یادداشت

نویسنده
پریا سامان پور

مدیری؛ کارگردانی در دام تکرار…

نام” مهران مدیری”، خواه نا خواه چنان با مقوله ی سریالهای طنز و کمدی عجین شده است که این طنزپرداز تلویزیونی دیگر خود را برای شناساندن به مخاطب و ایجاد ارتباط با مردم، از آفرینش اثری نو و ارائه  خلاقیت بی نیاز می بیند.

مدیری آن قدر به این آشنایی مطمئن است که هر کار تازه اش را بر مدار همان قصه قبلی می گرداند و فقط رنگ و روی شخصیتها را -آن هم تا حدودی - عوض می کند، « قهوه ی تلخ» نیز از این دایره بیرون نیست؛ سریالی که به وضوح می توان در آن مؤلفه های کارگردانی مدیری را رصد کرد؛ تصویر کردن فضایی نمادین از جامعه، تحت عناوین متفاوت، از “برره” و “ باغ مظفر” گرفته تا “ کاخ جهانگیر شاه” در “قهوه ی تلخ” و بررسی طنز آمیز رفتارها و باورهای  نهادینه در بین مردم که هر چند همواره با شور و تپش آغاز می شود ولی در نهایت به زیاده گویی و تکرار مکررات منجر می شود.

 

 

با کمی دقت می توان، معادل هریک از شخصیتهای این سریال جدید را در دیگر کارهای مدیری یافت. به کار گیری ادبیات متناقض در فیلمنامه که گاه چنان سنگین  است گویی که صاحب اثر حاضر نیست به قیمت خنداندن مخاطب،  به ابتذال روی آورد و گاه  چنان به بیراهه می رود که حتی به کنایه های جنسی هم می انجامد نیز از جمله ی دیگر موارد ایراد همیشگی کارهای اوست. شاید هدف از این نوع دیالوگ پردازی جذب توامان طبقه روشنفکر و در عین حال حفظ مخاطب عام  باشد. خواسته ای که می توانست اندکی هنرمندانه تر و ریزبینانه تر صورت بگیرد.

 به عنوان مثال از سویی نیم نگاهی به مسأله چپاول نفت در طول تاریخ می شود و از سوی دیگر زمانی طولانی  به جنگهای لفظی و تکراری زنان اندرونی پرداخته می شود. در صدر قرار دادن کمیت به عنوان رکن اصلی سریال، از ذیگر مشکلات اصلی کارهای مدیری از جمله “قهوه تلخ”  است که باعث می شود، ماجراهایی فرعی، بی ربط و خسته کننده در داستان بگنجند، ترفندهایی نظیر اضافه کردن شخصیتهای  حاشیه ای که زائد بودن آنها به وضوح بیننده را آزار می دهد یا دیالوگهای بی ربط و بدون علتی که در سریال گنجانده شده اند تا شاید با طویل المدت شدن سریال، هزینه هایی جبران شود و در این میان این تماشاگراست که اسیر دست این سیاست کارگردان می شود.

به هر صورت  اگر این سریال توانست با توده ی مردم ارتباط برقرار کند، دلیل کار موضوع مناسب آن نبود، بلکه برخی حواشی، شایعات و تبلیغات هم در این مورد بی تأثیر نبودند. هرچند طراحی صحنه و لباس متفاوت هم از موارد جذابیت این کار به شمار می روند ولی در حال حاضر، این داستان یکنواخت و بی هیجان به جایی رسیده است که دیگر عده ای را - به رغم وجود شانس برخورداری از جوایز متعدد-  از دیدن ادامه ی سریال منصرف کرده  است و عده ای دیگر هم شاید به دلیل کنجکاوی و یا حتی عادت این سریال را تا آخر ببینند.

 

 

 به هر حال ژانر کمدی بیش از همه عرصه های دیگر فیلمسازی نیازمند ابداع است چرا که در غیر این صورت، پس از مدتی ساختار یکسان و تکراری کار، حتی خاصیت کمیک بودن اثر را از بین می برد و تبدیل به اثری خسته کننده و ملال آور می شود.  

همه مواردی که ذکر شد، از سطحی انگاشتن مخاطب ناشی می شود و مادامی که پر کردن وقت تماشاگر و سود شخصی بیش از رشد فکری مخاطب مورد توجه است، شاهد هیچ گونه پیشرفتی در زمینه ادبیات طنز نخواهیم بود. به راستی وظیفه ارتقا فرهنگی را چه کسی و چگونه به دوش خواهد کشید؟ این فضا و این آثار تداعی کننده ی نظر آیزنشتاین، کارگردان بزرگ روس، است:

او در خاطراتش می نویسد:« ضمن یک سفر به پاریس، سخنرانی ای در سوربن داشتم، بعد از اتمام گفته هایم، دانشجویی از من چنین پرسید:« سبب نساختن فیلمهای کمیک در شوروی آیا این نیست که شما از آزادی که حق هر انسان است، محرومید؟» آیزنشتاین در ادامه خاطراتش می نویسد:« من پاسخی برای آن جوان نداشتم.»

ولی آیا واقعا خنده نشانه ی آزادی است؟