سرزمین فرهنگی ما، هم زمین و کوه و آسمان و دریاست و هم جامعه و “مردم رفته و مانده” و هم همۀ فرهنگ شفاهی و کتبی ما، باورهای گوناگون مذهبی (شیعه، سنی، اسماعیلی، زرتشتی، مسیحی، یهودی، بهایی، …)، سنگ نوشته ها، کتابهای خطی، آثار باستانی، تمامی زیرساختارها، پلها و بنادر، منابع طبیعی و معدنی و غنای طبیعت، حیات وحش و همۀ گیاهان و درختان دور و نزدیک، همۀ قناتها و رودخانه ها، همۀ زبانهای منسوخ شده و همۀ زبانها و لهجه های زنده مثل کردی و ترکی و بلوچی و لری و عربی…، همۀ شیوه های تولیدی و صنعتی و هنری و صنایع ظریفه و سنتها و رقصها و بازیها و اعیاد و جشن نوروز. همۀ اعتبار و ارزش نام فرهنگی ایران در حجم این سرزمین فرهنگی نهفته است.
ابعاد سرزمین فرهنگی را می توان در رابطه با مفاهیم دیگری همچون ملت، دولت، کشور بهتر شناخت. سرزمین فرهنگی ایران در یک حجم قرار دارد و نه در یک سطح، و خود دربرگیرندۀ فرهنگهای گوناگون و داد و ستد و ارتباط میان این فرهنگهاست. و این تجربۀ بزرگ، خود حاصل روندی چندین هزارساله است که در ایجاد و رشد میراث فرهنگی آدمی تأثیر بسزایی داشته است. این روند شامل ایجاد و رشد و گسترش نظام اداری و دیوانی ـ از کورش تا به امروزـ و همچنین ساختار زبانها و آمادگی این زبانها برای ساختن و یا پذیرش واژه هاست، در این روند تولیدات فرهنگی از شفاهی تا همۀ فرهنگ نوشتاری، از هزاران اثر خطی چاپ نشده تا مجموعۀ آثار چاپ شده و حتی آثار ترجمه شده، از نخستین ترجمه های سانسکریت تا امروز بوجود آمده است؛ مجموعۀ باورهای مذهبی که از دیرزمان در فرهنگ رسوب کرده تا مجموعۀ منابع کتب مدارس مذاهب گوناگون این سرزمین نیز در همین زمینه شکل گرفته است.
باید ذکر کرد که سرزمین فرهنگی ایران شامل اسطوره های بجا مانده از ساکنین اولیۀ فلات ایران تا رگه های اسطوره ای بجا مانده از مهاجرین آریایی و تبادل آنها با دیگر فرهنگهای شفاهی پیرامون هم هست. نظامهای تولیدی؛ از اختراع قنات تا چهارطاق، وضع مالیات و برقرار کردن پست، ایجاد ارتش منظم و دائمی، بنای شاهکارهای معماری و دستاوردهای هنرهای دستی و هنر خطاطی و خوشنویسی نستعلیق نیز در این ثروت سرزمین فرهنگی مسطور است. تنوع و غنای فرهنگی سرزمین ما را ساکنان اولیۀ تمدنهای جیرفت و لرستان و شوش همراه با دستاوردهای برآمده از رگه های مقدونی، عرب، ترک، هندو، ارمنی، … ساخته اند. علاوه بر اینها، سرزمین فرهنگی ما شامل تمامی تجربیات عرفانی از دورانهای بسیار دور است تا امروز با تمامی دستاوردهای شفاهی وکتبی چه در میلیونها بیت شعر و چه در سنتهای شفاهی سلسله های دراویش نقشبندی، گنابادی، و…
فراموش نکنیم که سرزمین فرهنگی ما همچنین از مهاجرتهای پارسیان به هندوستان تا مهاجرت به قفقاز و کشورهای پیرامون خلیج فارس، تا چندین رگه مهاجرت به آفریقا و اروپا و آمریکا تأثیر پذیرفته است. مهاجرتی که امروزه و برای نخستین بار با رقمی نزدیک به چهار میلیون نفر، خود به نیروی قابل ملاحظۀ اقتصادی و اجتماعی در جوامع میزبان تبدیل شده است و توان درونی آن را دارد که پاره ای از جامعۀ مدنی متشکل امروزی باشد.
پیش از ادامه، تذکر نکته ای اساسی بسیار ضروریست، می بایست مفاهیم و تعاریف و نقش واژه ها را روشن سازیم، گرد و غبار از آنها بزداییم. با شفاف سازی، با یافتن مفاهیم یکدست و مشترک بهتر می توانیم سخن بگوییم ولی همیشه باید توجه داشت که در بحرانهای تاریخی، انقلابها و دگرگونیهای بزرگ، در کوتاه زمان مفاهیم نوینی همه گیر می شوند و رابطۀ این مفاهیم و واژه های حامل آنها با مفاهیم قبلی دچار اختلال می شود. و این مهم، بیشترین لطمه را به سلامت ارتباطات مردم یک جامعه وارد می آورد. در مدتی بسیار کوتاه، مردمی که در محیط طبیعی، اجتماعی و تولیدی خویش زندگی کرده و رابطه ای آرام و پیوسته با واژه ها و مفاهیم برقرار کرده اند، شاهد آن می شوند که واژه ها دیگر مفاهیم پیشین را نمایندگی نمی کنند. واژه هایی چون جمهوری و آزادی و اسلام و مفاهیمی چون باورهای سنتی و نظام سیاسی، در ایران ما، نمونه هایی از چنین موقعیت پیچیده ای هستند.
بدلیل اهمیت ویژۀ این مبحث تلاش می کنیم تا تعریفها را در رابطه با یکدیگر روشن کنیم. نه به این دلیل که خوانندگان از آنها بی اطلاعند، بلکه بیشتر، برای افزودن بر روشنی و گشایش همفکری و همدلی. در این نوشتار تلاش بر آنست که بتوانیم پاره ای از مفاهیم زیر را در رابطۀ تنگاتنگ با یکدیگر تعریف کنیم: میهن و وطن، مملکت و کشور، رژیم، نظام، حاکمیت، حکومت، دولت، قیام، جنبش، انقلاب، ملت، مردم، جامعه، امت، اجتماع، جمعیت، باور، مذهب، ایدئولوژی، سنت، فرهنگ، زبان، خط، مجموعۀ آثار گذشتگان؛ فرهنگ شفاهی، اسطوره، تاریخ، تمدن، تجدد، مدرنیته، مدرنیزم، توسعه، پیشرفت، برنامه، استراتژی - خدمات راهبردی، مردمسالاری، دموکراسی.
تعاریف این مفاهیم، در زبان روزمره، در حوزه های آکادمیک و یا زبان روابط بین ملل، به گونه ای پنهان و یا آشکار، می تواند یکی نباشد. می بایست در نهایت به رشته ای از تعاریف همگون تن داد. ما ایرانیان در میان دیگر مردمان این کرۀ خاکی و پهناور زندگی می کنیم و با هفت میلیارد همسایه به داد و ستد و گفت و شنود مشغولیم، با آنها مرزهای آبی و خاکی داریم، در پیمانهای گوناگون منطقه ای و بین المللی سهیم و شریک هستیم، هر روزه در مرزهای هوایی ایران هزاران نفر در عبورند و در آبهای مرزی هزاران شناور در رفت و آمد، روزانه چند صد هزار بشکه نفت داده و در مقابل عمده ای از احتیاجات روزانۀ خود را دریافت می کنیم، رسانه های گوناگونی را برای دیگران احداث کرده و از رسانه های دیگران سود می بریم، هر روزه میلیاردها پیام از طریق تلفن و اینترنت و رسانه ها و شبکه های دیگر اجتماعی رد و بدل می کنیم. و براساس طبیعت حیات آدمی این ارتباطات افزایش می یابد. بر پایۀ این داد و ستدهاست که تا حد توان تلاش می کنیم تا فصل مشترک تعاریف اکادمیک مورد پذیرش عرف بین الملل را مبنا قراردهیم، تا بتوانیم نتایج حاصل را در بستر جهان پویا و امروزین قراردهیم، گر چه بخوبی به مشکلات این پیشفرض آگاهیم.
از یکسو، جهان را غنای تنوع فرهنگها می سازد، واژه ها و مفاهیم بر اساس حرکت آدمیانی که سازندۀ فرهنگها هستند، در تاریخ و جغرافیای ویژۀ هر زمان ساخته می شوند، ولی ارتباط آدمیان از دیر زمان، علم -هنر ترجمه را بوجود آورده است، گاه نیز یافتن معادل درست و مناسب واژه ها از بستر اصلی خود جداً شده و به ضد تعریف تبدیل می شوند….
می دانیم که رشد و توسعۀ تمدن آدمی ناشی از مهاجرتهاست و تمدنها از برخورد مهاجران و تداخل فرهنگها ساخته می شود[i]. به عنوان نمونه واژۀ اسلام و مفهوم پشت آن، حتی در جوامعی که اکثریت مردم، بطور سنتی خود را مسلمان می دانند، گوناگون است، اسلام، در طول این چهارده قرن، در پنج بعد خود، در جوامع و قشرهای گوناگون و در ابعاد متنوع زندگی فردی واجتماعی رسوباتی بسیاری از خود بر جای گذاشته است. این پنج بعد را می توان چنین خلاصه کرد: در درازای چهارده سده، در پهنای بخش بزرگی از شمال آفریقا تا آسیای مرکزی، اروپای مرکزی، تا فراتر از اندونزی، اسلام در ابعاد گوناگون رنگهای فراوانی به خود گرفته است. می توان به راحتی و برای ادامۀ گفتار بر سر ابعاد زیر توافق کرد:
بعد سنتی اسلام، یعنی آنچه به زندگی هرروزۀ مردم باز می گردد، حقوق مدنی و جزایی اجرایی در عمل، مراسم گوناگون ازدواج، طلاق، روابط تجاری و داد و ستد، روابط خانوادگی و اجتماعی، عقاید و باورهای ادغام شده در زندگی هر روزه، مثل تعبیر خواب، نذر و نیاز. این سنتها ترکیبی هستند از آنچه در فرهنگ مردمان پیش از اسلام وجود داشته و سنتها و رفتار و گفتارهای پذیرفته شدۀ بعدی. در طی قرنها با ادغام فرهنگها، سنتها نو گشته اند، با پیشرفت دانش و فناوری شده اند، چون هر موجود زنده ای در تنازع بقاء.
اسلام در حوزۀ جامعه شناسی، انسانشناسی (انترپولوژی)، تاریخ فرهنگ، تاریخ ادیان، تاریخ اندیشه و سیر آن: بررسی و غور در اسلام در رنگهای گوناگون آن به روشهای علمی شناخته شده، بر اساس مدارک و دلائل موجود، آنچنان که در حوزه های آکادمیک مرسوم است، گفتگو پیرامون روشها و وسایل پژوهش، نتایج، دعوت از صاحبان اندیشه در مکاتب و باورهای گوناگون اسلام به نقد و بررسی این نتایج، را اسلام علمی بنامیم. اسلامی که در طولانی مدت می تواند، بسیاری از پیشداوریهای مرسوم را تصحیح کند، با نمودن رنگهای گوناگون اسلام، باورمندان را به مدارا دعوت می کند و در خشونت و پافشاری بر یگانگی باورها تعدیل ایجاد می کند. چنین اسلامی در حوزۀ اهل فن است و نتایج کار آن بسیار طولانی است. ارزش والای چنین اسلامی در توضیح و روشنگری است، به حوصله و زمان و مدارا نیازمند است. این پژوهشها می توانند تا حدودی نسبیت را در مرزهای اعتقادی وارد کنند. این پژوهشها ذهن باورمندان رابا چرایی پدیده ها آشنا می سازد و کمک می کند تا آنها به سیر تکوین باورهای خود آشناتر شوند. در رابطه بین اسلامهای گوناگون، واژه ها دقیقتر و روشنتر می شوند. ریشه یابی جای پافشاری را می گیرد.
دیگر، اسلام فلسفی است که از همان ابتدا اندیشمندان حوزۀ جوامع اسلامی را به خود مشغول کرده است. این نظریه اگر چه با مقاومتهایی روبرو شده است لیک تا به امروز در اشکال گوناگون حضور خود را حفظ کرده است. از بوعلی سینا تا فارابی، از ملاصدرا تا حاج ملاهادی سبزواری، تلاش کرده اند چارچوب اندیشۀ فلسفی را که همان پرداختن به مبنای اندیشه و چگونگی آنست، حفظ کرده و ضمن انتقال آموزش فلسفۀ یونان باستان، از مبانی فلسفی شرق دور استفاده کنند. این فلسفه نیز با همۀ رنگارنگی خویش، بیشتر در حوزۀ دانش است و ریشه یابی هرمنوتیکی آن، قرار دادن این اندیشه در مجموعۀ شناخت فلسفی بشر، به گونه ای تلاش در یکدست سازی تاریخ سیر فلسفۀ انسانی، مستقل از گرایشهای مذهبی، می تواند خدمت بزرگی به پیشبرد روشنگری گوناگونی اسلام باشد.
بیگمان، جریان عرفانی اسلام، همراه با گسترش این دین و از همان ابتدای پیدایش آن، حضور کاملا مستقلی در جهان اسلام دارد. این حضور گاه بعدی کاملا فلسفی به خود می گیرد، گاه به میان مردم رفته، پاره ای از رفتار و کردار روزمره را تغییر می دهد. گاه تنها در بعد فرهنگی، شعر و موسیقی و رقص را به خود می کشاند. بگمان ما عرفان اسلامی از کل پدیدۀ عرفان و تجربۀ عرفانی که ریشه های آن از “شمنها” ( جادوگران قبیله ای) آغاز شده و به همراه تکامل فرهنگ بشر به پیش آمده است، جدا نیست. شکلهای گوناگون تجربه و اندیشۀ عرفانی، بیشتر بگونه ای پنهان و گاه نیز آشکار، رابطه ای ویژه میان بشر و “آنسو” تعریف می کند که همیشه نمی تواند با تعبیر و تفسیر بنیانی اسلام از جهان همراهی داشته باشد. عرفان در بعد فلسفی و فرهنگی خود خدمات بسیاری به گسترش اندیشه کرده است. بعد اجتمایی آن در نوعی مدارای متقابل به حیات خود ادامه می دهد. اندیشۀ عرفانی از زمانهای بسیار دور با فرهنگ آدمی عجین شده و آنرا همراهی کرده است و شاید به راحتی بتوان گفت که قدمت و حضور آن در فرهنگ آدمی از مذهب رسمی فراتر رفته و خود به عاملی در پیدایش مبنای مدارای فرهنگها در آمده است. عرفا با زندگی، فرهنگ، شعر و موسیقی خویش جهان ما را پر بارتر ساخته اند.
و در انتها از اسلامی صحبت کنیم که به عنوان یک راه و روش به تجربۀ حکومت بر جامعه دست می یابد. سیر تکوین اسلام حکومتی، در تاریخ جوامع گوناگون در این مختصر نمی گنجد. مراد ما در اینجا طرح پرسش بنیانی در مورد رابطۀ شهروند و حکومتگریست که بر خود نام اسلام می نهد، یا از نام اسلام برای تأمین صلاحیت و اعتبار خویش سود می جوید. باری مشکل زندگی روزمرۀ شهروندان چنین جوامعی با زمامداران نه مشکلی سنتی ا ست نه انسانشناسانه و نه جامعه شناسانه، نه تاریخی است و نه فلسفی یا عرفانی.
از سرزمین آغاز کنیم. سرزمین واحدیست از کرۀ زمین که قابل نامگزاریست. مساحتی که می تواند محل زیست جمعیتی از انسانها باشد و در قالب یک نام مشخص می شود. این نام می تواند عملا با گذشت قرنها و هزاره ها مفهومی نمادین بیابد. سرزمینهای اسطوره ای بدینگونه شکل می گیرند. سرزمین، واحدی از سطح کره زمین است که در رابطه با زندگی آدمی و زمان زیست او تعریف می شود، سطحی که در رابطه با انسان حجم می باید. در این حجم آدمیانی می زیند که خالق فرهنگ و زندگی در این سرزمینند. در چنین سرزمینی، واحدهای سیاسی- نظامی-اقتصادی، با نامهای گوناگون می توانند شکل بگیرند. فرهنگهای گوناگون می توانند با یکدیگر همزیستی کنند. می توان گفت که در سرزمین فرهنگی، نامها از تاریخ و اسطوره قدرت و نشان گرفته و در هماهنگی با یکدیگر می زیند.
امروزه واحد سیاسی - نظامی غالب در سرزمینها، به جز چند استثناء، را دولت می نامیم. دولتها در حیطۀ مرزهای مشخص و دقیق قدرت سیاسی خود را اعمال می کنند. با استفاده از نیروهای انتظامی، نظم را در داخل مرزها بر قرار می کنند. مجموعۀ مردمانی که تحت پوشش دولت قرار گرفته اند، ملت نامیده می شود. به دلیل این وابستگی، امروزه جز در موارد نادر، واحد دولت ـ ملت پذیرفته شده است. گاه در یک سرزمین فرهنگی چند دولت - ملت و یا در یک دولت - ملت، چند سرزمین قرار دارند. مشخصۀ پایه ای یک دولت - ملت، حضور مردمان در واحد کشور است. به عبارتی دولت - ملت در مرزهای مشخص آن و در حضور تاریخی اش را کشور می نامیم. کشورها عموما قوانین پایه ای سنتی یا مکتوب یا ترکیبی از هر دو را دارند که بر اساس آنها ساختار دولتها مقبولیت می یابند. نظام یا سیستم و یا رژیم، مجموعۀ بهم پیوسته ایست که برای ایجاد حاکمیت و ادارۀ یک کشور ضروریست. نظام مستقل از افراد است. سازمان، پایه ایست که افراد در آن نقشهای از پیش تعیین شده ای را ایفا می کنند. پول واحد، زبان یا زبانهای رسمی و اداری مشترک، نمایندگان واحد در ارگانهای بین المللی با اجازۀ امضای قراردادها، روابط بانکی، تجارتی، ارتباطی، از همین حضور کشور یا دولت - ملت یا نظام حاصل می شود.
اما چگونگی شکل گیری این مفاهیم در سرزمین فرهنگی ما ایران: بپذیریم که قانون اساسی مشروطیت، نظام سلطنتی که در آن شاه سلطنت می کند نه حکومت و تعیین نقش سه قوۀ مقننه، قضاییه و مجریه، جدای از یکدیگر، نخستین پایه های دولت – ملت ـ کشور و نظام ایران را ایجاد کرد. رضا شاه توانست با حذف ملوک الطوایفی، مفهوم امروزین کشور را پایه گزاری کند. این کشور، تا سال ۱۹۶۲ و شروع اصلاحات ارضی، تحت لوای قانون اساسی، حکومت، نظام اداری و اجتماعی و تولیدی و سنتی که نقش دولت وسه قوه را مشخص می کرد، اداره می شد، با چند استثناء که هر کدام برای بررسی ما مهم است:
پس از تصویب متمم قانون اساسی، قرار بر این بود که قوانین مصوبه مجلس شورای ملی، مورد تأیید پنج مجتهد قرار گیرد، بتدریج با این تعبیر که در میان نمایندگان مجلس به اندازۀ کافی مجتهد واجد شرایط وجود دارد، عملا این اصل هرگز اجراء نشد و بتدریج دست معممین شیعه از قوۀ مقننه خارج شد.
اگرچه روح قوانین جزایی و مدنی و اداری ریشه در سنت و مذهب شیعه داشت، ولی در عمل و بتدریج قوۀ قضاییه نیز توسط حقوقدانان اداره شد. می توان گفت که قوۀ مجریه بگونه ای مدرن شد ولی دنبالۀ طبیعی همان نظام دیوانی زمانهای دور بود. اگر چه ملوک الطوایفی از بین رفت و قدرت دولت مرکزی در تمام نقاط ایران بگونه ای یکسان برقرار بود، ولی نظام تولیدی – مالی - مالکیتی با نام های ارباب - رعیتی و خان – عشیره ای در دو بخش تولیدی کشاورزی و دامداری با سابقه های چند صد ساله و چند هزار ساله ادامه داشت. نظام ارباب و رعیتی تا سال۱۹۶۲ دولتی بود در دولت.
با بررسی درصد تعداد نمایندگان خان وارباب، از مجلس اول تا نخستین مجلس پس از اصلاحات ارضی، متوجه می شویم که این درصد رقمی است بین ۴۰ تا ۵۰. حتی با توجه به نیمبند بودن کل نظام انتخابات در پیش و پس از این دوره، عملا فضای قانونگزاری ایران در دست اربابان و خوانین بود و شاه یا در اراتباط با ایل حاکم بوده است و یا خود بزرگترین ارباب و یا هر دو. و در عمل، قانون اساسی مشروطیت و مدرنیزاسیون برای ساکنان روستاها و ـ عشایر حاصلی نداشت. در این مدت از نفوذ و قدرت اجتماعی، مالی و سنتی معممین شیعه بویژه در روستاها و شهرهای کوچک، یعنی تقریبا بیش از نیمی از مردم کشور، کاسته نشد، بلکه بتدریج حوزه های تربیت معممین قویتر شده و معممین در دور افتاده ترین نقاط مملکت دست یافته و حضور داشتند. بازار به عنوان یک رکن اساسی در نظام خدماتی توزیعی و اربابان وخوانین در دو نظام تولیدی کشاورزی ًو دامداری، همواره روابط تنگاتنگ مالی - اجتماعی با این مدارس مذهبی داشتند. در این فاصله معممین توانستند ساختار و روش کار مدارس خود را چه از نظر مالی و چه از نظر ارتباط و بسیج هواداران و باورمندان و چه از نظر ارتباط با مدارس خارج از ایران مثلا در نجف و کربلا، حفظ کنند. اما این دولت در دولت تا برقراری جمهوری اسلامی، نتوانست مفهوم و حضور دولت - ملت را در سرزمین ایران تحت تأثیر قرار دهد.
در فاصلۀ سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷، نظامهای تولیدی ارباب و رعیتی و خان وعشیره ای از بین رفتند، در عمل نفوذ اربابها و خانها بشدت کاهش یافت. برای خیل مهاجران و خوشنشینان روستایی به شهرها و تبدیل شدنشان به طبقات محروم شهرنشین، نفوذ معممین شیعه بگونه ای پنهان ادامه یافت و بخش عظیمی از هموطنان ما پشت و پناه خویش را در آنها یافتند. نگهبانان مفهوم سرزمین فرهنگی ایران از این پس بیشتر طبقۀ متوسط و قشر درس خوانده، خانواده های سنتی و بازاری شدند، چه وابستگان به طبقات مرفه و غیرسنتی بیشتر در راستای نوعی مدرنیزاسیون ظاهری حرکت می کردند.
بدین ترتیب، این مفهوم در بستر اختلافهای آشکار جناحهای سیاسی در داخل و خارج رخ نمود. در داخل مجموعۀ ولایت فقیهیان با سکوت ظاهری ولی با اعمال فشار روزمره در مجموعۀ نظامهای آموزشی، حقوقی، امنیتی و فرهنگی- بویژه شورای انقلاب فرهنگی - با عمق مفهوم سرزمین فرهنگی به مبارزه پرداختند. بگونه ای که در هیچکدام از آموزشهای سپاه از این مفهوم کوچکترین نشانی نیست. به عنوان نمونه به تارنمای سپاه پاسداران، قانون اساسی و مادۀ مربوط به تأسیس این سپاه و انتشارات این نهاد مراجعه کنید، نام ایران بکلی حذف شده است و در همه جا مفهوم میهن اسلامی به چشم می خورد. این میهن اسلامی فاقد مرز و تاریخ و محدوده است و دست مجریان قانون اساسی را برای هر نوع تفسیر و تعبیری باز می گذارد.
در درگیریهای جناحهای مختلف سیاسی درونی، مفهوم سرزمین فرهنگی ایران، در گفتگوهای نظری و عملی بطور اساسی غایب است. ولی، این مفهوم در خارج از کشور، در فضای فعالیتهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی وجود دارد. شناخت و اشاعه و تلاش در گسترش و پیشرفت فرهنگ ایران، بویژه ده سال پس از مهاجرت و سالهای ۱۹۸۰، بخوبی مشهود است. خوشبختانه همگان به حضور زبان مشترک فارسی علاقمندند. می توان گفت که مجموعۀ نیروهایی که به بازگشت قانون اساسی مشروطه باور دارند، بالطبع به ایران فرهنگی بیشتر از زاویۀ سیاسی - ملی حضور پررنگ تری می دهند. البته این را هم باید از نظر دور نداشت که به گمان ما، با توجه به حوادث کشورهای پیرامون ایران، منطقه و سیاستهای جهانی حمایت از اسرائیل و شکل گیری نیروهای سیاسی عقیدتی حول محور اسلام با گرایشهای گوناگون، این خطر وجود دارد که بتدریج مفهوم سرزمین فرهنگی ایران، حتی برای صاحبنظران روشن اندیش، به پردۀ فراموشی سپرده شود - با توجه به احتمال خطر جنگهای طولانی مدت در منطقه و حضور پر رنگ سه دین یکتاگرا و اماکن مقدسۀ اینان و باورمندان پیگیرشان – می توان نگران بود که این مفهوم از دستور کار نیروهای مدنی و سیاسی خارج شود.
بهر روی از دید خدمات راهبردی، ما نیازمند باور به اهداف راهبردی طولانی مدت هستیم. اگر این اهداف فاقد شمول عام باشند، اگر به إیجاد و گسترش همبستگی اجتماعی منجر نشوند، حیات تاریخی و پرسابقۀ یک فرهنگ را خدشه دار خواهند کرد. حضور فرهنگی ایران در هزاره ها و انعطاف و تعامل و همزیستی آن با حتی فرهنگهای مهاجم، به ما این امید رامی دهد که “ جوهری در این فرهنگ زنده است که چنین پیوسته جاریست”. می توان حفظ و ارتقاء و رشد و گسترش و توسعۀ این فرهنگ را در سرزمین فرهنگی ایران، با حفظ احترام به تنوع فرهنگها، زبانها، سنتها و باورهای مذهبی که در این موزاییک زندگی می کنند، را جزو اهداف راهبردی اساسی قرار داد.
اگر راز همبستگی اجتماعی و ملی را در پیگیری چند هدف راهبردی در هر جامعه بدانیم، با قرار دادن ارزشمندی سرزمین فرهنگی در ایران، در کنار عدالت اجتماعی، حفظ و احترام و اجرای مفاد اعلامیۀ حقوق بشر و حفظ و ارتقاء حسن روابط همجواری و انسانی با دیگر سرزمینها، می توان امیدوار بود که از شمول توافق عمدۀ نیروهای سیاسی و جامعۀ مدنی در داخل و خارج مرزهای ایران بهره مند شویم.
ایران سرزمین فرهنگی، هماهنگی و توافق در عمل، در نظریه و فرهنگ و آنچه که ریشه در هزاره ها دارد، را بر دیگر عوامل همبستگی ملی مرجح می داند، لذا می تواند به عنوان عامل اساسی همبستگی ملی در طولانی مدت و در طول نسلهای موجود و آینده کارگر باشد. می توان بسادگی امیدوار بود که در طی نسلهای آینده و پس از آرام شدن منطقۀ خاورمیانه، نزاعهای باورمداران به سه مذهب یکتا گرا و اختلافات داخلی آنها، و نیز نزاعهای بین المللی بر مبنای سودجویی از منابع طبیعی نفت و گاز… فروکش کند و اتحادی از انسانهای آزاده بوجود آید که در قالب فرهنگهای نیاکان خود و در جوار یکدیگر، چون واحدهایی که امروزه در مناطق دیگر جهان وجود دارند، زندگی کنند. و چرا نه که اتحادیه ای از کشورها یا سرزمینهای فرهنگی- اقتصادی با حفظ رعایت کلیۀ مفاد اعلامیۀ حقوق بشر بوجود آید؟
اگر آن روز را آرزو می کنیم، روزی که می تواند نه تنها منطقه را به سوی صلح و سازندگی و باروری هدایت کند، بلکه باعث شکوفایی و غنای تنوع فرهنگهای چند هزار سالۀ منطقه گردد، می بایست از هم اکنون عامل همبستگی درونی هر جامعه را فرهنگ - و آنچه به ما مربوط می شود، سرزمین فرهنگی ایران- قرار دهیم. هیچ حرکت جمعی سیاسی- اجتماعی انسانی پیروز نخواهد شد مگر آن که اهداف راهبردی آن حرکت از لحاظ نگرش تاریخی درست باشد، یا بهتر بگویم در مسیر تاریخی- فرهنگی – انسانی، حرکت کند. همانگونه که دستکم در چندین ده هزار سالۀ اخیر زندگی ما هموسپین نشان داده است. مسیر تعالی فرهنگی، شاید گاه به مدت زمان کوتاهی مختل شده و یا حتی به عقب برگشته باشد، ولی هیچگاه مسیر کلی شکوفایی خود را رها نکرده است.
پس از اختراع زبان، از حدود ۱۴۰۰۰۰ زبانی که تا کنون اختراع کرده ایم تنها ۶۰۰۰ زبان زنده اند (زبان زنده زبانیست که بیش از ۳۰۰۰ نفر آن را برای ارتباط هر روزۀ خود به کار می گیرند). پس از اختراع خط و ثبات آن، هر روزه آنرا خلاصه تر، پخته تر و مفید تر کرده ایم - راه طولانی چند هزار ساله از نقاشی پیش از تاریخ تا خط تصویری هیروگلیف تا خطوط الفبایی آرامی و فنیقی و میخی - پس از اختراع اعلامیۀ حقوق شهروندی در پاریس ۱۷۹۲ تا اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در۱۹۴۸ و پذیرش و امضای آن توسط ۵۲ کشور، از جمله ایران، جها نشمولی آن افزایش یافته است، اگر چه تا ایده آل ما یعنی رعایت اصول این اعلامیه در همه جا و برای همه، راهی بسیار طولانی در پیش داریم ولی سرعت رشد آن چشمگیر است.
در زیر پوشش سرزمین فرهنگی و احترام به تنوع فرهنگی و در راه سازندگی و پویندگی، بیگمان باورمندان و اندیشه ورزان با حفظ رعایت اصل اول اعلامیۀ حقوق بشر، به تعریفی جامع و مانع برای همۀ انسانها دست می یابند.
آدمی را هویتی است که نمایندۀ حضور او در جهان است. چنین هویتی با ابعاد گوناگون خود چون هویت فرهنگی، هویت جنسی، هویت اجتماعی، بر محور حیات او پس از تولد شکل می گیرد. خواهش، تمنا، میل نخستین او برای زنده ماندن، بتدریج در طول رشدش تغییر یافته و در مرکز هویت او قرار می گیرد. انسان آرزومند و سخنگو با حضور خود مدافع هویت و میل خود به ادامۀ حیات است. در عرصۀ زندگی زمانی که آدمی با همتای خود؛ یعنی “من”، در موقعیتی متفاوت قرار می گیرد که همان ساختارِ “منِ” آرزومند و هویت پذیر را داشته باشد، خواستها و نیازهای او، در مواقعی، می تواند با هویتها به تقابل کشیده شود.
از این لحظه به بعد شاهد دو صحنه خواهیم بود. یا اصل گفت و شنود قانونمند و قبول “من دیگری متقابل” به میدان آورده می شود و، با مدارا، راه حلی قابل قبول برای پاسخ به امیال و هویتهای این دو “من” می یابیم و یا به خشونت می رسیم. اعلامیۀ جهانی حقوق بشر در اصول خود “من” را تعریف کرده و آزادی، برابری و کرامت آنرا پایه قرار می دهد و گفت و شنود قانونمند را بین دو فرد، دو گروه، دولتها و مردم و بین دولتها اساس ارتباط قرار می دهد. به راحتی می توان نتیجه گرفت که روی گرداندن از اصول پایه ای این اعلامیه، که دستاورد هزاران سال تلاش آدمیست، معنای کلی خشونت با تمامی شکلها و شدت و ضعف آنست. اصول این اعلامیه مبتنی بر هیچ قانونی نیست جز پذیرش هویت انسان سخنگو که بر محور حق حیات او شکل گرفته است.
زیرنویس
1- بیش از یکصد و پنجاه هزارسال پیش نخستین مهاجرت بزرگ آدمی آغاز شد. از ۱۳میلیارد آدم تولد یافته تا به امروز، اکنون هفت میلیارد زندهایم که همگی محصول مهاجرت هستیم. تا ۹۰ هزار سال پیش از ما، مهاجرتها در داخل آفریقا بودند؛ سپس تا ۵۰ هزار سال پیش، به پیرامون هند امروز آمدیم. تا ۳۰ هزارسال پیش آسیا، اروپا و استرالیا را درنوردیدیم و از آن روز تا به امروز، آمریکا و بقیه جهان را زیر پا گذاشتهایم. تغییر شرایط زیست محیطی، گرما، سرما و خشکسالی از یکسو و جستوجوی شرایط مناسبتر زندگی از دیگر سو مهاجرت را به اجبار تبدیل میکند. در راستای این مهاجرتها آدمی خود را با تازهها تطبیق میدهد و تازهها او را میسازند.