زاویه

محمد عبدی
محمد عبدی

این که بهمن قبادی ناگهان به قول خودش “پوست انداخته” و نوع دیگری از سینما را تجربه می کند که هیچ ربطی به فیلم های قبلی اش ندارد، البته می تواند به خودی خود جذاب باشد. این که می خواهد قید و بند فیلمسازی در ایران را هم پشت سر بگذارد ……

 

یادداشت های جشنواره کن شصت و دوم :

تسلط بازارو فیلم های بیمار بر کن

 

 

 

فاتحه ای برای سینما؟

حضور چند ساله در کن به عنوان یک منتقد ناظر، سال به سال آدم را بیش و بیشتر نومید می کند و می ماند حسرت هایی برای سینمای ناب که چه آسان در هیاهوی فستیوالی این بزرگ ترین جشنواره سینمایی جهان- از هر لحاظ - گم می شود و می ماند انبوهی مناسبات، مسائل سیاسی و اجتماعی و مالی و البته چرخ عظیمی از صنعت سینما که می گردد .

در ابتدا به نظر می رسد تنها در گوشه جشنواره با نام “بازار جهانی فیلم” فعال است، اما دقیق تر که می شوی همه چیز، از انتخاب فیلم ها و حتی ساعت و محل نمایش فیلم در بخش های اصلی جشنواره را تحت الشعاع قرار می دهد و از سویی باز این سوال اساسی را پیش می آورد که چطور جشنواره ای با این عظمت تنها می تواند حاصل انتخاب و سلیقه یک نفر باشد: دبیر جشنواره؛ تیری فرمو که بارها در مصاحبه ها اعلام کرده که در نهایت همه انتخاب ها سلیقه خودش است!

اما اگر حاصل یک سال سینمای جهان این فیلم هاست و اگر واقعاً این بیست فیلم انتخابی بخش مسابقه، بهترین های سینمای جهان در سال 2009 هستند[که امیدوارم نباشند]، به جرات می توان ادعا کرد که فاتحه سینما را باید خواند!

 

قبادی و سینمای ایران

این که بهمن قبادی ناگهان به قول خودش “پوست انداخته” و نوع دیگری از سینما را تجربه می کند که هیچ ربطی به فیلم های قبلی اش ندارد، البته می تواند به خودی خود جذاب باشد. این که می خواهد قید و بند فیلمسازی در ایران را هم پشت سر بگذارد و به تجربه در اروپا بپردازد- و این شهرت و امکان را هم برای خودش فراهم آورده که بتواند در خارج از کشور فیلم بسازد- هم باز به خودی خود راه دیگری را می گشاید که البته آینده اش مستقیم به توانایی ها و قابلیت های او برمی گردد که سرنوشت فیلم های بعدی اش را رقم خواهد زد. این که قبادی به قول برخی از قضیه دستگیری فیلمنامه نویس اش برای حضور فیلم در کن سود جسته هم چه راست یا دروغ، اصلاً مساله ام نیست. اما خود فیلم را که فارغ از همه جوانب بررسی کنیم، متاسفانه چیز زیادی عایدمان نمی شود. فیلم البته تجربه جدیدی است در سینمای ایران؛ فیلمی مبتنی بر موسیقی، اما مشکل از آنجا می آغازد که در جهان فیلم، وجه داستانی بر وجه مستند غلبه می کند و در این راستا زمانی که شخصیت پردازی و روایت یک ضرورت می شود، فیلمنامه فیلم در پرورش دنیای شخصیت هایش آشکارا کم می آورد. البته همه هم و غم فیلم در نمایش کلیپ هایی از موسیقی است، اما مشکل از آنجاست که فیلم چه بخواهد یا نخواهد به تصویری از تهران معاصر برای مخاطب غربی تبدیل می شود. در واقع فیلم برای مخاطب خارجی “توضیح می دهد” که در ایران چه خبر است. اما برای من نوعی که می دانم در ایران چه خبر است و سینما و بیان هنری برایم ارجح است از هر نوع بیانیه یا گزارش سیاسی- اجتماعی، پس حق دارم به رغم همه تعریف و تمجیدها و جایزه ویژه بخش نوعی نگاه، به این فیلمساز دوست داشتنی کرد یادآوری کنم که برای “ماندگاری” باید سطح را کاوید و به عمق رفت و فراموش کرد سلیقه و پسند مخاطب غربی را.

 

فیلم های بیمار

هیچ وقت در زندگی ام این همه فیلم بیمار یکجا ندیده بودم! نکته عجیب درباره جشنواره کن امسال حضور چندین و چند فیلم به تمام معنی “بیمار” بود؛ فیلم هایی که این سوال اساسی را پیش می آوردند که واقعاً سینما تا چه حد مختار است که پیش برود؟ و آیا ذهن مغشوش و پریشان یک فیلمساز- مثلاً لارس فون تریر که به هر دلیل دو سال دچار بیماری شدید افسردگی بوده و حالا هم اگر او را می دیدی کاملاً اشکار بود که رفتاری غیر طبیعی دارد- مختار است این بیماری را با این شدت و حدت به تماشاگرش منتقل کند؟! صدها فیلم ترسناک سال های اخیر- که گاه از شدت خشونت، جنون آمیز هستند، در مقابل این فیلم روانی فون تریر، کاملا “اخلاقی” به نظر می رسند! به جرات می توانم بگویم در بین حدود هشت هزار فیلمی که طی بیست سال اخیر دیده ام، این “بیمارترین” همه آنهاست که با هیچ فیلم دیگری قابل مقایسه نیست! می شود فهمید که این کارگردان زبده، پس از یک دوره بیماری، چنین چیزی خلق کند و چون سینما را می شناسد- او در جلسه مطبوعاتی گفت “بهترین کارگردان دنیاست”، که نیست، اما لااقل یکی از بهترین هاست- می تواند فیلم قرص و محکمی بسازد که نفس تماشاچی را حبس کند و شدیدا او را با جهان فیلم بیامیزد، اما آیا فون تریر مختار است این  به قول خودش رویاها و خواب های وحشتناک خود را با این شدت و حدت با ما قسمت کند تا این حد که برخی تماشاگران از شدت ترس و وحشت درونی فیلم، زار زار گریه کنند؟ پاسخش را دقیقاً نمی دانم.

 

بیماری دامنه دار

اما اگر فون تریر لااقل این جسارت را دارد که به بیماری اش اعتراف کند، و این قدرت را هم دارد که جهانش را با زبان سینما بیان کند، برخی دیگر از فیلمسازان بدون اعتراف به این بیماری و بدون دانستن زبان سینما، فیلم های بیمار می سازند، در بخش مسابقه کن هم شرکت می کنند و حتی جایزه هم می برند! نمونه آن فیلم “تشنه” ساخته پارک چان ووک است؛ در ادامه جهان دیوانه وار “خانم انتقام”، فیلمی کشدار و کسالت بار درباره یک کشیش خون آشام که شناعت را در حد غیر قابل تحملی گسترش می دهد، بی آن که هدفی در نهان داشته باشد یا حداقل قدرت درگیر کردن تماشاچی را با قصه بیمارش داشته باشد.

 

دیوانه خوب

هیچ کس در جشنواره کن امسال به اندازه گاسپار نوئه برای فیلم جدیدش “وارد خلاء شو” فحش نخورد! در سالن سینما هو شد و در جدول ستاره های منتقدان، تقریباً همیشه آخر بود! دوستان مطبوعاتی، عصبانی از این جهان دیوانه وار، فحش های رکیک نثار این فیلمسازغریب فرانسوی می کردند. اما فیلم تازه نوئه، پس از هفت سال گذر زمان از آخرین ساخته اش”برگشت ناپذیر” - که آن هم مورد انتقاد شدید همگان قرار گرفته بود- تجربه بی نظیری است در عالم سینما و به گمانم بهترین فیلم جشنواره کن. کاری به جنون جهان فیلم ندارم. با این انتقاد اخلاقی که او چه بلای روحی ای می تواند بر سر دو بازیگر کودک فیلمش وارد آورده باشد هم ندارم، چون نمی دانم که این صحنه های دلخراش با حضور بچه ها تا چه حد ساختگی است و تا چه حد واقعی. اما همه حواشی را که دور بریزیم، اگر قرار باشد کسی خشونت جهان، مصرف مواد مخدر،سکس و مرگ را به شکل تازه ای در سینما عینی کند، آن گاسپار نوئه است با این فیلم تازه اش. دوربین سیال فیلم با نماهای طولانی حیرت انگیز وارد هر حفره ای می شود و روی هر خلاء یی مکث می کند تا با زبانی منحصر به فرد، وارد درون انسان شود و به شکلی حیرت انگیز حس های درونی فرد را با تماشاگرش قسمت کند. البته تماشای فیلم آزارنده است، چون کارگردان قرار است که آزارمان دهد. او انگشت اشاره اش را به روی کثیف ترین بخش های زندگی می گذارد و در درون سیاهی ها و حفره ها، از سویی و در درون نورها و خلاء ها از سوی دیگر، معنای زندگی انسان را سراغ می کند. فکر نمی کنم در تاریخ سینما کسی توانسته باشد مصرف مواد مخدر را از درون فرد مصرف کننده این چنین با قدرت نشان داده باشد.من که در زندگی ام این تجربه را نداشته ام، حالا می توانم ادعا کنم که با سینما تجربه اش کردم! یا آنجا که بی محابا دوربینش را به درون یک مهبل در حال عشقبازی فرو می کند، نه یک ادای سکسی، بل لحظه ای در راستا و ادامه جهان فیلم برای یافتن معنای ترس ها و ناشناخته های زندگی است. یا تجربه حیرت انگیز شروع فیلم در نمای نقطه نظر یک فرد که نیم ساعت طول می کشد و پس از نیم ساعت با مرگ این شخص، ما هم واقعاً مرگ را تجربه می کنیم، همه نشان از کارگردانی دارد که سینما را خوب می شناسد و اگر بیماری ای هم دارد، می داند که این بیماری را چطور باید به زبان سینما ترجمه کرد؛ گیرم که اغلب تماشاگران نتوانند کوچک ترین ارتباطی با این جهان تو درتو و مهیب برقرار کنند.

 

و زندگی ادامه دارد…

اما نام های بزرگ کن امسال کماکان خوب یا بد به خلق جهان خود مشغول بودند. تارانتینو در ادامه تجربه های خود، این بار در “حرامزاده های بی آبرو” کل تاریخ را در داستان فیلمش تغییر می دهد و به ریش تماشاگر می خندد! طبق معمول خوش ساخت و دیدنی، اما من کماکان تجربه قبلی اش را در تغیر ژانر در میانه فیلم به این تجربه جدیدش ترجیح می دهم.

آلمودووار هم باز با همان زبان و شخصیت های همیشگی قصه جذابش را بازگو می کند- و صد البته دیدنی- اما کماکان به عمق فیلم قبلی یعنی “بازگشت” نزدیک هم نمی شود.

مایکل هانکه که به لطف ایزابل هوپر، بازیگر محبوب فیلم هایش- “معلم پیانو” و “ساعت گرگ”- که ریاست هیات داوران را به عهده داشت، با نخل طلا به خانه بازگشت، اما فیلم تازه اش، “روبان سفید”، به رغم قدرت کارگردانی و تصاویر حساب شده سیاه و سفیدش، در حد و اندازه های غالب فیلم های قبلی این فیلمساز برجسته نیست و بیشتر به یک تجربه برای نزدیک شدن به جهان اینگمار برگمان می ماند، که به خودی خود بد هم نبود، اما برای فیلمسازی به نام هانکه که با جهان و سبک ویژه خود،جایگاهی برای خودش دست و پا کرده، نقطه چندان مثبتی را در کارنامه اش رقم نمی زند.

جین کمپیون اما در “ستاره درخشان” به جهان کهنه ای پا می گذارد که همه مناسباتش، از قصه درون آن تا شیوه کارگردانی، ربطی به جهان امروز و طراوت فیلمی چون “پیانو” ندارد.

انگ لی در “وود استاک”، اصرار دارد که درباره جامعه ای حرف بزند که نمی شناسدش و کن لوچ در “جست و جوی اریک” با همان سبک و سیاق کسالت بار همیشگی اش فیلم دیگری به کارنامه افزوده است.

مارکو بلوچیو، فیلمساز کهنه کار ایتالیایی هم گویی در دهه شصت و هفتاد توقف کرده، تنها می تواند فیلم قصه گوی کلاسیک نسبتاً خوش ساختی را با ما قسمت کند. اما آلن رنه، به رغم انتقادها، فیلم های جذابی را در این سال ها به کارنامه اش اضافه کرده که ربطی به “هیروشیما عشق من” یا جهان پیچیده “موریل” و “سال گذشته در مارین باد” ندارند. این بار او در سبک و سیاقی راحت و روان- همچون فیلم قبلی اش،”ترس های خصوصی در مکان های عمومی”-  درباره تنهایی آدم ها و عشق در دوران پیری حرف می زند؛ شاید نوعی اتوبیوگرافی؛ و چه خوب که تجربه ای را با ما در میان می گذارد که مای جوان شاید دهه ها بعد حس اش خواهیم کرد.