نگاه روز

نویسنده
یوسف محمدی

“هدا”کیست؟

“هداگابلر”یکی از نمایشنامه های موفق هنریک ایبسن درمقام نمایش نویس است. نگاهی داریم به این شاهکارهنری.

هنریک ایبسن خالق ۲۶نمایشنامه ماندگار از جمله “دشمن مردم”، “استاد معمار”، “خانه عروسک”، “مرغابی وحشی”، و…. می باشد. سبک نویسندگی ایبسن در ابتدا رئالیسم بوده که با تبعیت از قوانین کلاسیک نمایشنامه نویسی نیز همراه بوده است. داستان های او دارای بخش های معرفی شخصیت ها، طرح مشکلات، گره افکنی، اوج گیری و گشایش گره ها همراه با پایانی اغلب غافلگیر کننده است.

ایبسن در عین حالی که از قوانین کلاسک روایت داستان استفاده می کند، اما نوعی سمبولییسم و نمادگرایی نیز در داستان های او دیده می شود. قواعدی که قهرمانان داستان او زیر پا می گذارند؛ در واقع دغدغه های ذهنی خود اوست که سعی می  کند آنها را در موقعیت های مختلف بسنجد و به معرض آزمون بگذارد.

تمامی اتفاقات درون داستان های ایبسن برای خوانندگان طبیعی و قابل پذیرش است. او بیشتر زاویه های دید مختلف را نشان می دهد و خوانندگان را وادار به محک درونی می نماید. غافلگیری در پایان داستان هایش، تلنگر و ضربه نهایی ای است که به خوانندگان وارد می کند تا حرف و مقصد نهایی خود را با تاثیرگذاری بیشتر بیان کند. نمایشنامه های ایبسن به لحاظ کثرت اجرا در کشورهای مختلف با آثار شکسپیر برابری می کند به طوری که به گفته بنیاد ایبسن هر هفته ۱۳۰سالن تئاتر در سرتاسر دنیا یکی از نمایشنامه هایش را بر روی صحنه می برد.

“هدا گابلر” در دوره‌ی کارهای ایبسن موقعیت ویژه‌ای دارد. ایبسن این نمایشنامه را در سال ۱۸۹۰ نوشت در بدو امر، به نظر می‌آید”هدا‌گابلر” متفاوت از نمایشنامه‌های آخر اوست، یعنی تحلیلی از بررسی موشکافانه‌ی خود نویسنده نیست. اما اگر به دقت این نمایشنامه را مورد ارزیابی قرار دهیم درمی‌یابیم، به واسطه درون مایه‌ی آن یکی از بزرگترین افشاگری‌ها از چهره‌ی خود هنرمند صورت گرفته است و در واقع، شاید بتوان به نمایش عنوان دیگری با این مضمون داد. “چهره‌ای از هنریک ایبسن در قالب زنی جوان.”


رویدادهایی که ایبسن”هداگابلر”را براساس آن نوشته به این ترتیب است: “ایبسن، در سال ۱۸۸۹ هنگامی که ۶۱ سال داشت، شدیداً شیفته‌ی یک دختر ۱۸ ساله‌ی اطریشی به نام”امیلی برداخ” شد. پس از بازگشت‌ ایبسن به مونیخ در ماه سپتامبر آن‌ها برای ۴ ماه متوالی با هم نامه‌نگاری کردند، و بعد ایبسن مکاتباتشان را قطع کرد، و فقط دو نامه‌ی کوتاه دیگر و در پایان همان سال سومین نامه و هفت سال بعد یک تلگرام تبریک به پاس تقدیر و تشکر و دیگر هیچ تماسی با آن دختر نداشت. دو سال بعد او این شیدایی و شور دو طرفه را مبنای نوشتن نمایشنامه‌ی”استاد معمار” قرار داد. ایبسن به عمد سال‌های زیادی تمام هیجانات زندگی خود را به دلیل زشتی چهره‌اش سرکوب کرد و به یک ازدواج بی‌عشق تن در داد. رویارویی و برخورد با امیلی چشمان او را روی واقعیتی گشود؛ همان طور که گراهام گرین بیان کرده، شهرت دارای خاصیت آفردویتیِ قدرتمندی است، و او حالا وارد یک ارتباط عاشقانه با زنی سی الی چهل سال جوانتر از خودش شده بود. (درواقع دومین عشق او، با هنرپیشه‌ای به نام”هلن راف” هنگامی شروع شد که او هنوز با امیلی مکاتبه داشت.)“1
با این وصف، بعید است که این رابطه‌های عاشقانه منتهی به یک رابطه‌ی فیزیکی شده باشد، و به همین خاطر است که آثار او بی‌اندازه از عشق‌های بد فرجام و با ته رنگی قوی از بدبینی پر است. فضای”هداگابلر”، “استاد معمار”، “ایولف کوچک”، “گجان گابریل بورگمن” و”هنگامه‌ی بیداری ما مردگان” همه شبیه “روسمرس هلم” است، یعنی  کنترل خود و رد کردن هویت فردی، و شکی در این نیست که فرار از واقعیت که به دلایل گوناگون(ترس از رسوایی، احساس وظیفه و تعهد به همسر، آگاهی و احتیاط سنین پیری و یا ترس از ضعف قوای جسمی) صورت می‌گرفت؛ از زندگی خودش سرچشمه نگرفته باشد. کسی که هیجانات زندگی‌اش را برای مدت‌های طولانی سرکوب کرده و حالا از فرصت‌ها استفاده می‌کرد تا به آن‌ها جامه‌ی عمل بپوشاند، اما قادر نبود از آن‌ها سودی ببرد.
در هر صورت، در بهار سال ۱۸۹۰ طرح‌های ایبسن برای”هداگابلر” به حد کافی بسنده بودند که او با امیدواری توضیح دهد که”قادر است در نیمه تابستان آن را آماده کند.” بنابراین می‌توانسته در طی تعطیلات تابستان روی آن کار کرده باشد. اما در ۲۹ ژوئن ۱۸۹۰ برای کارل راسنولسکی(شاعر سوئدی که به نظر می‌رسد شخصیت روسمرس هلم از او گرفته شده باشد) نوشت، “نمایشی که روی آن کار می‌کردم هنوز تمام نشده و در مونیخ می‌مانم تا بتوانم اولین طرح‌های آن را تمام کنم” شاید او از این می‌ترسید که بازگشتن به جایی که برای تعطیلات رفته بود، خاطرات پریشانی را بیدار کند. ایبسن پرده اول را تا ۱۰ آگوست کامل نکرده بود.
در ۱۳ اگوست او پرده ۲ را شروع کرده، اما در سپتامبر او این پیش‌نویس را دور ریخت و در ۶ سپتامبر شروع به نوشتن یک پیش‌نویس جدید از این نمایش کرد. بعدها وضعیت بهتر شد برای این که در ۷ اکتبر او پیش‌نویس را کامل کرد و نه تنها پرده دوم بلکه پرده سوم و چهارم را هم نوشت. این اثر نمایشنامه‌ای بود برای صحنه که به نام” هدا”نامگذاری شده بود و پیش‌نویسی که وجود داشت حاوی همه شواهدی بود که این پیش‌نویس تمام مزایای یک نوشته آماده چاپ را دارد. اما ایبسن راضی نبود و به منظور نشان دادن جنبه‌های چشمگیر و گیرای آن، متن را کاملاً بازنویسی کرد. این دور اندیشی و کمال‌گرایی او را تا ۱۸ نوامبر مشغول کرد، و”هداگابلر” که حال او چنین نامگذاری‌اش کرده بود بر این حقیقت را تاکید می‌کرد که”هدا” ترجیحاً دختر پدرش بوده است تا همسرِ شوهرش. این متن برای اولین بار در کپنهاک، در ۱۶ دسامبر سال ۱۸۹۰ چاپ شد.


هر نمایشی که پس از”خانه عروسک” در سال ۱۸۷۹ نوشت ـ به جز”دشمن مردم” که مشخص و سر راست بود ـ عکس‌العمل جامعه نسبت به آثارش با بهت و سردرگمی همراه بود. برای مثال دروغ”هدا” درباره از بین بردن دست نوشته‌ها به منظور کمک به همسرش، یا شکل غریب و نادر از دوستی بین زنان و مردان که در این جا ترسیم شده است. Bredo Morgen Stierna در Afisnpossen درباره”هدا” نوشت:«نامتعارف، گنگ، روانشناسیِ غیر طبیعی، تاثیری پوچ و عبث، تصویری است که کلی‌ باقی می‌ماند.» در نقد دیگری آلفرد سیندینگ‌ لارتین نوشت‌: که”هدا” خود مظهر شکستِ بدفرجامِ قدرتِ تخیل است، یک هیولای ماده که کسی را همانند او در زندگی واقعی نمی‌توانیم بیابیم.»
همانند برخی از نمایشنامه‌های ایبسن(مثل اشباح) “هداگابلر” هم هنگامی که به نمایش درآمد خیلی واضح روشن نبود.


در اوایل سال ۱۸۹۱ یعنی در ۳۱ ژانویه در تئاتر Reside nz مونیخ مردم برای این نمایش سوت کشیدند و آن را مسخره کردند. ایبسن آن جا حاضر بود و از شیوه بازی و قرائت هنرپیشه زنی که نقش”هدا”را بازی می‌کرد ناراضی به نظر می‌رسید. در ۱۰ فوریه اجرای بهتری از این نمایش در تئاتر برلین اجرا شد، اما این جا هم نه تنها مردم بلکه منتقدان هم چیزی از نمایش درک نکردند. نمایش نه در استکهلم موفق بود نه در گوتنبرگ. حتی در کپنهاک هم کاملاً شکست خورد. به گونه‌ای که با سوت و خنده و تمسخر مواجه شد. بعد هم در”کریستیانا” اجرا شد که آن هم اجرای شایسته‌ای نبود. اولین اجرای قابل قبول از”هداگابلر” در لندن و در ۲۰ آوریل ۱۸۹۱ صورت گرفت. گرچه توسط روزنامه‌های محلی به شدت به باد انتقاد گرفته شد. برای مثال “کلمنت اسکات در دیلی تلگراف نوشت”چه داستان وحشتناکی! چه نمایشنامه کریهی” و P.w تفسیر کرد که” هداگابلر نمایشی پیش پا افتاده و معمولی با فضایی بد و اخلاقیات کثیف و آلوده… روح”هدا” یک روح ظالم با تاثیری ناپاک روی انسانیت است.2”
اجرای این نمایش به ما این گونه نشان می‌دهد که همدلی بالاتر از تمام راه و روش‌هاست و همه نشاط آوری یک آرامش فوق‌العاده‌ را داراست. اما جیمزمنتقد انگلیسی درباره این متن می نویسد: من اقرار می‌کنم، کسی نمی‌تواند خود را درگیر نمایش نکند برای این که یک ساعت اجرای لذت بخش خودش ره‌آورد خوبی است… در این اثر ایبسن متفاوت ظاهر می‌شود و”هداگابلر” احتمالاً کنایه‌ای طنزآمیز و خوشایند، آزمونی هنرمندانه از یک فکر غنی شده با تصاویری از ضعف‌های بشری؛ و برتر از همه، سرشار شده با حسی از ابدیت و در عین حال با رگه‌هایی از فناپذیری است و در شخصیتِ”هدا”، یک عشق بی‌پایان و چالش ابدی را می‌یابیم.
اشخاص زیادی با نقطه نظرات جیمز درباره درخشان بودن”هداگابلر” هم سو هستند. اما برای ایبسن وارستگی غریب‌وارانه، برون‌گرایی، و اجرایی تقریباً وحشیانه، این نقطه نظر را به وجود آورده بود که بازیگران تمایل دارند از”هدا”پرتره‌ای به صورت یک نابغه شیطانی یا نوعی لیدی مکبث شهرستانی ترسیم کنند.

این که”هداگابلر” چه کسی است هنوز شناخته شده نیست. بعضی از منتقدان این طور فرض کرده‌اند که تصویری از”امیلی” بوده که او هم مثل”هدا”زیبا و اشراف‌زاده بوده و نمی‌دانسته با زندگانی خود چه کند. و توصیفات ایبسن از هدا(صورت اشرافی، چهره‌ای زیبا و خوب، برق پنهانی در چشمان و…) با عکس‌های آخر امیلی ارتباط دارد. البته این شخصیت می‌تواند در تصویر هر زن جوان و زیبایی که در این دوره به دنیا آمده نیز یافت شود. اما بعضی دیگر به واسطه این توصیفات هدا را با ملکه الکساندرا و تعدادی از زنان دیگر زمان ایبسن مقایسه می‌کنند. از این دیدگاه، ایده خلق چنین شخصیتی خیلی قبل از آن که ایبسن با امیلی ملاقات کند به ذهنش آمده است.

 

زیر نویس
1. فراسوی متن فراسوی شگرد: بررسی زندگی و اثار هنریک ایبسن.

  1. سایت ایران تئاتر