۱- میر حسین موسوی، زهرا رهنورد، فاطمه و مهدی کروبی اکنون زندانی هستند. کروبی و موسوی نیزمانند بسیاری از چهرههای شاخص سیاسی موافقین و مخالفینی دارند. در شرایط فعلی بخشی از نیروهای اپوزیسیون وهمچنین تقریبا همه ی هواداران حاکمیت کنونی هر یک از زاویهای جداگانه با کروبی وموسوی میستیزند. این دو دسته هر کدام از نظرگاه خاص خود و با دلایل ویژه ی خویش با موسوی مخالفت میکنند. این مخالفتها البته نزد هواداران حاکمیت فعلی صریحتر و شدیدتر است؛ آنها موسوی را “ضد انقلاب، دشمن نظام، فتنه گر، وابسته به استکبار جهانی، عامل استعمار انگلیس، مدافع منافع صهیونیسم بین الملل و منافق” میدانند. موسوی ـ و البته کروبی- اکنون از نظر جناح حاکم بزرگترین و خطرناکترین دشمنان قدرت مستقر محسوب میشوند.با این اوصاف چرا بخشی از نیروهای اپوزیسیون هم با موسوی مشکل دارند؟ به نظر من بخشی (و نه تمامی) مخالفین موسوی در اپوزیسیون، انگیزه ی مخالفتشان با موسوی از عقدههای شخصی و گروهی و “توهم خود آلترناتیو پنداری” فراتر نمیرود. بسیاری از آنها معمولا دهه ی به راستی سیاه و ننگین ۶۰ را بهانه و دستمایه ی این مخالفت یا به عبارت دیگر دشمنی میکنند.
۲- میر حسین موسوی از پائیز ۱۳۶۰ تا تابستان ۱۳۶۸ نخست وزیرجمهوری اسلامی بوده است. در مدت نخست وزیری موسوی اتفاقات مهمی در این کشور رخ داد؛ از برخورد با نیروهای سیاسی مخالف گرفته تا عزل آیت الله منتظری و اعدامهای سال ۶۷، با این حال به شهادت تاریخ وحتی اظهارات و خاطرات افرادی چون هاشمی رفسنجانی (با نفوذترین سیاستمدار دهه ی ۶۰) موسوی در مورد هیچ یک از این موارد از تصمیم گیرندگان اصلی نبوده است. گناه موسوی اما از نظر من سکوت اوست. کسانی مانند آیت الله منتظری با اعتراض شجاعانه ی خود تکلیف اخلاقی خویش را به جا آوردند. موسوی(و بسیاری چون موسوی) اما در قبال این سکوت مسئولیتی اخلاقی دارد. با این حال در پیشینه ی موسوی نکات مثبتی هم وجود دارد که اداره ی کم و بیش قابل دفاع قوه ی مجریه در یکی از دشوارترین و حساسترین برهههای تاریخ معاصر(دوران جنگ ایران و عراق) از جمله ی آنهاست.
۳- اما اکنون اصرار بر نقد و به زعم برخی “افشای” پیشینه و گذشته ی موسوی برای چیست و امروز چه فایدهای بر آن مترتب است؟ چرا عدهای امروز و همین حالا اصرار بر محاکمه ی موسوی دارند؟ آیا نیت فقط کشف حقیقت است یا در واقع نیات، منافع و محاسبات حقیر سیاسی دیگری در پس این هوچی گریها نهفته است؟ آیا موسوی همان موسوی دههی ۶۰ است؟ آیا او تغییر نکرده؟ آیا اپوزیسیون ایران خودش تغییر نکرده؟ آیا دیدگاههای چپها همان دیدگاههای دههی ۶۰ است؟ چرا باید تغییر همه را باور کرد الا تغییر موسوی را؟ موسوی هویت مشخصی دارد او خود را خط امامی میداند و از این هم شرمنده نیست اما مطمئنا برداشت امروز موسوی از “خط امام” و “ارزشهای انقلاب اسلامی” تفاوتهای زیادی با برداشتهای دهه ی شصتش دارد چنانکه همه ی نیروهای اپوزیسیون هم نسبت به مفاهیمی مانند آزادی و عدالت و راههای تحقق آن برداشتهای متفاوتی دارند و دست از «آرمانشهرگرایی» کشیدهاند. موسوی این تفاوت در برداشت را عملا ثابت کرده است. اشتباه نکنید قصدم به هیچ وجه توجیه گذشته ی موسوی نیست، بلکه میخواهم بگویم اساسا مسئله ی کنونی ما نباید گذشته ی موسوی باشد. من به عنوان یک لیبرال دموکرات قطعا خط امامی نیستم، طبیعتا ًعلاقهای هم به مرحوم آیت الله خمینی ندارم، با این حال اینکه موسوی گاهی از “امام” حرف میزند را آنقدر معضل و نقطه ضعف بزرگی نمیبینم که بخواهم ۲۴ ساعته او را زیر رگبار فحش وناسزا بگیرم. به قول قدیمیها “برای یک دستمال که قیصریه را آتش نمیزنند”. حالا نکته ی جالب و بامزه این است که برخی از این منتقدین خط امامی بودن موسوی خودشان هنوز در خط لنین، استالین و عمو فیدلاند!
۴- اگر بنا به محاکمه و بازخواست در مورد وقایع دهه ی ۶۰ باشد باید از نیروهای اپوزیسیون هم بازخواست شود؛ از همه ی آنها که برای اعدامهای انقلابی صادق خلخالی هورا کشیدند ( و بعد متاسفانه قربانی همان هورا کشیدنها شدند و در آتشی که خود برافروخته بودند سوختند) گرفته تا آنها که در حمایت از اقدام ضد امپریالیستی دانشجویان “خط امام” در اشغال سفارت آمریکا پی در پی بیانیه صادر میکردند و شبانه روز روبروی سفارت اشغال شده شعار میدادند و در جوی که آزادیهای اجتماعی روز به روز محدودتر میشد و تعرض به حقوق زنان و اقلیتها آغاز شده بود تنها درخواستشان ادامه ی “مبارزه با امپریالیسم آمریکا” بود. البته آنها که در موضع “حاکم” قرار گرفتند بار گناهانشان سنگینتر است. کسی شک ندارد که حزب اللهیها نقش بزرگی در خشونتهای آن روزها داشتند اما سایر نیروها نیز معصوم نبودند، آنها هم در بسیاری از آن سیاهکاریها نقش داشتند، من فکرنمی کنم اگر هر کدام از نیروهای “انقلابی” که رقیب خط امامیها بودند از تودهای و فدایی گرفته تا پیکاری و مجاهد خلق قدرت را به دست میگرفتند سرنوشتی بهتر از این نصیب ما میشد، از امثال “مهدی بازرگان” که بگذریم، انقلابیهای سال ۵۷ به معنای واقعی کلمه “سر و ته یک کرباس” بودند. خلاصه آنکه “گر باب شود که مست گیرند/ در شهر آنچه هست گیرند”. در این باب شاید سخن آخر را حافظ گفته باشد که: مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
۵- نهایتا ً به آنها که یقه ی گذشته را گرفته و ول نمیکنند باید گفت مانسل دیگری هستیم، آن روزها را از نزدیک ندیدهایم یا به یاد نمیآوریم، اما هزینه و تاوان تک تک اشتباهات شما را دادهایم. امروز برای ما مهم نیست که شما در گذشته چه کردهاید یا حق با کدامتان بوده و تقصیر بر گردن کدامتان. ما در پی آینده ی خویشیم. گذشته را که از ما گرفتید پس با وقت ناشناسیها و سوداهای خود برای تسویه حساب با دیگران آینده ی ما را هم تباه نکنید. نسل ما اکنون دست هر که را که در داخل و خارج کشور بتواند در راه آبادی و آزادی ایران عمل مفیدی انجام دهد و ما را به سوی روزهایی بهتر از این رهنمون شود یا در این مسیر کمک حال مردم باشد به گرمی میفشارد، حالا او هر که (تاکید میکنم هر که) میخواهد باشد.
۶-بیش از دو سال از آن “شعبده بازی” و “صحنه آرایی” میگذرد، موسوی در این مدت امتحان خود را پس داده و از نظر افکار عمومی در مجموع نمره ی قبولی گرفته است. او یک شخصیت استخوان دار سیاسی و مردی سرد و گرم چشیده است که خوب و بدش را میدانیم و لازم نیست با او از نو شیوه ی آزمون و خطا را بپیماییم. موسوی نشان داده که به حداقلهای لازم برای حاکمیت دموکراسی پایبند است. او و کروبی در داخل ایران (و نه در اروپا و آمریکا) در برابر فشارها ایستادگی کردند و تسلیم اراده ی حاکمیت نشدند. (۲). موسوی و کروبی تا بودند با کفایت و درایت جنبش سبز ملت ایران را رهبری کردند و به عقیده ی من در تحولات آینده ی ایران و در راه گذار به دموکراسی هم سرانجام نقشی سترگ ایفا خواهند کرد. موسوی و کروبی یک سرمایه ی بزرگ اجتماعی هستند، سرمایهای که درآینده سخت به آن نیازمندیم. نگذاریم عدهای با کینه ورزی، نفرت پراکنی و عقده گشایی این سرمایه را تباه کنند.
پی نوشتها:
۱) من در انتخابات سال ۸۸ به کروبی رای دادم و با تمام توان ناچیزم در ستاد او فعالیت کردم. دلیلش هم همخوانی فکریم با برنامه ی انتخاباتی کروبی و اعتمادم به تیم مشاوران او بود که طیفی از تقی رحمانی تا عباس عبدی و عبدالله مومنی را شامل میشد. از همان موقع که زمزمههای کاندیداتوری موسوی به گوش رسید به شدت با او مخالف بودم. اتفاقا بخش عمدهای از مخالفت من به گذشته ی موسوی و دهه ی ۶۰ مرتبط میشد، البته با تیم کاری و برنامههای موسوی هم مشکل داشتم. در آن دوره در مخالفت با موسوی سنگ تمام گذاشتم! در همان دوره احمد زیدآبادی با اینکه در ستاد کروبی بود موافقتی با شیوه ی مواجهه ی ما با موسوی و مرتبط کردن او با سیاهکاریهای دهه ی شصت نداشت. حالا که از آن روزها گذشتهایم نسبت به عملکرد آن دوره ی خودم نگاهی انتقادی دارم و در واقع این نوشته نقد گذشته ی خودم هم هست. البته این را بگویم که اگر باز هم به آن مقطع بازگردیم من به “کروبی” رای میدهم چرا که برنامه ی او به مطالبات من نزدیکتر بود.
۲) در اینجا قصدم طعنه زدن به همه ی دوستان خارج از کشور نیست. خطاب من در واقع اقلیتی اندک هستند. اتفاقا بسیاری از دوستان ما در خارج از کشور طی این مدت کارآیی و فایده ی زیادی برای جنبش سبز داشتهاند و در این زمینه کارنامه ی درخشانی از خود به جا گذاشتهاند. آنها همواره برای ما در داخل کشور قوت قلب بوده و هستند و ما همواره به کمک آنها نیاز داشته و داریم. من در مجموع به این دوگانهی داخل-خارج اعتقادی ندارم.