قلعه سلطانی موسوی و کروبی

اکبر گنجی
اکبر گنجی

آیت الله منتظری در 23 آبان 1376 ـ- به مناسبت ولادت حضرت علی-ـ طی سخنانی گفت، ولی فقیه در رأس کشور باید “مجتهد عادل اعلم ناس” باشد. اما علی خامنه ای نه مرجع تقلید بود، نه اعلم فقهای زمان. پس از این مقدمه، آیت الله منتظری به تبدیل ولایت فقیه به “سلطنت” از سوی علی خامنه ای اعتراض کرد و گفت:

“ولایت فقیه آن طور نیست که یک تشکیلات سلطنتی و مسافرتهای تشریفاتی میلیاردی و این جور چیزها داشته باشد، اینها با ولایت فقیه سازگار نیست”.

بدین ترتیب جمله ی او معطوف به دو امر بود:اول- تبدیل ولایت به سلطنت. دوم- فساد مالی ولایت(سفرهای شاهانه). آیت الله منتظری در این سخنرانی “ ولایت فقیه ” را به “ نظارت فقیه ” فروکاست و تأکید کرد که منظور از ولایت فقیه دخالت خودسرانه ی ولی فقیه در کلیه امور کشور نیست، بلکه فقط و فقط به معنای “نظارت فقیه” است که کاری برخلاف “قانون و شرع” صورت نگیرد. آن هم فقیهی که حتماً باید “اعلم” فقیهان باشد. پس از این مقدمات دوباره نقد خود را به سلطنتی شدن ولایت معطوف داشت و گفت:

“معنای رهبری این است که نظارت کند… نه اینکه یک تشکیلات و یک گارد سلطنتی درست کند از پادشاهان دنیا زیادتر ، و کسی هم دسترسی نداشته باشد و در وزارتخانه دخالت کنند، در استاندار دخالت کنند، در همه جا دخالت کنند، خود ایشان، اینهایی که اطراف ایشان هستند، این غلط است”.

بدین ترتیب، به باور آیت الله منتظری، علی خامنه ای رژیم را به نظام سلطانی- با تشکیلات و گارد سلطنتی- تبدیل کرده و به طور خودسرانه(مطابق میل) در همه ی امور دخالت می کند. آیت الله منتظری آن گاه به شکست حکومت های مطلقه، که از مردم قدرت ستانی می کنند، در دنیای معاصر اشاره کرد و گفت که به سید محمد خاتمی پیغام دادم که باید به رهبری می گفتی که 22 میلیون رأی به من، به معنای نه به شما بود. در پایان سخنرانی هم به داستان “مرجع تقلید” کردن آیت الله خامنه ای به وسیله ی “ یک عده بچه ی اطلاعاتی ” پرداخت که چگونه “به زور” مرجعیت شیعه را به “ ابتذال ” کشاندند و رهبری را مرجع تقلید اعلام کردند.

از روز بعد از این سخنرانی تهاجم هتاکانه به آیت الله منتظری در کلیه ی رسانه ها و منابر آغاز شد. چهار روز بعد، در 27/8/1376، شورای مدیریت حوزه به دیدار آن مرد آزاده می روند و به او اطلاع می دهند که روز بعد حوزه را به منظور برگزاری راهپیمایی اعتراضی علیه شما تعطیل اعلام کرده ایم. آیت الله جوادی آملی سخنران برنامه ی اعتراضی 28/8/76 بود که در پایان سخنرانی، تهاجم به حسینیه، دفتر و داخل بیت آن مرحوم آغاز شد. اوباش همه چیز را تخریب کردند. فرماندهان دستور داده بودند که آیت الله منتظری را از منزل به زور بیرون بیاورند که با دخالت آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله صانعی، فقط این بخش از طرح خنثی شد. اما “حصر سلطانی” آیت الله منتظری در منزل خود از همین زمان آغاز شد.

سلطان علی خامنه ای که موفق به تخریب اماکن متعلق به آیت الله منتظری، بستن آنها و تعطیل کردن کلاس های درس، و از همه مهمتر زندانی کردن آن آزاده در منزلش شده بود، پیروزمندانه در 5 آذر1376 پا به صحنه گذارد و در اجتماع بزرگ بسیجیان درباره ی آن فتح سخنرانی کرد. مطابق معمول از طرح و برنامه ی دشمن علیه “الگوی جمهوری اسلامی” برای مسلمانان حرف زد و گفت: “امریکا و ایادی استکباری و دنباله‏روها و جیره‏خوارهایش ، از این نمی‏گذرند؛ مبارزه می‏کنند، توطئه ، حیله‏گری ، و کید و مکر می‏کنند”. اما آمریکا و صهیونیست ها اینک طرح “پیچیده تری” را علیه نظام در پیش گرفته اند. توطئه ی پیچیده ی جدید دشمن این است که از طریق “ یک معمم “- یعنی آیت الله منتظری- به سراغ نظام بیایند. اما:

“ما در شناختن دشمن، دچار اشتباه نخواهیم شد؛ این را دشمن بداند! خیال نکند که اگر آمدند و چند نفر آدم ساده‏لوح و معمّم را وادار کردند که حرفی بزنند، ما اشتباه می‏کنیم و خیال می‏کنیم که دشمن ما اینها هستند! اینها کسی نیستند ! دشمن، خود را پشت پرده پنهان می‏کند. دشمن که جلو نمی‏آید و خود را نشان نمی‏دهد. دشمن سعی می‏کند شناخته نشود! آن کسی که سینه سپر می‏کند و به خیال خود جلو می‏آید، یک عامل است؛ ممکن است خودش هم نداند عامل است… گاهی دشمن با ده واسطه، یک نفر را تحریک می‏کند که حرفی بگوید، یا کاری را انجام دهد”.

سپس افزود که اینک دشمن(صهیونیست ها) خود را به “ بیچاره ای ” رسانده و او را به “موضع گیری غلط و ناشیانه وادار” کرده است. بعد هم بر دشنام ها افزود و گفت:” آدم بیچاره و مفلوک … حرفی زد؛خودش و دیگران و زن و بچه خود را به بلا” گرفتار کرد. یعنی حصر آیت الله منتظری تقصیر خودش بود، چون زمامداری مرا سلطنتی و فاسد خواند. در ادامه می گوید:صهیونیست ها با مطالعه ی فراوان:“به این نتیجه رسیدند که باید رهبری را هدف قرار داد! چرا؟ به خاطر اینکه می‏دانند در کشور، اگر یک رهبری مقتدر وجود داشته باشد، همه ی توطئه‏های آنها نقش بر آب خواهد شد”. پس هدف اسرائیل حمله ی به رهبری است و آیت الله منتظری که “این‏طور ناجوانمردانه سیل تهمت و افترا روانه ” رهبری می کند، جلو امام هم ایستاد و دل او را هم خون کرد.

چرا طرح دشمن “هدف گرفتن رهبری است”. پاسخ سلطان روشن است: چون ولی فقیه “ گره‏گشاست “. همه ی مشکلات ” لاعلاج “ به دست رهبری حل می شود. هیچ کس مانند سلطان علی خامنه ای نتوانسته از رهبری خود دفاع کند و جایگاه آن را تا آسمان بالا برد. در ادامه می گوید:

“رهبری است که امید به مردم می‏دهد… رهبری است که قدم جلو می‏گذارد و دشمن را وادار به عقب‏نشینی می‏کند… رهبری است که مایه ی الفت و مانع از تفرقه می‏شود… رهبری است که به مردم الگو می‏دهد و می‏گوید که [شرکت در]انتخابات وظیفه است… چشم مردم به دهان رهبری است … پیوند جوشیده ی استوار میان مردم و رهبری، توانسته است مشت محکم به دهان دشمنان بزند. لذا بسیار طبیعی است که با رهبری، بد باشند و کینه عمیق داشته باشند؛ جای تعجّبی ندارد… حق دارند مخالف باشند! من تعجّب نمی‏کنم از اینکه اینها رهبری را هدف قرار دهند”.

این همه تعریف و تمجید از خود فقط از شاهنشاهی چون علی خامنه ای برآمدنی است. حتی محمد رضا شاه پهلوی نیز این چنین از خود تعریف نکرده است. علی خامنه ای، سپس به سراغ انتخابات ریاست جمهوری دوم خرداد 1376 رفت. گفت که 30 میلیون نفر در انتخابات شرکت کردند و دشمن از این ماجرا به شدت دلخور شد. به همین دلیل کوشیدند تا میان رئیس جمهور و رهبری بر سر اختیارات هر یک اختلاف بیندازند. اما “روابط، کاملاً تعریف شده و مشخّص است. همه می‏دانند که تکلیف و وظیفه‏شان چیست”. می گوید خاتمی هم گول بازی آنان را نخورد. حالا آیت الله منتظری به عنوان مرجع تقلید سخنان دشمن را بیان کرده، مهم نیست. چون: “مرجعی که فریب نمی‏خورد، مرجعی که ذهن او را تبلیغات دشمن نمی‏سازد، مرجعی که تحلیل سیاسی خود را از رادیو اسراییل نمی‏گیرد ، خیلی ارزش دارد”.

ضمن دفاع مجدد از خود، از حمله کنندگان به آیت الله منتظری تشکر کرد و گفت:

“من از رهبری اسلامی و از ولایت فقیه به عنوان ستون فقرات این نظام ، باید دفاع کنم. وظیفه ی من است. تکلیف شرعی است… از همه ی کسانی که در این برهه، قدم در میدان گذاشتند تا حرف دشمن را در گلوی او خفه کنند و مشت به دهان دشمن بکوبند ، صمیمانه تشکّر می‏کنم”.

این گونه از آن همه اعمال وحشیانه تشکر می نماید. پایان بخش سخنان سلطان، متهم کردن آیت الله منتظری به خیانت و تهدید او به وضعیتی بدتر بود. گفت:

“از حق مردم مطلقاً اغماض نخواهم کرد. آن کسانی که خواستند خاطر مردم را مغشوش، ذهن مردم را خراب و امنیت مردم را به هم بزنند… به مردم خیانت کردند ، به انقلاب و به کشور خیانت کردند … از روی نادانی ، نفهمی ، هوای نفس زودگذر ، هواهای بشری ناشی از خصال زشت و بد و حسد و غیره، اقدامی می‏کنند… اگر این کارهایی که بعضی کردند و می‏خواهند باز هم ادامه بدهند غیرقانونی است و اگر خیانت به مردم است - که هست - باید مسؤولین اجرایی و قضایی، وظایف خودشان را درباره ی اینها انجام دهند. البته من اطّلاع دارم که انجام هم خواهند داد و هیچ‏گونه سستی‏ای در این زمینه وجود نخواهد داشت”.

حبس آیت الله منتظری در منزل خود در شرایطی بسیار غیر انسانی، پنج سال طول کشید. اما سلطان از این واقعه تجربه اندوخت تا آن را علیه دیگران به کار برد. دوباره انتخاباتی برگزار شد. این بار در 22 خرداد 1388، یعنی 12 سال پس از انتخابات دوم خرداد 1376. وقتی نتایج انتخابات اعلام شد، میر حسین موسوی و مهدی کروبی نتایج را نپذیرفته و آن را متقلبانه اعلام کردند. چند صد هزار معترض به آرامی در خیابان انقلاب به مقصد میدان آزادی راهپیمایی کردند و می پرسیدند” رأی من کجاست “. پاسخ فقط و فقط سرکوب بود و سرکوب. اما موسوی و کروبی و زهرا رهنورد و فاطمه ی کروبی کوتاه نیامدند. آیت الله خامنه ای فقط یک خواست داشت. پذیرش نظر نهادهای رسمی و تعقیب اعتراض از طریق نهادهای نظام. اما موسوی و کروبی نهادهای نظام را بی طرف و مستقل به شمار نمی آوردند و شکایت بردن به شورای نگهبان را بی فایده می دانستند.

آیت الله خامنه ای در نهایت موفق به سرکوب حرکت اعتراضی سبز شد. اما صدای اعتراض همچنان از دهان موسوی و کروبی بلند بود. پس از چند ماه، مطالبه ی موسوی و کروبی از برگزاری مجدد انتخابات به برنامه های وسیع تری افزایش یافت. مسأله، دیگر مسأله ی رئیس جمهوری که با تقلب به ریاست رسیده بود، نبود. آزادی و حقوق مردم از کانال اجرای فصل حقوق ملت قانون اساسی به مسأله ی اصلی آن دو تبدیل شد. اما آنها که خود در این نظام مسئولیت های بالایی داشتند، بخوبی آگاه بودند که “ قدرت مطلقه ی سلطانی ” مانع تحقق حقوق ملت است. به همین دلیل، رفته رفته نقدهای آن دو معطوف به سلطان شد.

اگر چه موسوی و کروبی تا آخر به مشی مبارزه ی مسالمت آمیز مستقل از قدرت های خارجی ادامه دادند، اما هیچ تلازمی میان مبارزه ی غیر خشونت آمیز و اصلاح طلبانه و عدم انتقاد از ولی فقیه جائر وجود نداشت و ندارد. به همین دلیل، هر چه زمان پیش رفت، نقد آن دو از رهبری به زبان رادیکاتری بیان می گردید. به عنوان مثال، میر حسین موسوی در 9بهمن 89 آیت الله خامنه ای را فرعون خواند و گفت:

“آنچه در حال وقوع است در راستای به هم زدن نظام ظالمانه است… امروز دامنه ی شعار “رای من کجاست؟” مردم ایران، به شعار “ الشعب یرید اسقاط النظام ” در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است… اینان به روز “خشم مردم” مصر اشاره می کنند ولی نمی گویند که روز غضب، نتیجه ی ناکارآمدی و فساد در بالاترین سطح حکومت و حیف و میل کردن بیت المال و هم چنین بستن دهن ها و شکستن قلم ها و اعدام ها واعدام ها و اعدام ها و بر پا کردن چوبه های دار برای ایجاد خوف در میان مردم است… و شاید هم متوجه نیستند که ادامه ی سیاست غلبه به وسیله ی ایجاد خوف، نهایتا در نقطه ای به ضد خود تبدیل و آنگاه آمدن “روز خشم” و روزهای غضب ملی اجتناب ناپذیر می شود. فراعنه معمولا زمانی صدای ملت را می شنوند که بسیار دیر شده است”.

دو نکته ی کلیدی این متن، فساد گسترده ی بالاترین مقامات رژیم و فرعونی بودن زمامداری علی خامنه ای است. اگر به بیانیه های موسوی و سخنان او دوباره رجوع کنیم، خواهیم دید که او تا چه اندازه به فساد گسترده ی نظام می تازد. به باور موسوی، این رژیم، به رژیمی فاسد تبدیل شده است. از این جهت، تطهیر رهبری رژیم از فساد، نه تنها با واقعیت تعارض دارد، بلکه با مواضع موسوی هم سازگار نیست. موسوی افشای “ ملات کاخ دروغ ” فرعون را وظیفه ی همگانی به شمار آورد و در 19 آذر89 خطاب به مردم نوشت:

“به یاد دارید که در عاشورای سال گذشته با عزاداران معترض چه کردند: آنها را از پل‌ها به پایین انداختند، با ماشین از روی پیکر بی‌دفاع آنان گذشتند، سینه‌ی مالامال از عشقشان را هدف گلوله قرار دادند، و آنگاه بی‌شرمانه عکس‌العمل مردم خشمگین را با نمایش ناقص و گزینشی در رسانه‌هایشان، شورش دست‌نشانده‌های استکبار نامیدند و فریاد وا اسلاما سر دادند! آیا آن کس که ماشین پلیس دوبار از روی او رد شد، آمریکایی بود یا کسانی که از روی پل به پایین پرتاب شدند دست‌نشانده‌ی آمریکا و اسرائیل؟ یا کسانی که در ظهر عاشورا حسین حسین گویان مورد تیر مستقیم قرار گرفتند از لشگر یزید و عمروعاص و ابن‌زیاد؟… بر ماست که همچون زینب با بازگویی حقیقت، ملات کاخ دروغ را زائل کنیم”.

موسوی و کروبی در 19 بهمن 89 گام دیگری پیش رفتند و همچون آیت الله منتظری از سلطنتی شدن نظام سخن گفتند. آن دو در بیانیه ی مشترکی نوشتند که گفتمان مردم در انقلاب 57 “در مقابل باز تولید مناسبات استبدادی و شاهنشاهی بود”. اما پس از گذشت سه دهه از انقلاب اسلامی سلطان علی خامنه ای دوباره همان مناسبات سلطانی و شاهنشاهی را تجدید کرده و تنها نکته ای که از نظام سلطانی باقی ماند، موروثی کردن حکومت است. آن دو نوشتند:

“آیا دردناک نیست که بعد از گذشت بیش از سی سال از انقلاب، دوباره دغدغه ی مردم مواجهه ی با باز تولید همان مناسبات پادشاهی و این بار به نام دین باشد؟ در شرایطی هستیم که هر چیزی از حقوق مردم در قانون اساسی و آرمان‌های انقلاب بود زیرپا گذاشته شده، فصل سوم قانون اساسی، یعنی حقوق ملت، در پرانتز قرار گرفته و آنچه به نفع حاکمان بوده است به صورت اغراق‌آمیز و چند برابر به اجرا درآمده و تبعیت بی چون و چرا از قدرت ، رنگ قدسی و آسمانی به خود گرفته و عدم سوال از قدرت فضیلت شده وهر صدای منتقد و متعارض با شبیه سازی های مضحک، به خارجی بودن و همدستی با بیگانه و صهیونیسم و نفاق متهم گردیده است، تا آنجا که امروز شرایط سیاسی کشور ازخطر بازتولید مناسبات شاهنشاهی ، جز موروثی بودن حکومت چیزی کم ندارد”.

این سخنان، سخنان آیت الله منتظری در 12 سال پیش از آن را در خاطره ی سلطان زنده کرد. شش روز بعد، موسوی و کروبی و زهرا رهنورد و فاطمه ی کروبی- همچون آیت الله منتظری- در حصر سلطانی قرار گرفتند. آنان هیچ جرمی مرتکب نشده بودند، تنها از آیت الله خامنه ای انتقاد کرده و نظام او را سلطانی و شاهنشاهی خوانده بودند. آنان در هیچ دادگاهی محکوم نشده بودند، محصور شدنشان مطالبه ی ولی فقیه بود. اینک آن چهار تن، ششمین ماه حبس را می گذرانند. آیا چنین اقدامی به تحکیم زمامداری آیت الله خامنه ای منتهی می شود؟

در واقع، دعوی زمامداری آیت الله خامنه ای، از ابتدا نامشروع بود. اما با سرکوب و خون ریزی، ریشه های خود را سست بنیادتر کرد. سلطان واقعی آیت الله منتظری بود که دلها را ربود. سلطان واقعی موسوی و کروبی و زهرا رهنورد و فاطمه ی کروبی اند که دلها را با خود دارند. علی خامنه ای با حصر موسوی و کروبی، در حال بنا کردن”قلعه ی سلطانی” آنها بر دل هاست:

آتشی زد شب به کشت دیگران / باد آتش را به کشت او بران

قلعه ی سلطان عمارت می کند / لیک دعوی عمارت می کند

 (مثنوی، دفتر دوم، ابیات:2513 و 2549)

موسوی این وضعیت را به خوبی درک می کرد. لذا نوشت:

“حاکمان مستبد آنچنان در حلقه‌ی محدود متملقان و ثناگویان خود محصور بودند که بجای آنکه صدای ترک‌خوردن‌های فزاینده‌ی مشروعیت حاکمیت خود را بشنوند، در اوهام خویش به دنبال شنیدن صدای حمایت از قدرت‌های ماورایی بودند، غافل از آنکه بزرگترین سرمایه‌ی هر کشور، پشتیبانی مردم آن از دولتمردان از طریق مشارکت آزادانه و آگاهانه‌ی آنهاست، غافل از آنکه اعتبار را باید در ارتقای زندگی روزمره‌ی مردم جستجو کرد، و غافل از آنکه اقتدار را از راه قلوب مردم باید یافت، نه از طریق رزمایش‌ها و نمایش زرادخانه‌ها “.

سیاست از یک جهت شبیه طبابت است. پزشک اگر موفق به شناخت علت بیماری و درد نشود، تجویز هر نوع دارویی بی فایده خواهد بود و بیمار نه تنها در چنبره ی میکروب و عفونت گرفتار باقی خواهد ماند، بلکه داروی اشتباه می تواند بیماری و درد را افزایش دهد. سیاستمدارانی چون آیت الله منتظری، میر حسین موسوی و مهدی کروبی به درستی علت العلل مسائل و مشکلات را تشخیص دادند. “بازتولید مناسبات استبدادی و شاهنشاهی” از سوی فرعون، در قالب نظام سلطانی فقیه سالار، مسأله و مشکل ایران زمین است. راه حل آن مساله و رفع این مشکل، مبارزه با سلطانیسم، فرعونی گری و رهبری مادام العمر غیر پاسخگوست. مبارزه ای مستقل از دخالت دول خارجی، مسالمت آمیز(فارغ از هر نوع خشونت)، از طریق سازماندهی مردم، بسیج اجتماعی، گفت و گو و سازش، و در نهایت برگزاری انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت از زمامداران حاکم به مخالفان پیروز در انتخابات. تطهیر، تأیید و تحکیم رهبری آیت الله خامنه ای، کلیدی است که به همه ی قفل ها می خورد، اما هیچ دری را نمی گشاید، خصوصاً در دموکراسی، حقوق بشر و آزادی را.