سید اشرفالدین گیلانی را با اسم روزنامهی نسیم شمال میشناسند. نسیم شمال روزنامهای طنزآمیز بود که به تأسی از نشریهی ملانصرالدین منتشر میشد. ملانصرالدین به زبان ترکی در تفلیس به چاپ میرسید و از نشریههای پیشرو آن زمان به شمار میرفت. شاید تنها یک بار در تاریخ اسم روزنامهای به نام مستعار مدیر مسئولش بدل بشود چنانکه در مورد خاص اشرفالدین گیلانی اتفاق میافتد. هوپ هوپ، فقیر، خرابعلی میرزا، لاتولوت، یتیمجوجه، میرزاقشونعلی، محرومالحقوق و آکلالوقفیات نامهایی بودند که اشرفالدین گیلانی در نسیم شمال مطالبش را با آنها امضا میکرد. مطالبی مطایبهآمیز که همیشه انتقاداتی صریح نسبت به اوضاع و احوال جامعهی در آستانهی تحول در خود داشت. نسیم شمال پس از آنکه انتشارش در رشت به دلیل به توپ بستهشدن مجلس 7 ماه به صورت تعلیق درآمد، انتشارش را در تهران از سر گرفت.
نسیم شمال در سال ۱۲۸۷ هجری قمری چنان که خود میگوید در قزوین به دنیا آمد؛ «بنده در قزوین به دنیا آمدم/ چندی از بهر تماشا آمدم/ آمدم از غیب مطلق ناگهان/ چند روزی سوی گلگشت جهان…» او در ۶ ماهگی پدرش سید احمد حسینی قزوینی را از دست داد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسهی صالحیهی قزوین سپری کرد و سپس راهی عراق شد. او در کربلا در درس فقه و اصول میرزا عبدالله و میرزا علی نقی بزغانی صالحی حاضر شد و پس از ۵ سال به قزوین بازگشت. در سال ۱۳۲۴ ه.ق با مهاجرتش به رشت که با صدور فرمان مشروطیت همزمان بود تحول اساسی زندگیش رخ داد. آشنایی با رهبران مشروطه در گیلان باعث شد که درگیر مسائل روز کشور و یکی از مبارزان مشروطه شود. زردتشتیان گیلان او را مورد عنایت خود قرار دادند و اشرفالدین در آنجا شعرهای ابتدایی خود را سرود و با انتشار روزنامه نسیم شمال شعرهایش را که بیشتر جنبه طنز و انتقادی داشت به چاپ رساند. بنیان گذار روزنامه نسیم شمال خودش بود و اشعار دیگران را در آن چاپ نمیکرد. با به قدرت رسیدن محمد علی شاه و دستور او برای انحلال مجلس، اشرفالدین با سرودن مخمس مسمطی که در روزنامهاش به چاپ میرسد مردم را نسبت به این اقدام آگاه کرده و بستهشدن مجلس را فاتحهای برای انقلاب مشروطه میداند. شاه با قوای قزاق، مجلس را به توپ میبندد. عدهای از مشروطهطلبان و آزادیخواهان در باغ شاه اعدام میشوند. دستگیری آزادیخواهان در تهران، ادامه پیدا میکند. در تبریز، مشروطهخواهان مقاومت میکنند و نسیم شمال حماسهآفرینان تبریز را در قطعهای میستاید. در سال ۱۳۲۶هجری قمری محمد علی شاه برای اینکه شورش تبریز به رشت سرایت نکند، آقابالاخان که ملقب به سردارافخم است را با همراهی سپاهی بزرگ به رشت میفرستد و او را به حکومت این شهر منصوب میکند. به محض رسیدن، سردارافخم انجمن ملی را منحل و شروع به دستگیری آزادیخواهان میکند و در این راه با تمام قوا به خشونت متوسل میشود. خشونت سردار افخم به مطبوعات این شهر میرسد و روزنامهی نسیم شمال توقیف میشود؛ اما نسیم شمال از مبارزه دست نمیکشد و به عضویت «کمیتهی ستار» در میآید. اعضای این کمیته شامل عبدالحسین خان معزالسلطان، سردار محیی و میرزا کریم خان رشتی و تعدادی دیگر از مبارزان رشت بودند. کمیتهی ستار با رهبران سوسیال دموکرات قفقاز برای تهیهی اسلحه و تهیهی نقشههای پیشبرد انقلاب همکاری داشت. با گذشت شش ماه از حکومت سردار افخم و اعمال خشونت به مردم، نسیم شمال سلاح بر میدارد و با آزادیخواهان در روز ۱۶ محرم ۱۳۲۷هجری قمری، شهر رشت را تصرف میکنند. شش روز بعد از تصرف رشت توسط آزادیخواهان؛ یعنی در ۲۴ محرم ۱۳۲۷هجری قمری، روزنامهی نسیم شمال مجدد انتشار مییابد. شاه دوباره انقلابیون را تهدید میکند و نسیم شمال در جواب او قطعهای تند و محکم میسراید. انقلابیون گیلان و در راس آنها سید اشرفالدین در روز ۱۴ ربیع الثانی ۱۳۲۷هجری قمری، وارد شهر قزوین شدند. مردم با دیدن او، به رقص و پایکوبی پرداختند و شعرهایش را با صدای بلند میخواندند. بعد از چند ماه، انقلابیون به سوی تهران رفتند و پس از مدتی جنگ و درگیری با قزاقان، سرانجام در روز ۲۷ جمادی الآخر سال ۱۳۲۷هجری قمری تهران به اشغال مبارزان درآمد و این پیروزی، نام «فتح ملی» گرفت. محمدعلی شاه از سلطنت خلع و پسر خردسالش احمد شاه به سلطنت رسید. نسیم شمال نیز به مناسبت فتح تهران، تصنیفی میسراید. روزنامه نسیم شمال از این پس در تهران منتشر میشود. نسیم شمال اشعار انتقادی و فکاهی خود را هرهفته در در نشریهاش منتشر میکند.
مضامین اشعار او دفاع از ایران و دشمنی با متجاوزان به میهن است. اشرف الدین به تضمین از اشعار شاعرانی چون حافظ، سعدی، فردوسی، باباطاهر نیز پرداخته است. یکی از ویژگی های او این بود که مصرع های مشهور یا عبارات رایج را به عنوان بندبرگردان در مخمس یا مسبط به کار میگرفت. او به غیر از روزنامهی نسیم شمال که مهمترین اثرش است و حدود بیست سال انتشار مییافت و با استقبال مردمی همراه بود و ضمن آنکه در سال ۱۳۳۸ هجری قمری بیست هزار بیت آن را در دو جلد، به نامهای «نسیم شمال» و «باغ بهشت» جمعآوری و چاپ کرد. نسیم شمال آثار دیگری نیز دارد که میتوان از آن میان به «گلزار ادبی» اشاره کرد. او در مقدمهی این کتاب مینویسد: «متأسفانه کتابی که جامع حکایات منظوم و اشعار آسان باشد، در دسترس شاگردان مدارس نبوده و اغلب از این تعلیمات بیبهره ماندهاند. به این ملاحظه، این مختصر کتاب را ترتیب داده، تقدیم معارف نمودم. اغلب این حکایات از قصص «لافونتن» و«فلوریان» که از قطعهنویسان فرانسوی و مشهور جمیع فرنگستان میباشند، استخراج شده و به فارسی منظوم کردم». گلزار ادبی مجموعهی سی و سه داستان از زبان حیوانات است.
تجدد خواهی و طعنههای تند نسیم شمال به بعضی سنتهای شبه دینی و عادات متدینان شایبهی دیگری را پدید آورد.از این جـهت میتوان او را به زین العابدین مراغهای، نویسندهی سیاحتنامهی ابراهیم بیک، تشبیه کرد یا تا حدودی آقا نجفی قوچانی که ارادهی بزرگ او به هم کلامی با مردم را میتوان در سیاحت شرق دید که هیچگاه بـه انـدازهی سیاحت غرب مورد تأکید و ترویج قرار نگرفت. بیان ساده و طنزآمیز خاطرات مربوط به یک دورهی تاریخی به همراه حقایق مربوط به جنبهی طبیعی و بشری زندگی یک فرد روحانی نمایانگر کـامل ذهـن باز و نگاه سرراست و بیتکلّف او به واقعیت است.
شعر نسیم شمال
ما ملت ایران همه باهوش و زرنگیم / افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم
ما باک نداریم ز دشنام و ملامت / ما میل نداریم به آثار و علامت
گر باده نباشد سر وافور سلامت / از نام گذشتیم همه مایل ننگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
…
گاه از غم مشروطه به صد رنج و ملالیم / لاغر ز فراق وکلا همچو هلالیم
شب فکر شرابیم / سحر طالب بنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
یک روز به میخانه و یک روز به مسجد / هم طالب خرما و همی طالب سنجد
هم عاشق زیتون وهمی عاشق کنجد/ با علم و ترقی همه چون شیشه و سنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
اسباب ترقی همه گردید مهیا / پرواز نمودند جوانان به ثریا
گردید روان کشتی علم از تلک دریا / ما غرق به دریای جهالت چو نهنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
یا رب ز چه گردید چنین حال مسلمان ! / بهر چه گذشتند زاسلام و ز ایمان
خوبان همه تصدیق نمودند به قرآن / ما بوالهوسان تابع قانون فرنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
مردم همه گویا شده مال و خموشیم / چون قاطر سرکش لگدانداز چموشیم
تا گربه پدیدار شود ما همه موشیم / باطن همه چون موش به ظاهرچو پلنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
از زهد تقدس زده صد طعنه به سامان / داریم جمیعا هوس حوری و غلمان
نه گبر نه ترسا ، نه یهود و نه مسلمان / نه رومی رومیم و نه هم زنگی زنگی
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !
من در طلب دوست به هر کوچه دویدم / از مرشد و آخوند دو صد طعنه شنیدم
اندر همه تهران دو نفردوست ندیدم / بر جان هم افتاده شب و روز به جنگیم
افسوس که چون بوقلمون رنگ به رنگیم !