“من بچه ام را دست نامحرم نمی دهم!”
علیشاه مولوی، گوینده این جمله، شاعری است که پس از انقلاب 57، هیچ گاه تن به انتشار شعرهایش توسط ناشری که از اداره سانسور اجازه می گیرد، نداده است. او در ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱ در مینکوه آغاجاری خوزستان و در یک خانوادهٔ کارگری با منشا روستایی متولد شد، مولوی در سال ۱۳۴۵ با جریان های سیاسی و سیاست آشنا شد و دو سال بعد همزمان با تحصیل در رشته ادبیات فارسی به صورت جدی به فعالیت های سیاسی و هنری مانند تئاتر، سینما و فعالیت های ورزشی پرداخت. از مولوی در مجلات آدینه، دنیای سخن، کارنامه، بایا، نافه، کلک، گوهران، پابریک و ارمغان فرهنگی و تجربه و برخی روزنامه ها به چاپ رسیده است.
پیش از انقلاب کتاب های نشانه های زمینی، شهید سوم، آوازهای آغاز، بهار تا زمستان ۵۸، از خلق به امپریالیزم و خلقنامه از علیشاه مولوی منتشر شده است که همان ها هم با نام مستعار علی مولوی چاپ شده اند و حتا عناوین این مجموعه ها هم سمت وسوی سیاسی اندیشه شاعر را نشان می دهد.
کتاب “کاملن خصوصی برای اطلاع عموم”، یکی دیگر از جمله کتاب های “سامیزداتی” علیشاه مولوی است که پیش از آن که به صورت الکترونیکی در سایت ناکجا قرار بگیرد، به صورت افست و به شکل محدود در بین نزدیکان شاعر توزیع شده بود.
مولوی در بیشتر شعرهایش دغدغه ی فرم دارد.هر جا که علیشاه درگیر چطور نوشتن است و نه چه نوشتن و برای او امر سیاسی اجتماعی همچون ابژه ای بیرونی نیست که بخواهد آن را به شعرش انتقال دهد شعرش موفق است. وقتی با شعرش به سراغ جهان سیاست می رود و نه اینکه سیاست را وارد شعرش کند، جایی که کلمات مثل آرزوهایش روی نوک زبانش نیست و مثل دکونینگ (نقاش ) از شعرهایش فاصله می گیرد :
” یاد نگرفته ایم مثل نقاش ها / گاهی از تابلوی “ خودمان ” فاصله بگیریم”.
به این نمونه دقت کنید:
”… می روم پنجره را ببندم
پیش از آمدن امیلیانو ماه رفته بود
خواهران غمگین مان
با سینه های بریده
بر درختان سیب می شوند
آن ها که آرزوهای شان را
در نیمه تاریک ماه پنهان می کنند.”
در ژرف ساخت های شعرهای مولوی، سخن مبارزه و نگاه سیاسی، قلمرویی است که جایگاه دیگری بزرگ در آن استوار می شود. قلمروی فرهنگی که اتفاقاً آرمان بخشی اشتیاق و میل راوی را نیز بر عهده دارد. یکی از عرصه هایی که این میل در آن متجلی می شود، جایگزینی استعاره البته کهنه ماه به جای آن اشتیاق است. ماه بالاست و اشاره ای به استعلا و کلیت و امر متعال. جایگزینی ماه در ادبیات کلاسیک و سنت ادبی فارسی هم دقیقاً به همین علت بوده است. استعاره ها همخوان بنیان های فکری و فرهنگی ساخته می شوند. از طرفی، به همین علت اشاره به استعلایی بودن استعاره ماه، میل راوی به امر واقع در گفتمانی لکانی فهمیده می شود. امر واقع فراسوی نظم نمادین و تصویری در روان آدمی است. ابژه میل پرسونای این شعرها ماه است. این فرایند کشش روان به نظم نمادین / دال است. از طرفی در بیش تر جاهایی که این کشش وجود دارد یا ماه کثیف و چروک است، یا ابری سیاه آن را در می کشد، یا با میهن جایگزین می شود. کبودی به کلاغ تبدیل می شود. یعنی امر سیاسی و مبارزه میل اید را پس می زند و جایگرین اش می شود. از طرفی خود مبارزه هم با علائم شکست نشانه گذاری می شوند. بیماری مرموزی عابران را نابینا کرده است. نتیجه این که پرسونا از واقع نشدن در نظم نمادین / دال است که میل به ماه را پس می زند. این به نوعی خودزنی پرسونا است. در نهایت جایگاه مبارزه و امر سیاسی و بینش ایده آلیزم متن ها فرو می پاشد.
چند شعر از علیشاه مولوی
1
تیلت از تنهایی ماه به تنهایی نیمکت
ماه لب بام خانه را می بوسد.
در سایه های روی پنجره،
احتمالا،
نطفه ای بسته می شود.
درخت تیر چراغ برق را به آغوش می کشد.
برگ ها با باد قدم می زنند.
آدم ها و اتومبیل ها خوابیده اند،
تا
گربه ها در تاریک روشن خیابان،
عشقبازی کنند.
چراغ چهار راه به راننده پلیس چشمک می زند
رفتگر زباله ها را با آوازی عاشقانه جارو می کند
باد می ایستد تا،
زنجره برای جفت اش بخواند
تو،
با تابستان فته ای و من،
روی نیمکت پائیز تنها نشسته ام.
2
من تو و باران
دلخوشم می کنی که،
پائیز پارسال پیرتر بودم
که،
از خیابان های خیس پاییزی،
تنها،
شاعران شعله ور می گذرند
که،
پاییز پیمانه سرآمده تابستان است،
تو که از جنس بهار و بابونه بودی چرا؟
تاوان این همه جنون سالی،
کلنجار با واژه های کودنی ست
که
تا رهاشان می کنم
کلمات قصار می شوند
و بعد.
چند جمله خواب خاکستری کوتاه در بیداری،
مثل نوزاد ناقص پروانه
حالا دوست داری بدانی که چرا؟
آرزو می کنم ای کاش،
با هفتمین پائیز کودکی اَم رفته بودم؟
پس بیا،
تا انتهای برگ فرش این خیابان خیس با هم برویم.
3
اﺻﻼ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﻴﺴﺘﻢ
اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ های دوﻟﺘﯽ ﺷﻴﺸﻪ ﺑﺎﻧﮏ ها
ﭘﻴﺸﺎﻧﯽ ﭘﺎﺳﺒﺎن ها ﻗﻨﺪاق ﺗﻔﻨﮓ ها
ﭘﻞ هاﯼ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
و
دل هاﯼ ﻋﺰﻳﺰان ﻣﺎن را ﺷﮑﺴﺘﻪ اﻳﻢ
ﺗﺎ
ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﺎ رﺳﻴﺪﻩ اﻳﻢ
از ﻣﺴﻴﺮ ﺁزادﯼ ﻣﻴﺪان ﻋﺪاﻟﺖ ﺑﻮد ﻗﺮار ﻣﺎ
در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﭘﻴﺎدﻩ ﺷﺪﻳﺪ ﺷﻤﺎ
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﻮﻣﯽﻣﺸﮑﻮﮐﻢ
ﻟﻄﻔﺎ
ﭘﺮﭼﻤﯽ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دادم ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ ﮔﺮداﻧﻴﺪ.