حسن فراهانی
نویسنده: الو!
تلفنچی ممیزی کتاب: ها! چیه؟
سلام جناب تلفنچی!
علیکم السلام!
حالتون خوبه؟ خانم، بچهها خوب هستن؟
خوبم اگه شما جماعت “قلم به دست” بذارید. در ضمن، حال ناموس و بچههای بنده ربطی به شما نداره، آقای نامحرم!
ببخشید. گویا ناراحتتون کردم.
شما همیشه ما رو ناراحت میکنین؛ شما و همکارانتون! حالا فرمایش؟
میخواستم شروع کنم به نوشتن.
خیلی خب! صبر کنین الان وصلتون میکنم به یکی از ممیزها!
بوق. بوق…. بوق. بوق…
ممیز: ممیز شماره 347 هستم.
نویسنده: سلام آقای ممیز 347!
برو سر اصل مطلب.
چشم! اطاعت قربان!؛ ولی جواب سلام واجبه، ها! الان میخواستم یک داستان کوتاه رو شروع کنم.
خیلی خب! ببین من پشت گوشی منتظر میمونم، وقتی جمله اولت تموم شد، بلافاصله بخونش تا من ممیزیش کنم. افتاد؟
بله! بله! چشم.
تا زمانی هم که ممیزی جمله اول تموم نشده، حق نداری جملهی دوم رو بنویسی. افتاد؟
بله قربان! جمله اول اینه: ملیحه لباسش را بالا داد و یکی از پستانهایش را بیرون آورد تا به نوزادش شیر بدهد.
صبر کن ببینم. تو فکر کردی اینجا کجاس، مردیکه؟! “پستانهایش” یعنی چی؟ زود خطش بزن، زود! به جاش بنویس “سینه”.
ببخشید! یعنی بشه ملیحه… و یکی از سینههایش را… ؟!
اینش دیگه به تو ربطی نداره. همین که گفتم.
خب! آخه…
آخه ماخه نداریم. حرف به این سادگی رو نمیفهمی، جناب ادیب؟!
چشم!
خیلی خب! صبر کن! به جاش بنویس “مراکز شیردهی”.
یعنی بشه ملیحه… و یکی از “مراکز شیردهیاش” را… ؟
همین که گفتم. دیگه عوضش نمیکنم، چون همکارات، بعدا با یه وضع و پوشش ناجور، جمع میشن توی خونهی خراب شدهات که چی؟ میخوان چاپ کتابتو بهت تبریک بگن و هر هر به من بخندن. کور خوندین! من طوری عمل نمیکنم که تو و یه مشت “بوقققققق” دیگه به من بخندین. حالا وقت منو نگیر، مگه من چقدر حقوق میگیرم که باید هم وقتمو به پای شما هدر بدم، هم اعصابمو؟ به من یک بار حقوق میدن، منم یک بار بیشتر ممیزیت نمیکنم، افتاد؟ تو اگه راست میگی چرا نمیگی ملیحه به نوزادش “شیرخشک” میداد؟! ها؟ که دیگه کار به ممیزی هم کشیده نشه. تو فکر کردی که تشخیص نمیدم قصد ضربه زدن به فرهنگمون رو داری؟ قصد ابتذالگرایی داری؟ من نمیدونم شماها از کجا پول میگیرین و چقدر پول میگیرین که این خزعبلات رو بنویسین؟ از حالا به بعد هر چی گفتم فقط میگی “چشم”. جملهی بعدی!
چشم!…
ساکت! پاک، اعصابمو به هم ریختی. بحث کردن با شماها به کل، کار اشتباهیه. من جنس شماها رو میشناسم. اون شاعر مبتذله اسمش چی بود؟ اون زنه که فوت کرده.
پروین!… مبتذل؟ فروغ رو میگین؟
آره! آره! همون. همون فروغ! شماها همهتون مثل هم هستین. همهتون سر و ته یه کرباسین. همه مبتذل! منحرف! پول بگیر و ابتذال بنویس! اون پروینام از جنس شماها بوده. منتها حالا دیگه ما بزرگواری کردیم و ندید گرفتیم. با فتوشاپ روسری کردیم سرش! توی همون عکس که بی روسری بود. از کشف حجاب خوشحال شده بوده مگه نه؟ اشتباه نکنم همین پروین بود که شعری هم در این مورد سرود. اونو هم ماها از چاپهای جدید دیوانش حذف کردیم و بهش چهره فرهنگی دادیم، وگرنه ما نبودیم که… هی! اون زمون نوبت اونها بوده و حالا هم نوبت شماهاست؛ ولی کور خوندین. مگه از رو نعش من رد بشین که بتونین یه همچین کارهای سخیفی رو چاپ کنین. من زنده باشم و یه همچین کارهایی از زیر دستام رد بشن و به چاپ برسن؟ عمرا! زهی خیال باطل! داستان کوتاهی که جملهی اولش “پستان” داشته باشه، دیگه معلومه آخرش به کجاها کشیده میشه. اصلا خدا رو شکر که داستان کوتاهه، اگه رمان بود چی میشد؟! لابد اندازه یه داستان کوتاه بهت پول دادن که اینو میخوای بنویسی وگرنه بیشتر داده بودن، رمان مینوشتی؛ یه رمان پر از ابتذال!
برادر من!…
ساکت شو! من برادر تو و امثال تو نیستم.
خیلی خب! باشه. آقای ممیز چرا توهین میکنید؟ چرا تهمت میزنید؟ چه پولی؟ چه ابتذالی؟
ببین! خودتی! یعنی تو فکر کردی من اینقدر احمقم که باور کنم تو و اون دوستای مثل خودت واسه چندرغاز حقالتالیف، دست به قلم میبرین؟ مثل ما هم که “اهل اخلاص” نیستین که مجانی و برای ثواب کار کنین. پس معلومه پشت پردهی اینجور نوشتنها یه چیزی هس، نیس؟
نه که نیست. ما به خاطر علاقهای که داریم مینویسیم.
تو گفتی و من باور کردم. خودتی!
والا اصلا شما گاهی وقتا مجوز چاپ هم که میدید، بعد از چند بار چاپ خوردن کتاب، بازم بهش گیر میدید و جلوی چاپهای بعدیش رو میگیرید!
بله، خب! ما که دستگاه نیستیم. به هر حال، کار ما، کار فکریه. ذهنمون خسته میشه. قند خونمون پایین میاد و همین موقعاس که شماها با مارمولکبازی، اون ابتذال رو از زیر دستمون رد میکنین و کتاب به چاپ میرسه. بعدا متوجه میشیم که وا مصیبتا! که کار از کار گذشته!…
توضیح: حالا روی این یک مورد که کار به بحث کشیده شده، نمیشه مانور داد، چون:
نکته اینجاست:
ممیزی بعد از اتمام اثر، روش خوبی نیست، همانطور که بعد از چاپ هم. بهتر این است که ممیزی حین نوشتن اثر، انجام شود. به این صورت که تعداد زیادی ممیز از طریق “تلفن” با نویسندگان در ارتباط باشند و به طور آنلاین و در لحظه، اثر را ممیزی کنند. این روش، سه حسن دارد:
باعث اشتغالزایی میشود.
نویسندگان، حین نوشتن، حساب کار دستشان میآید که خود این هم دو حسن دارد: الف. نویسنده حین نوشتن کاملا مطیع میشود. ب. ممکن است همان اوایل کار، این روش و نوع برخورد باعث ناراحتی نویسنده و انصراف او از نوشتن شود. در این صورت، وقت نویسندههای دیگر هدر نخواهد رفت و بلافاصله “ممیزی اثر بعدی” شروع میشود.
مطمئنا این روش، خوشحالی شرکت مخابرات و حمایت این شرکت را در پی خواهد داشت.