قریب به دو دهه پیش از این معاون یکی از وزارتخانه های دولت جمهوری اسلامی که همچون بسیاری از دیگر دولتمردان در پی سنجاق کردن منزلت اجتماعی به قدرت سیاسی باد آورده بود و به تحصیل همزمان در دوره ی دکتری فلسفه در دانشگاه تهران اشتغال داشت رساله ای فراهم کرد که زمینه و مضمون آن تهاجم فرهنگی منطق جدید به منطق سنتی بود. آنان که با مقدمات فلسفه و الفبای منطق آشنایند و از شباهتها و اختلافات منطق نمادین جدید با منطق صوری قدیم آگاهند به خوبی می توانند بی پایه بودن چنین تلقی سست و کم مایه ای را از سیر تحول دانشی انتزاعی چون منطق دریابند و با مطالعه ی نسخه ای از رساله ی مزبور بر تنزل و انحطاط منزلت دانش و پژوهش در جامعه ی ایران با آن پیشینه ی علمی و فرهنگی افسوس بخورند. اینکه شخص مزبور در کدام وزارتخانه متصدی کدام معاونت بوده همان به که پوشیده بماند تا آه و افسوس از این رخداد تلخ افزون نشود اما اینکه در قدیمترین دانشگاه ایران آن رساله ی پر اشتباه و تنک مایه پذیرفته شود و به نام گرد آورنده اش دانشنامه ی دکتری صادر گردد حادثه ای بود که حیثیت آموزش عالی را در ایران به بازی گرفت و بر اعتبار مدارج علمی و مدارک تحصیلی دانشگاهی در ایران خدشه وارد ساخت.
خارج از پس زمینه های مزاح آمیز یا نقالی های تبلیغاتی نان به نرخ روز خوران عالم سیاست، توهم این نکته که منطق جدید به منطق قدیم تهاجم فرهنگی کند فقط حکایت از جهل مرکب نسبت به هر دو بخش از این میراث ارزشمند فکری – معرفتی جامعه ی بشری دارد.
اما وقتی در باب منطق که از انتزاعی ترین شاخه های علوم و معارف بشری است و از این حیث با ریاضیات پهلو به پهلو می زند چنین توهمات بیمارگونه ای تا سطح رساله های دکتری ارتقا یابد البته چندان هم شگفت نیست اگر علوم انسانی نیز آماج بدگمانیهای ایئولوژیک اصحاب قدرت واقع شود و هر از چندگاهی جماعتی که همیشه درس نخوانده استادند زیر پوشش ظاهر فریب اسلامی کردن این علوم قصد ویرایش و پیرایش و پالایش آنهارا نموده و به استادان و سرفصلها و کتابها و نویسندگان هجوم آورند. البته با توجه به تجارب سابق و شواهد و قرائن فعلی کمابیش معلوم است که منظور نظر شتاب آلود این جماعت وهم زده در نهایت چیزی نخواهد بود جز فروکاستن هر شاخه از علوم انسانی به یک یا چند کتاب درسی دانشگاهی که در آن همه ی تمهیدات لازم برای پیشگیری از گسترش ویروس نقد یا میکروب پرسش در محیطهای آموزشی و پژوهشی پیش بینی شده باشد.
این شیوه اما نا کار آمدی خود را بارها به اثبات رسانده و هر پژوهنده تاریخ فکر به خوبی می داند که حصار هر تفکر جزمی با هر میزان از استحکام در نهایت زیر ضربات شک و نقد و پرسش در آغاز کار می لرزد و در فرجام نیز فرو می ریزد.
اما از همه ی این مباحث که بگذریم آنچه در این باب تامل برانگیز است و عبرت آموز اینکه برخی بی هیچ گونه شناخت از ماهیت علوم انسانی و طبیعت موضوع و مسائلشان به پیش داوریهای ایدئولوژیک درباره ی آنها می پردازند و به صرف آنکه مولد و منشا برخی از این علوم غرب است برچسبهای روزمره ی سیاسی بر پیشانی آنها می چسبانند و با جدی انگاشتن مطایبات برخی اهل فن از ضرورت پالایش و اصلاح علوم انسانی با بخشنامه و صدور فرمان سخن می گویندغافل از آنکه در ساحت علم همه ی دست اندرکاران اعم از استاد و دانشجو و پژوهشگر همیشه در حال پالایش و پیرایش مسائل و مبادی و نو کردن چهارچوبها و مبانی اند و این فقره اساسا محتاج عزم سیاسی و بخشنامه ی دولتی یا فرامین همایونی نیست. فی المثل هر جامعه شناس گمنام یا بلند آوازه که در هر کجای کره ی خاک به پژوهشی نظری یا مطالعه ای میدانی در باب مسائل اجتماعی مشغول است در همین مسیر گام می زند بی آنکه منتظر رخصت یا دستور این والامقام یا آن عالیجناب مانده باشد.
البته در اینکه بخصوص در علوم انسانی رویکردها متفاوت است و متنوع سخنی نیست و نیزتردیدی نیست در اینکه طبیعت و ماهیت این علوم چنان اقتضا دارد که در بطن خود، تحت تاثیر برخی پیش فرضهاوپیش داوریها مکاتب و گرایش ها و پویش های متفاوتی می بپرورانند که خلوص و فراگیری علوم ریاضی و طبیعی را ندارد و این موضوعی است که در جای خود و بر اساس تاملات معرفت شناسانه ی فیلسوفان علم میتوان بدان پرداخت. با اینهمه اما مرز میان پژوهش علمی و شعارپردازی سیاسی و تبلیغات ایدئولوژیک کمابیش شناختنی است. گیریم که برخی از آثار و متون علوم انسانی تاثیر پذیرفته از منافع و مقاصد خاص یا پیش فرضها و پیش داوریهای خاص باشد. راه چاره جز آن نیست که با عیارهای شناخته شده و متعارف نقد غث و سمین آنها را از هم باز شناسیم و سره را از ناسره تشخیص دهیم نه آنکه با نواختن سرنا از سر گشاد آن روایتی تازه از علوم انسانی بر اساس تعلقات و تلقیات ایدئولوژیک خود بسازیم وبپردازیم. راهی که هم خود رفته ایم و هم دیگران بی آنکه هیچکس به سر منزلی رسیده باشد.
علوم انسانی اگرچه دقت و اطلاق و عمومیت علوم ریاضی را ندارند اما در هر حال شاخه هایی نو رسته بر پیکر شجره معرفت بشری اند و متعلق عقل وفهم واقع می شوند نه عواطف و احساسات. تصور اینکه جامعه شناسی یا علوم سیاسی در تقابل با معارف بومی ماست چیزی در حد همان توهم تهاجم فرهنگی منطق جدید به منطق سنتی است.
معاون وزیر صدر این مقال از یاد برده بود که فرگه و راسل و وایتهد و امثالهم که از موسسان منطق جدید بشمارند همانقدر غربی اند و بیگانه که ارسطو به عنوان بنیانگذار منطق قدیم. در گذشته تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی نیز کم نبوده اند کسانی که به جد با آموختن منطق و فلسفه بیگانگان بمثابه نیم خورده کافران مخالف بوده اند. اما در هر صورت اقتضائات زمانه منطق را به یکی از مقدمات اجتهاد در شریعت و فلسفه را به یکی از امهات علوم اسلامی بدل کرد. به فرض که جماعتی بخواهند برای بومی سازی علم سیاست به فارابی و حکمت سیاسی اش رجوع کنند. جز آنست که در آنجا نیز با افلاطون و ارسطو رو به رو خواهند شد؟ یا به فرض که جماعتی بخواهند ابن خلدون را که به حق بنیانگذار جامعه شناسی و فلسفه ی تاریخ است احیا کنند. کاری که پیش از این اصحاب دانش اعم از مسلمان و غیر مسلمان از عهده ی آن بر آمده اند، آیا در آنصورت از مطالعه ی تحولات فلسفه ی تاریخ و جامعه شناسی پس از ابن خلدون تا همین سالهای اخیر بی نیاز خواهیم بود؟
اگر مراد از پالایش و پیرایش علوم انسانی در دانشگاهها اصلاح نظام آموزشی و روزآمد کردن آن باشد که این کار باید در همه ی رشته ها و مقاطع صورت پذیرد و از پایینترین سطوح یعنی آموزش ابتدایی آغاز شود. اما اگر مراد آن باشد که دن کیشوت وار به جنگ تئوریها و مکاتب و متون علوم انسانی برویم به صرف اینکه ترجمه اند و وارداتی آنگاه باید این کار را از اصلیترین متون فلسفه و عرفان اسلامی آغاز کنیم که آکنده اند از مفاهیم و اصول و روشهای وارداتی. از ایساغوجی و قاطیغوریاس منطق گرفته تا محرک نا متحرک در الهیات به معنای اخص. همچنانکه پاره ای از مفاهیم عرفان نظری میراث نو افلاطونیان مغرب زمین است. در اینصورت پیش از علوم انسانی باید علوم اسلامی پالایش و پیرایش شوند. اما واقعیت آن است اگر کسی اندک مطالعه ای در تاریخ علوم اسلامی و کلیات علوم انسانی داشته باشد از این دست سخنان که ما امروز می شنویم بر زبان نخواهد راند.