اولیویه آسایا در آخرین فیلمش “ساعات تابستانی” به نظر می رسد که بیش و بیشتر به جهان ذهنی اش نزدیک شده و می خواهد با سبکی آرام و متین، به روایت بخش های از زندگی شخصیت های معاصری بپردازد که درگیر مسائل معمول روزمره هستند؛ مسائلی که خواه ناخواه تعمیم پیدا می کند و به مسئله یک جامعه تبدیل می شود. همکارمان محمد عبدی نگاهی انداخته به فیلم تازه اولیویه آسایا، که در آن زندگی، رابطه و شکاف نسل ها در جامعه امروز فرانسه زیر ذره بین قرار گرفته است.
ساعات تابستانی L’Heure d’été
نویسنده و کارگردان: الیویه آسایا. مدیر فیلمبرداری: اریک گوتیه. تدوین: لوک بارنیه. بازیگران: ژولیت بینوش[آدرین]، شارل برلینگ[فردریک]، ژرمی رنیه[ژرمی]، ادیت سکوب[لیزا]، دومینیک ریمون[آنژلا]، ایزابل سادویان[الوئیز]، کایل ایستوود[جیمز]. 103 دقیقه. محصول 2008 فرانسه. نام دیگر: Summer Hours. گونه: درام.
دو برادر- به همراه همسرو فرزاندان شان- و یک خواهر در تعطیلات تابستانی در خانه مادر پیرشان در فرانسه به سر می برند. مادر از رفتنش حرف می زد و از این که آنها پس از او خانه و آثار هنری و عتیقه های موجود در خانه را خواهند فروخت. پس از مرگ مادر، پسر بزرگ خانواده با فروش خانه و عتیقه ها مخالف است، اما برادر و خواهر او که یکی در چین و دیگری در آمریکا زندگی می کنند، خواهان فروش همه چیز هستند…
سبکی تحمل ناپذیر هستی
اولیویه آسایا با سابقه نقدنویسی در مجله “کایه دو سینما” و ده ها فیلمنامه و چند اوج و فرود در فیلمسازی اش، در ”ساعات تابستانی” به نظر می رسد که بیش و بیشتر به جهان ذهنی اش نزدیک شده و می خواهد با سبکی آرام و متین، به روایت بخش های از زندگی شخصیت های معاصری بپردازد که درگیر مسائل معمول روزمره هستند؛ مسائلی که خواه ناخواه تعمیم پیدا می کند و به مسئله یک جامعه تبدیل می شود. از این رو، خانه و خانواده در این فیلم، تمثیل آشکاری است از کشور و مردمی که پاسخ مشخصی برای ترکیب و پذیرش ارزش های کهن با مناسبات و ارزش های نو ندارد.
مادر از نقاشی های پدر- اثر هنری- و خاطرات مشترکش حرف می زند. پسر جوان ترش به زحمت پدرش را به یاد می آورد و آشکارا علاقه ای به این نوع ارزش ها ندارد. دختر خانواده، سعی دارد منطقی تر باشد و کتاب نقاشی تازه چاپ شده پدر را به عنوان هدیه می آورد و در پایان سعی دارد قطعاتی از اشیاء قدیمی دوست داشتنی را به عنوان یادگاری برای خود نگه دارد. پسر بزرگ تر- که آشکارا هر چه سن فرزندان بیشتر است، علقه و علاقه شان به “گذشته” که در آثار هنری و عتیقه ها نمود عینی پیدا می کند، بیشتر نشان داده می شود- سعی دارد همه آن “میراث” را حفظ و برای نسل بعد نگه دارد. فرزندان او اما در برابر یکی از نقاشی هایی که پدر به آنها نشان می دهد و می گوید که در آینده از آن آنهاست، به سادگی نظرشان را دال بر کهنه بودن آن می دهند. و تقابلی که فیلم از آن حرف می زند، از همین جا شروع می شود. اما برعکس فیلم های مشابه در سینمای این سال های فرانسه، این تقابل به فاجعه یا درگیری ختم نمی شود. شخصیت های آسایا آرام و متین هستند و تقابل آرای آنها به مشاجره و درگیری ختم نمی شود. پسر بزرگ تر وقتی برای اولین بار می فهمد که در برابر خواست دیگر فرزندان، باید تن به فروش همه چیز دهد، آرام- و حتی دور از چشم تماشاگر؛ پشت به دوربین و در اتاقی تاریک- به جایی خیره می شود و شاید می گرید.
این آرامش شخصیت ها به سبک فیلم هم سرایت می کند: دیزالوهای بسیار از گذشت آرام زمان خبر می دهند و دوربین در ابتدا ناآرام و روی دست، خیلی زود جایش را به دوربین ساکن تری می دهد که آرام در گوشه ای نشسته و نظاره گر دنیایی است سرد که شخصیت های آن - خواه ناخواه- بازیگران آنند و باید تن دهند به سردی و رخوتی که هر لحظه بر هر دیالوگ سایه افکنده و تصاویر فیلم را غمگین می کند.
آسایا در این روایت اما برخلاف دیگر فیلمساز برجسته این سال های فرانسه، آرنو دپلشن- که اتفاقاً همین امسال در جشنواره کن فیلمی دقیقا با همین مضمون داشت؛ “قصه کریسمس”- پاسخ و راهکاری ندارد. اگر دپلشن شاید به نوعی غنیمت شمردن دم را پیشنهاد و ارزش جریان زندگی را در سیال بودن آن جست و جو می کند[بدون پناه بردن به خودآگاهی های روشنفکرانه و افزودن بار معنایی آگاهانه به فیلم، که حسن فیلمش را رقم می زند]، آسایا اما بیشتر واله و حیران به نظر می رسد و پاسخی ندارد.
شاید از همین روست که هیچ شخصیت یا کنش بدی در فیلم وجود ندارد. همه محق اند. حتی فیلمساز دلش نمی آید انتقادی از نسل جوان فعلی که در تضادی آشکار با نسل های قبل به سر می برد، داشته باشد و برعکس، در نماهای پایانی با نمایش دلتنگی دختر برای این خانه و مادربزرگ و لحظه های سرخوشی شان، به این نسل هم سر سازگاری نشان می دهد[دختر معتاد است و تنها چیزی که از او می دانیم مشکلاتش با مدرسه است و پارتی نهایی، که با هم سن و سالانش جهانی را در همان خانه/ کشوری که چوب حراج خورده، جشن می گیرند].
اما تلاش آگاهانه آسایا برای پرداخت بیشتر معانی روشنفکرانه فیلم، گاه باری می شود بر دوش آن و از روانی و سادگی و عمق روشنفکرانه ناخودآگاهش می کاهد و به آن لطمه می زند. آسایا که کتاب گفت و گویی با اینگمار برگمان هم دارد، آشکارا در سبک و سیاق و شیوه روایت، تحت تاثیر استاد به نظر می رسد، اما شاید هنوز به عمق این درک پیچیده از سینمای نه چندان سهل الوصول برگمان نرسیده باشد که این استاد سوئدی پی معنایی نیست؛همه معناها از میان جهان پیچیده اش خود بخود- و نه عامدانه- به جهان او راه می یابند و راه شان را از میان تصاویری بکر می جویند تا خود را با ما و جهان مان قسمت کنند.