شوک خاتمی

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

الف. مقدمه

نگارنده اعتراف می‌کند که به‌عنوان یکی از علاقمندان به منش و روش و گفتمان آقای خاتمی، و به‌عنوان یکی از همراهان کوچک جنبش سبز، از خبر مشارکت ایشان در انتخابات ناسالم و غیرآزاد مجلس نهم، دچار شوک شد. مشارکتی که نویسنده نتوانسته نه برای آن دلایلی قانع‌کننده بیابد، و نه از چگونگی انجام‌اش سر در آورد؛ و بس بعید می‌داند که توضیحات جناب خاتمی نیز بتواند گره‌گشای این دو پرسش و ابهام شود. راقم این سطور همچنان ترجیح می‌دهد که صبوری کند تا آقای خاتمی –چنان که وعده کرده- دلایل خود را تبیین و منتشر نماید، و بعد به نقد آن نشیند. البته با این آرزو که تبیین‌های ایشان در این مورد و ماجرای بس مهم، با حداکثر شفافیت و صراحت ارائه شود.

 

ب. حاشیه‌ای مهم‌تر از متن

در حاشیه‌ی مشارکت خاتمی در انتخابات، اتفاقی مهم‌تر به‌وقوع پیوست. یا از منظری دیگر، مشارکت خاتمی در انتخابات که می‌توانست حاشیه‌ای باشد بر انتخابات نمایشی و فرمایشی، ناگهان تبدیل به متن شد و از اصل موضوع (انتخابات دروغین) مهم‌تر.

کاش پژوهشگرانی انگیزه داشتند و وقت، و این رویداد را از منظر روانشناسی اجتماعی و جامعه‌شناختی مورد بررسی و تبیین قرار می‌دادند.

“فیس بوک”، یکی از تجلی‌گاه‌های مهم گفت‌وگو و تعامل و بحث، و ازجمله شبکه‌های اجتماعی گسترده‌ در فضای مجازی، محلی برای بازتاب دادن بخشی از واقعیت‌های اجتماعی مورد اشاره بود. فضایی که –دست‌کم در برخی حوزه‌ها- اغلب اعضا و فعالانش، دانش‌آموخته‌ی مراکز آموزش عالی‌اند و به نوعی، طبقه متوسط شهری را منعکس می‌کنند و خود را کنشگر مدنی و پیگیر حقوق‌بشر و دموکراسی‌طلب و آزادی‌خواه می‌دانند.

در چنین بستر و فضایی ناگهان جلوه‌هایی غریب از “عجله در کسب چشم‌اندازها”، “یأس”، “توهین به حقوق و آزادی‌های فردی و دیدگاه‌ها و سلایق و عقاید دیگران”، “بی‌توجهی به واقعیت‌ها”، “پرخاشگری”، بی‌تعهدی نسبت به ضرورت همدلی و همراهی تمامی نیروهای اجتماعی در راه طولانی و دشوار گذار به دموکراسی، و مفاهیم مشابه، خودنمایی کرد. گاه، “تضادهای فرعی” جای “تضاد اصلی” را گرفت؛ زمانی، کشاکش بر سر دعواهای قدیمی و بلاموضوع امروزی، عمده شد؛ در بخش‌هایی از هر دو طرف منازعه و بحث، حریم‌ها و لوازم گفت‌وگوی سالم از یاد رفت (آن‌هم درست زمانی که تمامیت‌خواهان در حال لگدمال کردن مفهوم انتخابات سالم بودند)؛ جمعی از همراهان و علاقمندان جنبش تغییرخواهی تکثر و تنوع جنبش سبز را از یاد بردند؛ چنان‌که گروهی فراموش کردند “نخبه‌کشی” و آسیب رساندن به “سرمایه‌های اجتماعی”، واجد چه آثار ناگواری بر موجودیت جامعه است؛ برخی بر طبل “ناامیدی” و “یأس” کوبیدند و “راه سبز امید” را فراموش کردند؛ طیفی تاکید میرحسین موسوی بر “هر سبز، یک رهبر” را به یاد نیاوردند؛ بسیاری از خفتگان و خاموشان جنبش، ناگهان در قالب یک مدعی تام و تمام، قد کشیدند و بی‌پروا “تیغ” کشیدند؛ جماعتی از یاد بردند که جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است و خاستگاه‌های خود را داراست و هرچند از یکایک کنشگرانش جان می‌گیرد اما متکی به فرد نیست، چنان‌که حتی در روزهای حبس موسوی و کروبی نیز ادامه حیات داده؛ و…

 چنین وضعی برای نگارنده، یادآور برخی ملاحظات زنده‌یاد مهندس مهدی بازرگان در “سازگاری ایرانی”اش، و در بررسی روحیات و خلقیات ایرانیان شد. آنجا که روشنفکر وطن‌دوست و کنشگر سیاسی دانا، “زود و زور” خواهی و نابردباری و تفرقه‌ی اجتماعی و شلختگی را به نقد می‌کشد. مرحوم بازرگان زیر عنوان “شعار زود و زور” به بررسی تاثیرات استبداد دیرپا در ایران و شرایط جغرافیایی بر خلق و خوی ایرانیان می‌پردازد، و ازجمله می‌نویسد: “روح و روال استبدادی گذشته انحصار به فرد خاص نداشته و در تمام شئون و مراحل در سطوح کشوری، شهری، دهاتی، خانوادگی، صنفی، علمی و دینی و بعدها اداری و فرهنگی، سنت جاری شده است.”

گویی هنوز هیچ نشده و ساخت سیاسی قدرت تغییری را متحمل نشده، حوادث و کشاکش‌های تلخ و دعواهای غریب روشنفکران و جریان‌های سیاسی در ماه‌های نخست پس از پیروزی انقلاب 57، به‌گونه‌ای دیگر رخ می‌نمایاند. همان فضایی که اتفاقا مرحوم بازرگان و ملاحظات و دیدگاه‌هایش، یکی از قربانیان بزرگ آن محسوب می‌شود.

نگارنده موکدا تاکید می‌کند که در این نوشتار به مشارکت غریب آقای خاتمی در انتخابات، کاری ندارد. بحث نحوه‌ی واکنش فعالان سیاسی و کنشگرانی است که به برکت عصر ارتباطات و تکنولوژی اطلاعات، امکان یافته‌اند سخن خود را فریاد کنند و در گستره‌ای بی سقف، تکثیر و منتشر نمایند.

در چنین فضایی است که قلم‌های باتدبیر و نویسندگانی که خویشتن خویش را مهار کنند، و کنشگرانی که بر عصبانیت و کلام و ادبیات خود مسلط شوند و فائق، بس اندک به نظر می‌رسد.

برخی کنشگران سبز، نمازجمعه‌ی تاریخی به امامت هاشمی رفسنجانی را فراموش کردند؛ آن‌جا که تنوع و تکثر همراهان جنبش سبز به وضوح، شفاف شد. چنان‌که گروهی دیگر از یاد بردند که در همین انتخابات فرمایشی و دروغین، مشارکت برخی لایه‌های اجتماعی معترض به وضع موجود، به هر دلیل “واقعی” است. حتی از یاد رفت که خاتمی مورد هجمه، به‌هرحال شخصیتی بوده که در شهریورماه همین سال جاری 143 روشنفکر و فعال سیاسی را واداشت که به او نامه بنویسند و خطاب به وی از فقدان شرایط لازم برای انتخابات آزاد، سالم و منصفانه در ایران سخن بگویند. نامه‌ای که از محسن میردامادی تا ابراهیم یزدی و حبیب الله پیمان و بسیاری دیگر، پایش امضا گذاشتند. فراتر، 39 زندانی سیاسی زمانی که هرگونه مشارکت در انتخابات را “بای نحو کان”، بازتولید استبداد ارزیابی کردند، باز به شروط و لوازم انتخابات سالم و آزاد –که خاتمی برشمرده و مورد تاکید قرار داده بود- ارجاع دادند.

بدیهی است که به سبب همین جایگاه، کنش و مشارکت خاتمی، پرسش‌برانگیزتر و در خور نقد و بررسی مضاعف می‌شود؛ اما از سوی دیگر، آیا به همین شکل، نباید در مقام مواخذه و انتقاد و سئوال، کمی خوددارتر و صبورانه‌تر و باتأمل بیشتر در ادبیات و موضوع و مضمون نقد، رفتار کرد و ملاحظاتی راهبردی‌تر و درازمدت‌ را در نظر داشت؟

و این همه در حالی رخ می‌داد و می‌دهد که آیت‌الله خامنه‌ای “سیلی” خود را جشن می‌گیرد و تحقق “پیش‌بینی”‌اش را که البته “به حول و قوه الهی” محقق شده است؛ تشکیل مجلسی یک‌دست‌تر از قبل با حضور همراهان حاکمیت سرکوبگر و اقتدارگرا در انتخاباتی دروغین.

تلاش برای گذار به دموکراسی برای جنبش تغییرخواه و اعتراضی مردم ایران، نه با مشارکت آقای خاتمی پایان یافته، نه با برگزاری انتخابات فرمایشی 12 اسفند تمام شده، و نه مولفه‌هایی که جنبش اجتماعی امروز مردم ایران را سامان می‌دهند خاتمه یافته است؛ از مولفه‌های ساختاری گرفته تا مولفه‌های فاعلی(کارگزاری)، از تغییرات سیاسی و اجتماعی و بحران‌های گریبانگیر حاکمیت تا زندانیان آزاده‌ و شهدای سرفراز و از یاد نارفتنی جنبش سبز و خانواده‌های آنان و یکایک شهروندان مشهور و گمنام حامی جنبش اعتراضی.

شاید “شوک خاتمی” دست‌کم واجد این خیر و برکت برای یکایک کنشگران و همراهان جنبش سبز باشد که بار دیگر در برخی مفاهیم و کلیدواژه‌های این مهمترین جنبش اجتماعی ایران دقیق شوند؛ کلیدواژه‌های ارزشمندی چون: مدارا، تسامح، همدلی، تکثر، تنوع،همگامی، صبوری و بردباری، و امید.