با احمد جلالی فراهانی، دبیر سابق خبرگزاری مهر که اخیرا از کشور خارج شده است، به گفتگو نشسته ایم. او از بازداشت خود می گوید و از بازجوییها و شکنجه هایی که متحمل شده؛ و همینطور می رسد به خبرگزاری مهر و فضای حاکم بر این رسانه دولتی. به گفته او “استراتژی مهر در انتخابات، حمایت حداکثری از میرحسین موسوی بود”. این مصاحبه در پی می آید.
آقای فراهانی! بگذارید از اینجا شروع کنیم؛ چه شد که دبیر اجتماعی خبرگزاری مهر از خارج از کشور سر در آورد؟
بهمن ماه سال گذشته، نیمه های شب بود که ریختند خانه ما. هشت نفر از ماموران وزارت اطلاعات وبعد زندانی شدم. بعد از زندان تصمیم گرفته بودم تحت هیچ شرایطی از کشور خارج نشوم. چون توی زندان آدم متوجه می شود که به هر حال با وجود همان شرایط بدی هم که در کشور وجود دارد، باز امکان فعالیت و کار برایش مهیاست. یعنی زندان یک جوری این درس را به آدم می دهد که توی شرایط بد هم ممکن است شرایط بدتری وجود داشته باشد. بنابر این آدم نباید خیلی زود کم طاقت بشود. اما بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم متاسفانه ماموران وزارت اطلاعات دست از سرم برنداشتند و تقریبا هر هفته تماس تلفنی برقرار می کردند. قرار می گذاشتند. تقریبا هفته ای نبود که اینها با ما قرار نگذارند. گاهی حتی با خانمم قرار می گذاشتند. یعنی می گفتند حتما خانمت هم باشد. دیگر به این نتیجه رسیدم که نمی شود زندگی کرد. من حتی کار مطبوعات را هم کنار گذاشته بودم ودرگیر کار فیلم سازی و مستند سازی شده بودم.( با توجه به اینکه تخصص اصلی ام غیر از مطبوعات، فیلم سازی است) دوربینم را دزدیده بودند. دستم را شکستند. شروع کردم فیلمی درباره خاویار درست کردم که شاید به زودی از یکی از رسانه ها پخش بشود. منتهی اذیت و آزارها ادامه داشت و هفته ای نبود که زنگ نزنند. یک روز هتل استقلال قرار می گذاشتند. یک روز…
قبل از اینکه به آنجا برسیم، بیشتر از دوره بازداشت تان بگویید. اینکه بیشتر روی چه موضوعاتی حساسیت داشتند.
ببینید، من سال گذشته سفری به دبی کردم و بعد از اینکه برگشتم، در فرودگاه پاسپورتم را ضبط کردند. بعد از یک هفته بازجویی، پاسپورتم را پس دادند و گفتند شما مشکلی ندارید و می توانید به کارتان بپردازید. منتهی 78 روز بعد از آن سفر، شبانه حمله کردند و تمام زندگی ما را به هم ریختند. فکر کنید شما در خانه، یک دختر 7-8 ساله دارید که نصف شب پدرش را می برند در یک اتاق، مادرش را می برند به یک اتاق دیگر. تمام زندگی اش را می ریزند وسط. بعد خانم من بسیار مومن و محجبه است. وقتی اینها ریختند تو خونه ما، من توی راهرو بهشان گفتم و خواهش کردم که چون خانم من محجبه است و الان حجابش کامل نیست، اجازه بدهید لااقل حجابش را رعایت بکند. گفتند نه، برو کنار. حتی خانم من مجبور شد از ترس برود به بالکن، به دلیل اینکه نمی خواست آنها او را ببینند. حتی وقتی من می خواستم چادر خانم ام را بهش بدم، مانع شدند و نگذاشتند. بعد تصور کنید که یک دختر هفت ساله چشمانش را باز کرده از خواب، یکدفعه می بیند هشت تا آدم گنده در خانه هستند و تمام زندگی را ریخته اند به هم. همین الان که دارم با شما صحبت می کنم، احتمالا متوجه شده اید که صدایم می لرزد. وقتی یادم می افتد که آن شب اینها چطور بی رحمانه وارد شدند و خصوصی ترین وسائل من و خانمم را همه را به هم ریختند، خودم به هم می ریزم. جالب این بود که من هم از شدت عصبانیت هم از شدت ترس، پاهایم می لرزید و دچار استرس شده بودم. اینها بعد در زندان من را مورد محاکمه و شکنجه قرار می دادند و می گفتند: تو اگر گناهی نداری چرا پاهایت می لرزید آن موقع که ما ریخته بودیم توی خانه ات؟!
یعنی به دلیل اینکه پاهایتان می لرزید، بعدها تحت فشار قرار گرفتید؟!
بله! می گفتند چرا پاهات می لرزید. تو اگر گناهکار نیستی، چرا پاهایت می لرزید؟! من همان لحظه که وارد اوین شدم، تا دو سه روز اول، به شدت تحت فشار و شکنجه آقایان بودم. می گفتم شما باید به من بگویید چه جرمی مرتکب شده ام. هیچ کس چیزی به من نمی گفت. بعد از سه روز که فشارها و اذیت و آزارشان به حدنصاب رسید، من را بردند به دادسرا. من آنجا تازه متوجه شدم که جرم ام، اقدام علیه امنیت ملی به علت امتحان دادن برای یک رسانه خارجی بوده. من می گفتم رفته ام امتحان داده ام. درست. آنها می گفتند: نه! تو امتحان نداده ای. تو داستانت این بوده که این دو روز که رفته ای آنجا، آموزش جاسوسی دیده ای که بخواهی 22 بهمن، بمب گذاری کنی، ترور کنی و تظاهرات و شلوغ کنی و بعد فیلم بگیری و بفرستی. بعدها که از زندان آزاد شدم، دیدم که اینها، چنین چیزی را اساسا نوشته اند! یعنی بیانیه ای داده و نوشته اند که ما چندین نفر را که بازداشت کرده ایم، عوامل سی آی ای و جاسوسان اسرائیل هستند و از طریق فلان رسانه دوره دیده اند و آموزش دیده اند. یعنی ما به شدت تحت فشار بودیم که اعتراف بکنیم به جاسوسی.
این فشارها به چه شکلی بود؟
جدا از زدن، یکی از شکنجه ها این بود که می گفتند: تو باید قبول بکنی که چند نفر را کشته ای! منتهی بعد از بیست و چند روز، که ماجرای 22 بهمن اتفاق افتاد، با توجه به اینکه من دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر بودم، برای خود حاکمیت هم شاید بد بود که بخواهند به دبیر سرویس اجتماعی یک خبرگزاری که متعلق به سازمان تبلیغات اسلامی است، انگ جاسوسی بزنند. همه اینها در حالی بود که واقعا به بازجوی من ثابت شده بود که من هیچ کاره ام و هیچ گناهی مرتکب نشده ام. یعنی آخرین روزی که من با بازجویم در ایران حرف زدم، در پارک شریعتی، روبروی وزارت اطلاعات ( که من بعدا این را در خاطراتم خواهم نوشت) غیر مستقیم گفتم تو ما را بیخودی و بی دلیل گرفتی؛ این برنامه ها چی بود و این بساط چی بود. گفت: بالاخره یک جنگل وقتی که آتش می گیرد، تر و خشک با هم می سوزند! و من گفتم: شما زندگی من را نابود کردید. من را بیچاره کردید. همین الانش هم دست از سر من برنمی دارید. در کل بازجو به تو شکل یک پروژه نگاه می کند. چون اینها شغل اصلیشان یک چیز دیگری است. یعنی طرف استاد دانشگاه است، ممکن است روزنامه نگار باشد، ممکن است حتی فیلم ساز باشد، آهنگر یا بقال باشدوووبازجو هم هست؛ برای همین خیلی اصرار داشت که زودتر پروژه من تمام بشود و برود به زندگی خودش برسد. یک مثالی می زنم. یک روز جمعه من را بردند بازجویی. شما می دانید که طبق قانون، پنج شنبه و جمعه زندان تعطیل است و عملا هیچ بازجویی حق ندارد بازجویی کند. یک روز بازجو من را برد برای بازجویی و خیلی اذیتم کرد و وقتی پرسیدم چرا اینقدر عصبانی هستی گفت: من به خاطر تو مجبور شدم مهمانهایم را ول کنم و بیایم تو را بازجویی کنم. یعنی مثل یک پروژه به من نگاه می کرد.
و همه این فشارها باعث شد تصمیم بگیرید که از کشور خارج بشوید.
من اصلا قصد نداشتم از ایران خارج بشوم. تصمیم گرفته بودم بچسبم به حرفه فیلم سازی ام و کار یک مجله تخصصی بود مربوط به غذا.من آنجا کار می کردم، اما هر هفته زنگ می زدند، قرار بگذارند، بیایند. سر همان قضیه فیلم برداری، دوربین من را دزدیدند، سه پایه دوربین من را دزدیدند. کلی خسارت مالی به من زدند. یک شب در خیابان در حالی که دوربین و تجهیزات دستم بود، ریختند سرم و گفتند هر چی پول داری بده به ما و گرنه بیچاره ات می کنیم. نزدیک 300- 400 هزار تومان همان شب پول از من گرفتند. اینها را که می گویم، شاهد دارم. حالا شاید برای آن بنده خدا خطرناک باشد. ولی آن دفتر سینمایی هم شاهد بود از نزدیک. تا اینکه به من گفتند باید بیایی و دفاع آخرت را بنویسی. من رفتم و نوشتم تمام اعترافاتی که کردم، دروغ بوده و تحت فشارهای شدید فیزیکی، جسمی و روانی بوده است. البته خیلی اصرار داشتند جلو دوربین اعتراف بکنم. در این کش و قوس، بالاخره به یک توافق دوطرفه رسیدیم. من گفتم در مورد ارتباط با فلان رسانه من حرف می زنم اما بحث جاسوسی را حاضر نیستم قبول کنم. نهایتا قبول کردند که همان بحث را مطرح کنم. فیلم را گرفتند.
در مورد آن فیلم لطفا بیشتر توضیح دهید.
سه روز بود که دنبال جایی می گشتند برای فیلم گرفتن اما جای مناسبی پیدا نمی کردند. آخرسر یک پارچه ای آوردند و پشت سر من چسباندند روی دیوار. یک پارچه قهوه ای. بعد من را نشاندند و لباس هایم را تنم کردند و گفتند ضبط می کنیم. متاسفانه جلوی چند تا از کارمندان تلویزیون که من الان از آنها اسم نمی برم چون دو نفرشان را به چهره می شناختم. جلوی آنها فحش می دادند. فحش های رکیک. فحش خواهر و مادر. تصور کنید بخواهند در چنین وضعی فیلم بگیرند. فیلم اعترافات…
و بعد از آزادی شما این اعترافات را تکذیب کردید و گفتید تحت فشار بوده. درست است؟
ببینید، خرداد ماه امسال، زنگ زدند و گفتند باید بیاییدهمان دادسرای اوین و دفاع آخر بکنید. ما رفتیم آنجا. جالب است روند قضایی این مملکت را ببینید. نزدیک به 10 نفر بودیم. همه ما را نشاندند آنجا. یک کاغذ جلوی هر کدام از ما گذاشتند که از قبل پر شده بود، مثل اسم و مشخصات و همه چیز. بعد گفتند شما دفاع آخرت را انجام بده. من گفتم: پس وکیل؟ گفتند وکیل لازم نیست. دفاع آخرت را سریع بنویس و برو. من نوشتم که بنده تمام اعترافاتی که کردم، تحت فشارهای فیزیکی، جسمی و روحی و روانی برادران بوده و به هیچ کدام از اعترافات خودم اعتقادی ندارم. فکر کنید قاضی پرونده به جای اینکه طرف ما باشد و یا لااقل بی طرف باشد، درست مثل یک بازجو و حتی بدتر از یک بازجو شروع به داد و هوار کرد و فحش داد که تو بیخود کردی، اعترافات ات هست، حالا حالی ات می کنم، حالا بهت نشون می دم. گفتم پس تکلیف ما چی می شود؟ گفت: فکر نمی کنم از زیر کمتر از پنج سال بتوانی در بروی. ما آمدیم بیرون. اما فشار و اذیت و آزار بازجویم ادامه داشت. می گفت درباره کسانی که در مطبوعات می شناسی بنویس، یا در مورد جنبش سبز بنویس. یا در مورد فلان شخص. من هم تسلیم این فشارها نمی شدم. تا اینکه تقریبا 12 مرداد بود که بازجویم زنگ زد و با حالت پرخاش گفت تو در دفاع آخرت فلان نوشته ای و گفته ای که تحت شکنجه این اعترافات را کرده ام و حالا حالی ات می کنم! گوشی را قطع کرد. تقریبا نیم ساعت بعدش، خانمم زنگ زد و گفت احمد، دوباره زنگ زده و گفته اند خودت را به دادسرای اوین معرفی کن. تولد دخترم بود و همه فامیل در خانه ما بودند؛اما من که تصمیم گرفته و با خودت عهد کرده بودم دیگر به زندان اوین نروم به خانم ام گفتم وسائلت را جمع کن؛ ما امشب می رویم.
و همان موقع رفتید؟
بله آقای رسول پور! هیچ چیزی با خودم برنداشتم و آمدم. یعنی ما وقتی از ایران خارج شدیم، فقط یک چمدان برداشتیم. یعنی تمام کتابهام، نوارهایم، فیلم هایم، زندگی ام. فکر کنید زندگی یک مرد 35 ساله که دختری هشت ساله دارد و زنش هم نزدیک به 11 سال بااو زندگی کرده. مجبور شدیم یک شبه از مملکت بزنیم بیرون. چون نمی خواستم آدم فروشی کنم. نمی خواستم تسلیم آنها بشوم. نمی خواستم در مورد همکارانم تک نویسی کنم. نمی خواستم بنویسم مثلا فلان کسی که توی روزنامه همکار من بوده، الان در رادیو یا تلویزیون بی بی سی است، در رادیو فردا است، کیست؟ زنش چکاره است؟ بچه اش چکاره است؟ نمی خواستم همکاری بکنم. برای همین تصمیم گرفتیم که خارج بشویم.
در خبرها بود که فشارها بر اقوام شما همچنان ادامه دارد. این فشارها به چه شکلی بوده؟
همین امروز باز ماموران ریخته اند و به اقوام نزدیک ما گیر داده اند. آن کسی که کفیل من شده بود، به دادسرای شعبه اوین احضار شده. به طور مستقیم و غیر مستقیم تحت فشار هستیم که فعالیت نکنید. کار نکنیم. چون من الان چند جا هم مشغول هستم. اما شما می دانید که یک روزنامه نگار نمی تواند ساکت بنشیند.
آقای فراهانی از بازداشت و زندان و آزادی که بگذریم، موضوعی که برای خیلی ها جالب است این است که اساسا فضای حاکم بر خبرگزاری مهر به چه شکلی بود. در آنجا چه محدودیت هایی برای شما وجود داشت؟
اولا در خبرگزاری مهر هیچ کس حق ندارد بدون اجازه مدیر عامل و شخصی به اسم آقای آلادپوش کاری بکند. عنوان ایشان قائم مقام مدیر عامل است اما عملا نماینده غیررسمی وزارت اطلاعات در آن مجموعه هستند. هیچ کس حق ندارد بدون اجازه آنها آب بخورد. بگذارید یک مثال بزنم. ما پارسال، خبر مربوط به سقوط یک هواپیما را در قزوین داشتیم. من به عنوان دبیر سرویس اجتماعی خبرگزاری مهر، این خبر را داشتم. رییس نیروی انتظامی قزوین به من زنگ زده بود که آقای فراهانی، این هواپیما سقوط کرده، اما مدیر عامل خبرگزاری، جرات نمی کرد خبر را بگذارد روی خط و خبر ما را از روی خط می کشید بیرون. در خبرگزاری مهر، همه عملا هیچ کاره اند و فقط مدیر عامل و این آقای آلاد پوش است که تصمیم گیرنده هستند. اصلا هم برایشان مهم نیست که خبر اهمیت دارد یا ندارد. چیزی که برایشان اهمیت دارد این است که آیا خبر باعث دردسر برای خودشان و مجموعه مهر خواهد شد یا نه. البته من به آقای اسماعیلی(مدیر عامل) حق می دهم. چون می خواهد آن مجموعه را نگه دارد. می خواهد در همین فضای خفقانی که وجود دارد، روزنه ای باشد برای اینکه احیانا خبرها را بفرستند. اما متاسفانه در همان فضا هم تامین گرایشات سیاسی آقایان در بخش خبر مد نظربود. یعنی مثلا فرض کنید اگر من خبری را تهیه می کردم که ضد آقای قالیباف بود، آن خبر نمی رفت روی خط. حتی اگر مستند بود و عکس داشتیم حتی اگر فیلم داشتیم. اگر مخالف مصالح آقای قالیباف بود، روی خط نمی رفت. یا زمانی که آقای احمدی نژاد یا مجموعه ایشان فشار می آورد به مجموعه خبرگزاری مهر، خبر تا مدتها بایکوت می شد. یاپارسال آقای احمدی نژاد در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد به زودی مدیریت مترو را عوض می کنم. بعد قائم مقام خبرگزاری یعنی آقای آلاد پوش زنگ زد و گفت آقای احمدی نژاد این را گفته و شما بروید از نمایندگان مجلس علیه ایشان مصاحبه بگیرید. ما هم گفتیم چشم. ما مصاحبه را گرفتیم. به فاصله یک یا دو روز بود که آقای جوانفکر در وبسایت شان نوشتند که بچه های خبرگزاری مهر هم شیطنت کردند. با همین نوشته، موضع خبرگزاری 180 درجه عوض شد. یکدفعه به ما زنگ زدند گفتند با طرفدارهای آقای احمدی نژاد مصاحبه بکنید. به نفع صحبتهای ایشان مصاحبه بگیرید. این یک شمای کلی است از فضای خبرگزاری مهر. این را اضافه بکنم که شهرداری تهران سالانه 300 میلیون بابت اداره سایت سما که متعلق به شهرداری است، به خبرگزاری مهر پول می دهد. به همین خاطر مدیران شهرداری تهران هر دخالتی که می خواستند در خبرها می کردند. نکته دیگری که می خواهم بگویم این است که فامیل بازی در خبرگزاری مهر حرف اول و آخر را می زد. مثلا پسرخاله اسماعیلی به نام فیضی خواه، که اصلا کار خبر را نمی فهمید و از مدیران نیروی انتظامی بود، در خبرگزاری مهر شده بود مدیر اتاق خبر. برادر محسن اسماعیلی حقوقدان شورای نگهبان است. برای همین هر خبری که ذره ای به ضرر جمهوری اسلامی بود را سریع از روی خط پاک می کرد. آنسوتر، من بارها دیدم دبیر سرویس هایی را که بابت هر خبری که برای وزارتخانه ها یا سازمانها کار می کردن، رشوه می گرفتند.سکه، پول نقد، کارت هدیه، بن. حتی چک. مدیران اتاق خبر بجای آنکه به فکر تولید خبر باشند، به فکر بسط روابط مالی و تجاری خودشان با وزرا و مدیران بودند.
هنگام انتخابات ریاست جمهوری و بعد از آن مواضع مدیران خبرگزاری به چه شکلی بود؟
در خبرگزاری مهر هیچ کس طرفدار احمدی نژاد نبود، غیر از دبیر اقتصادی که او هم برادرش مشاور رئیس جمهور بود. 80 درصد خبرهای انتخاباتی مهر، به نفع میرحسین موسوی بود. حتی عالی ترین مدیرانش هم طرفدار احمدی نژاد نبودند. استراتژی مهر در انتخابات، حمایت حداکثری از موسوی بود.
و به عنوان سئوال آخر، چه برنامه ای برای آینده دارید؟
اولا چطور شد که م به عنوان دبیر سرویس خبرگزاری مهر، که تعدادی خبرنگار در اختیار داشت، تصمیم گرفتم بروم و در یک رسانه حرفه ای تر کار بکنم؟ فقط دغدغه آزادی بیان. دقیقا پارسال همین موقع ها بود که دادگاه های فرمایشی شروع شد. من به عنوان دبیر سرویس مجبور بودم این خبرها را کار بکنم. شما فکر کنید کسی که خودش معتقد است تقلب شده در انتخابات، کسی که خودش بسیاری از کسانی را که در دادگاه بودند مثل آقای زیدآبادی و قوچانی و یا حتی آقای ابطحی، می شناسد، مجبور باشد این خبرهارا کار بکند. شما چه حسی بهتان دست می دهد؟ خودتان را بگذارید جای من. آیا احساس نمی کنید که دارید مورد تجاوز قرار می گیرید؟ آیا احساس انفعال نمی کنید؟ من تصمیم گرفتم از این فضا دور بشوم و به یک فضای حقیقی بروم. جایی که مجبور نباشم برای انتشار خبر سقوط یک هواپیما التماس کنم. جایی که مجبور نباشم به ده نفر التماس بکنم که آب تهران آلوده است و این خبر را کار بکنید و آنها بگویند: نه! به خاطر مصالح ملی و مصالح نظام. الان هم برنامه ام همین است که در یک رسانه حرفه ای و خوب که نزدیک به عقاید من است، کار بکنم. ضمن اینکه اگر خدا بخواهد دوره دکتری را هم می خواهم بخوانم و تمام کنم.
در پایان اگر سخن خاصی دارید بفرمایید.
من چند روز پیش خواندم روزنامه نگاری در ایران مرده است. اجازه بدهید که این نظر را رد کنم. روزنامه نگاری نمرده است. هنوز هم هستند روزنامه نگاران بزرگی که اگر تنها نسیمی از آزادی بوزد در فضای رسانه ای کشور ما، می توانند کارهای شگفت انگیزی بکنند. اجازه بدهید بگویم که فضای روزنامه نگاری ما دارد زنده بگور می شود. این جسد نیست که دارد دفن می شود. این یک موجود زنده و پویا است و حرکت دارد اما متاسفانه به دلیل خفقانی که در جامعه وجود دارد، دارند زنده به گورش می کنند.