مقابله به مثلِ قصاص!

علی رضا رضایی
علی رضا رضایی

» راستانِ داستان

وقتی اخبار تلویزیون مثلاً می‌گفت «در پاسخ به حمله هوایی دشمن…» و می‌فهمیدیم که ما هم حمله هوایی کرده‌ایم، یک متر از جا بلند می‌شدیم و هورا می‌کشیدیم. وقتی از رادیو می‌شنیدیم که «برای مقابله به مثل با شلیک توپخانه‌ای دشمن…» و می‌دانستیم که «برای مقابله به مثل»، ما هم آن‌ها را به توپ بسته‌ایم ذوق و شوق تمام وجودمان را می‌گرفت. وقتی در روزنامه می‌خواندیم که «جهت تلافی حمله موشکی دشمن…» و متوجه می‌شدیم که ما هم جاهایی را با موشک زده‌ایم و چه بسا اگر دم آن موشک که اصلاً مقصدش جای دیگری بود، تصادفاً به تراس طبقه آخر «بانک رافدین عراق» هم خورده، بریده‌ی روزنامه را دست به‌دست می‌چرخاندیم و خوشحالی می‌کردیم.

خب پس چکار می‌کردیم؟ مقابله به مثل نمی‌کردیم؟ تلافی نمی‌کردیم؟ کاری که با ما می‌کردند را با خودشان نمی‌کردیم؟ مسئله این بود که حکومت ما هیچوقت جرأت این را هم نداشت که مردانه بیاید بگوید دشمنی به ما حمله نظامی کرده و ما هم به شیوه نظامی جلویش ایستاده‌ایم و با ابزار جنگی‌ای که داریم، هم در برابر حملات او دفاع می‌کنیم و هم حتی پیشاپیش خودمان به مواضع او حمله می‌کنیم که خیال نکند با ببو گلابی طرف است. هیچوقت حکومت ما جرأت گفتن این دو کلمه حرف را نداشت. فقط برای حفظ چهره مظلومانه‌ای که ما اصلاً بهش نیاز نداشتیم، گفتند «تلافی» و گفتند «مقابله به مثل».

ما هم ذوق می‌کردیم. از اینکه جواب دشمن را داده بودیم و می‌دهیم خوشحال بودیم. خودمان که سن‌مان نمی‌رسید، خودمان که عقل‌مان نمی‌رسید، ما خیلی که هنر می‌کردیم می‌توانستیم دوتا توپ پلاستیکی «شقایق» را بچپانیم بهم و «توپ دو لایه» درست کنیم و دنبالش بدویم. «یک مرد» هم هرگز در ایران پیدا نشد که بگوید بابا! جنگ که فقط «پاسخ دادن» و فقط «تلافی کردن» نیست. اینهمه حس کینه‌جویی و انتقام نریزید به مغز این نسل. اینهمه دختر و پسر این دهه را منتظر اولین فرصت برای «تلافی» بزرگ نکنید.

تا حدود یک دهه «مقابله به مثل» و «تلافی» عبارت‌های نه فقط موجه، که مقدس بودند. جنگ تمام شد. بچه‌ی هفت هشت ده ساله‌ی ابتدای جنگ، هجده و بیست ساله شد. زندگی بدون جنگ، بدون جنگ با یک عامل بیرونی شروع شد. حالا دیگر جنگ برای خود زندگی بود. حالا تمام انتقام حویی‌ها و مقابله به مثل‌ها، در خود زندگی جاری بود. تا یک دهه ما حتی تشویق شدیم که پاسخ بدهیم و مقابله به مثل کنیم. حالا باید پاسخ بقال سر کوچه‌ی خودمان را می‌دادیم. الآن دیگر وقتش بود که اگر دست یکی خورد و سر من شکست، سنگ بردارم و سرش را بشکنم. حتی اگر او از قصد هم سر من را شکسته باشد، این «تنها راه من» برای جواب است که سرش را بشکنم.

مقابله به مثل تا جایی خوب بود که در زبان فارسی هنوز معادل «قصاص» پیدا نکرده بود. وقتی جنگ زندگی که در ایران از جنگ با هر عامل بیرونی‌ای هم سخت‌تر است، مردم را دسته دسته به دادگاه‌ها کشاند، وقتی قانون‌گذار دست یک انسانِ بار آمده با معانی آن دهه را برای مقابله به مثل باز گذاشت، حالا معنی‌ها یک قدری عوض شد. حالا خودمان متوجه شدیم که همان مقابله به مثل وقتی اسم «قصاص» می‌گیرد، داریم درباره چه فاجعه و حتی چه جنایتی صحبت می‌کنیم. هر چند که سیستم و حکومت با همان بی‌خیالی دهه جنگ، به همان راحتی‌ای درباره قصاص حرف می‌زند که آن‌موقع درباره «مقابله به مثل» می‌گفت. این، اشکال زبان فارسی است، اشکال حکومت نیست!