تماشاچی آزادی

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

جز تماشا چیزی نمانده است و اشک حسرت که بر گونه می دود. بیرون جامعه، دوراز اجتماع. نه شور.نه شادی. نه در میدانی که باد بهاری بیرق ها را می برد. نه در خیابان که جشن برپاست. حتی در استادیوم هم نیستی. تنهااز تلویزیون می توانی شکوه آزادی را ببینی. در ثانیه موعود آراء را می خوانند…

چپ و راست میانه بالاترین رای را دارند. “تغییرهمین امروز” یک درصد بالاتر از “فرانسه قدرتمند” ودردو سویشان تا انتهای راست و نهایت چپ صف کشیده اند. آرای همه می آید. یکایک با درصد. وزن هر اندیشه درجامعه معلوم می شود. آنکه فرانسه را برای فرانسه می خواهد. دیگری که قدرت را می طلبد همین حالا. پرچم سرخ که رسما از اعماق جدول به جای چهارم می آید. زنی در جایگاه سوم ایستاده است. پدرش عکس باهیتلر دارد و اتفاقا حالا پالوده اش را درسفارت کشورمن می خورد.

جشن شروع شده است و نبرد اندیشه ها برای دور دوم. همه اندیشه ها باز گرد می آیند. حرف می زنند. تبلیغ می کنند. رای را برای دور دوم سامان می دهند. هیچکس غریبه نیست. غیر خودی وجود ندارد. نه شورای نگهبان است که دست مردی را در لب گور برای خط زدن دیگران باز بگذارد و نه رهبر که فرمان زندان و قتل برای اندیشه های دیگر بدهد.

هزاران هزار دختر در خیابانند و کسی ندا نخواهد شد. بسیاران پسر می رقصندو کسی سرنوشت سهراب را تجربه نخواهد کرد.

هنوز دمی از اعلام نتایج نگذشته که سرزمین آراگون و سارتر باز بر خودمی لرزد. رهبر جبهه متحد سرخ در میدان است. باد فریاد او را در پرچم های سرخ می پیچد که مرحله دوم را کلیدمی زند: رای چپ به برنده دوراول، بی شرط و شروط. چپ فرانسه درردای آزادی و نه پوشیده در جامه خشم، بار دیگر متولدمی شود. انگارآواز کمونارها از گورستان پرلاشز بر می خیزد. کسی مارسیز می خواند.

یکی بیاید، اشگ شوق تماشاچی تنهای آزادی را پاک کند.اشگ، نه برای عروج چپ، برای شکوه آزادی. نگاهش کنید. اینجا حق رای ندارد، در سرزمینش حق زندگی. اینجا درهای صندوق رای را برویش بسته اند و در وطنش درهای زندان برایش گشوده اند.

و آزادی به همین دشواری و همین آسانی است. نسل ها می جنگند. خون ها می ریزد. قربانیان بیشمار می شوند. سرها بر دار می روند تا آزادی می رسد. ساده وآفتابی. روز رای گیری بلند می شوی. سبد خریدت را بر می داری. به حوزه رای گیری می روی. به هرکس دلت می خواهد رای می دهی. قانون و ماشین نگهبان رای تو هستند. رای را می شمارند. شب سر دقیقه می خوانند. همین. تمام.

هیچ چیز زیر آفتاب کامل نیست. صندوق رای و انتخابات آزاد حرف آخرو پایان کار نیست اما یک بازی منصفانه است. داورش را نمی توان خرید. صندوقش را نمی توان دزدید. کسی باچراغ خاموش نمی آید تا به نام خدا صندوق ها را پر کند. هیچ نامزدی برگه تائید از “آقا امام زمان” ندارد. عیسا و مریم در این بازی بی طرفند. به انتخابات با همان خاموشی می نگرند که بوسه طولانی دختر و پسر عریانی را در پای پله های کلیسا. خدا به هیچکس فرمان مرگ دیگری را نداده است. جای قدیس در کلیسا و مکان سیاستمدار در کاخ جمهوری و پارلمان است….

نبرد دور دوم آغاز شده است. تماشاچی تنهای آزادی بر می خیزد. اشگ از گونه می گیرد. گیلاسی بر می دارد. کنار پنجره می رود. پرنده ای در دوردست می پرد. کسی چه می داند شاید پیام آزادی را به سرزمینی می برد که نفرینی استبداد است….

و ازخودت می پرسی:

 - حق حیات نداشته باشی بدتر است یاحق رای؟