پیروزی ساختار

ساسان آقایی
ساسان آقایی

مهم‌ترین میزان یک “انتخابات” چیست؟

این پرسش را شاید بتوان تنها با بازگشت به معنای درست واژه‌ی انتخابات پاسخ داد؛ انتخاب به معنای برگزیدن است و انتخابات موسمی که در آن از میان چند نفر برمی‌گزینند. به نظر می‌رسد که مایه‌ی بنیادین چنین موسمی در علوم سیاسی جز بها دادن به دیدگاه‌ها و سلایق “متفاوت” و میدان دادن به آن‌ها برای اداره‌ی کشورها نبوده و از همین‌رو نیز این موسم در دنیای امروز چنین مقبول و مشروع است.

سیستم‌های توتالیتر اما عادت به “تالیف” و به‌تر دست‌کاری دارند. چنین سیستمی تکنولوژی، فناوری، مد، فیلم، ادبیات، هنر و تمام چیزهای یک زندگی انسانی را “وارداتی” می‌داند و می‌کوشد آن را “بومی” کند و بومی نه به معنای درست آن که این بومی‌سازی چیزی جز “دل‌بخواهی‌سازی” نیست.

آن‌ها در کارگاه بزرگ خود که با تمام امکان‌های مادی و معنوی یک سرزمین تجهیز شده، جوهره‌ی اساسی هر چیز “وارداتی” را می‌گیرند و به‌جای آن چیزهایی بی‌ربطی را به‌خوردش می‌دهند که به‌تمامی دچار دگردیسی می‌شود. پس از عبور از چنین ماشین دراکولا مانندی، باز هم نام سینما، کتاب، هنر، لباس، فکر، اندیشه و شعور را خواهید شنید اما بی‌شباهتی به استانداردهای خود، همه‌ی آن‌ها در حقیقت تنها نسخه‌ای کپی شده از آمال یک سیستم توتالیتر هستند.

بی‌تردید هنگامی چنین ماشین گران‌بها و مکانیزم معجزه‌آسایی در اختیار سیستمی خودکامه قرار می‌گیرد، نمی‌شود انتظار زیادی داشت که درباره‌ی سرنوشت سیاسی خود دچار سهل‌انگاری شود و به “دیگران” بها دهد و قواعد بازی سیاسی را تمام و کمال بپذیرد.

توتالیترها یا به مانند کوبا، برمه، چین، کره‌ی شمالی و عربستان از اساس زیر بار الگوی استاندارد دموکراسی نمی‌روند و یا اگر چون روسیه، زیمباوه و ایران از “دموکراسی” سخن گفتند و ناچار به تن دادن به موسم آن شدند، می‌کوشند به آرامی و به تدریج جمهوری را خالی از هرگونه بار سیاسی و معنایی کنند و با هل دادن دموکراسی و لوازم آن به درون ماشین بومی‌سازی خود، هر چه خواستند از آن‌ها بسازند.

انتخابات در ایران نیز گویا به چنین سرنوشتی دچار گشته که در هر دوره بیش از گذشته فاقد معنا و استانداردهای شناخته‌شده‌ می‌شود. نمونه‌ی روشن چنین مدعایی قیاس رقابت ریاست‌جمهوری دور دهم با دور پیش از آن و یا مقایسه میزان آزادی و عدالت در رقابت پارلمانی هفتم و هشتم با دور ششم آن است.

در هر دوره‌ای گامی به سوی نزدیک‌شدن به یک بازی کنترل شده درون حکومتی و دوری از موازین استاندارد انتخابات برداشته شده و اکنون به نظر می‌رسد که ما با یکی از کم‌نمونه‌ترین اشکال کنترل، مدیریت و مهندسی انتخابات در جهان رو‌به‌رو هستیم و این نمونه چنان پیشرفته و شسته و رفته است که آشکارا دیگر نمی‌توان این رقابت را “انتخابات” نام نهاد.

در رقابت ریاست‌جمهوری دهم، تنها چهار کاندیدا مجال “تایید صلاحیت” را یافتند. نفر نخست، هم‌اکنون رییس دولت است و نمی‌تواند نماینده‌ی بخشی باشد که اصلاح و تغییر را دنبال می‌کنند. به سه کاندیدای دیگر نیز نمی‌توان امید زیادی داشت چه، برنامه‌های این سه تن نیز تنها بر “تغییر دولت نهم” استواری یافته که به گمان بسیاری تنها مشکلی روبنایی است و نه ریشه‌ای.

مرور سخنان و برنامه‌های این سه نفر نشان می‌دهد، بسیاری از انتقادهای آنان مشترک است و برنامه‌های ایشان نیز شباهت‌های غیرقابل کتمانی به یک‌دیگر دارند که در آن اثری از اصلاحات ساختاری و بنیادین یافت نمی‌شود.

مشت نمونه‌ی این خروار را می‌توان در پهنه‌ی سیاست‌خارجی هر چهار کاندیدا یافت که هیچ‌کدام برنامه‌ای برای رفع تحریم‌ها ندارند و هر چهار نفر با شدت و ضعف از ادامه‌ی غنی‌سازی اوارنیوم سخن می‌گویند، شاید از آن رو که خود به‌تر می‌دانند، در این پهنه رییس‌جمهور امکان دخالت ندارد جز با اصلاح ساختاری. اوضاع کمابیش در دیگر حوزه‌های اثربخش نیز به همین شکل است و همواره اختلاف‌هایی در میان برنامه‌های کاندیداها دیده می‌شود اما این اختلاف‌ها در سطح باقی می‌ماند و به ریشه نمی‌زند.

به این ترتیب از درون این رقابت هر کس بیرون آید، تنها دگرگونی‌های کوچکی را دنبال خواهد کرد که تازه باید امیدوار بود این دگرگونی‌ها به سوی مثبت میل پیدا کند و به‌راستی انتظار “کار بزرگ” کردن از کاندیداهای موجود و “اصلاحات ساختاری” بی‌هوده و بی‌جاست.

چنین رو‌ی‌دادی را البته شاید باید از هنر ساختار سیاسی ایران دانست که “تمایز” میان کاندیداها را به حداقل رسانده تا به این ترتیب “انتخاب” دارای کم‌ترین مفهموم خود باشد اما پیروزی این “هنرمند” هنگامی تکامل می‌یابد که گروه‌های سیاسی منتقد و دگراندیش جز گروه کوچک بی‌صدایی، به جای ایستادگی در برابر دور باطل بسنده کردن به حداقل‌ها، به بازی مدیریت شده‌ی سیستم تن می‌دهند و صدای اعتراض خود را با تبلیغ رسای این و آن در جهت شور بخشیدن به رقابت مهندسی شده جای‌گزین می‌کنند.

گویی امروز جایگاه خواهان و خوانده به تمامی دگرگون شده و به‌جای آن‌که حاکمیت ایران تن به خواسته‌های آزادانه‌ی منتقدان خود دهد، ده‌ها گام پس‌رفت داشته و هم‌زمان ما را با تهدید می‌خواند که اگر به همین وضع موجود تن ندهیم چه بسا بیش‌تر پس‌رفت کند و برهنه‌تر خشونت ورزد!

در برابر این تهدید، نتیجه شگفت‌انگیز است؛ ما می‌ترسیم، تن می‌دهیم و عاقبت ساختار قدرت می‌یابد.