که جن دروغ است. یک روزی که آن شیخ سوار بر الاغ بجانب قم مسافرت میکرد در یکی از دره ماهورها، جمعی از جنیان به او برخوردند. از الاغ پیادهاش کردند و مشغول کتک زدن او شدند. شیخ فریاد برآورده گفت: چرا مرا میزنید؟ جنیان گفتند: چون تو منکر ما شدهای اینک تو را کتک میزنیم تا بدانی که ما هستیم و وجود داریم. شیخ گفت: چون در کتاب خود نوشتهام که جن دروغ است، اگر مرا تکه تکه هم بکنید به وجود شما اقرار نکرده، محال است از قول خود برگردم!.
پینوشت ها
1- در دین موسویت مناصب بر اساس وراثت تعیین میگردد، بدین معنا که هر مسندی را خداوند مشخص کرده و آن را در فرزندان آن سبط قرار داده است. بطور مثال در تورات مقام کهانت به “هارون” و فرزندانش داده شده که نسل اندر نسل میبایست به این امر ادامه دهند و هیچ فردی غیر از فرزندان هارون قادر نیست که به امورات کهانت داخل شود ولو بسیار علاقهمند باشد. همچنین علما یهود از فرازهای باب 49 کتاب پیدایش از پاسوق 8 به بعد این استنباط را دارند که مسند حکمرانی به فرزندان یهودا داده شده و کسی نیز حق تکیه زدن بر جایگاه او را ندارد که این فراز در تورات عبری چنین بیان شده است: “לא-יסור שבט מיהודה ומחקק מבין רגליו עד כי-יבא שילה ולו יקהת עמים : 10-49” بطور خلاصه معنایش این است که “عصا از یهودا و فرمانروایی از میان پاهای او دور نخواهد شد تا “شیلوه” بیاید”. اتفاقا این فراز مورد استناد مسیحیان نیز هست و کلمه “شیلوه” را به حضرت عیسی(ص) تعبیر نموده و جزو پیشگوییهای تورات به حساب میآورند. اگر چه این مبحث بسیار جای بحث دارد اما با تمام این اوصاف فرازی که مشخصا بیان کند که مثلا ساختار حکومت را پادشاهی یا پارلمانی یا سیستمهای دیگری میداند، و انبیاء جایگاه فرمانروایی دارند نه در تورات و نه قرآن کریم موجود نیست. هر چند که تا امروز علما دینی یهود و مسیحی و مسلمان انواع و اقسام ساختارهای حکومتی را از درون این کتب بیرون کشیدند که در حقیقت هیچ کدام از آن نظرات را نمیتوان نظر دین دانست.
2- مراجعه شود به کتاب داوران در عهد عتیق.
3- عهد عتیق؛ کتاب اول سموئیل؛ باب هشتم به بعد. در قرآن کریم سوره بقره از آیهی246 تا 251 به این داستان کتاب سموئیل اشارهی گذرایی نموده است و در آنجا ذکری از داوود مینماید و اذعان میکند که داوود پادشاه برگزیدهی خداوند بوده است.
4- وَ ما نُرْسلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذرینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (انعام-48)
5- وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بوَکیلٍ (انهام-107)
6- کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاس فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْد ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَی اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (بقره-213) - لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَلِأَنْفُسکُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (بقره- 272) - ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ (مائده-99) - وَ ما نُرْسلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذرینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (انعام-48) - وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکُوا وَ ما جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفیظاً وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بوَکیلٍ (انهام-107) - قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدی فَإِنَّما یَهْتَدی لِنَفْسهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بوَکیلٍ (یونس-108) - وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذی اخْتَلَفُوا فیهِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (نحل=64) - رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکیلاً (اسراء-54) - وَ بالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بالْحَقِّ نَزَلَ وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً (اسراء-105) - وَ ما نُرْسلُ الْمُرْسَلینَ إِلاَّ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذرینَ وَ یُجادلُ الَّذینَ کَفَرُوا بالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتی وَ ما أُنْذرُوا هُزُواً (کهف-56) - قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ (نور-54) - وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذیراً (فرقان-56) - وَ إِنْ تُکَذِّبُوا فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ (عنکبوت-18) - وَ ما عَلَیْنا إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ (یس-17) - إِنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنَّاس بالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بوَکیلٍ (زمر-41) - وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ اللَّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بوَکیلٍ (شوری-6) - قُلْ ما کُنْتُ بدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْری ما یُفْعَلُ بی وَ لا بکُمْ إِنْ أَتَّبعُ إِلاَّ ما یُوحی إِلَیَّ وَ ما أَنَا إِلاَّ نَذیرٌ مُبینٌ (احقاف-9) - َحْنُ أَعْلَمُ بما یَقُولُونَ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بجَبَّارٍ فَذَکِّرْ بالْقُرْآنِ مَنْ یَخافُ وَعید (ق-45) - وَ ما أُرْسلُوا عَلَیْهِمْ حافِظینَ (مطففین-33)
7- ممکن است برخی اشکال کنند که داوود و سلیمان پیامبرانی بودند که راسما حکومت کردهاند در صورتی که طبق کتاب مقدس داوود و سلیمان پیامبر نبودند، بلکه پادشاهان مسح شدهی اسرائیل بودهاند. چنانچه به کتاب دوم سموئیل ۱۲ : ۱-۱۸ مراجعه کنیم میبینید که داوود در آنجا توسط “ناتان نبی” مورد سرزنش واقع میشود و محکوم میگردد. داوود هم با اینکه پادشاهی است مقتدر و پرجلال، در مقابل این مرد ساده پوش و تنها، به زانو میافتد و توبه میکند.
8- جهت اطلاع مراجعه کنید به مبحث نگارنده تحت عنوان: “حکم خدا یا به اسم خدا”
9- إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاس أَنْ تَحْکُمُوا بالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمیعاً بَصیراً - خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانید. و چون در میان مردم به داوری نشینید به عدل داوری کنید. خدا شما را چه نیکو پند میدهد. هر آینه او شنوا و بیناست.(نساء-58)