روزی که پل برمر، حاکم موقت آمریکائی در عراق، جلوی میکروفن ایستاد و گفت: “خانمها و آقایان، او را گرفتیم!“، حاج امین که در تهران و پای تلویزیون نشسته بود، فقط کمی نیم خیز شد، فریاد نیمه کاره ای کشید و بعد نشست سر جایش و بی سر و صدا بقیه خبر را نگاه کرد. صدام حسین را روز ۲۲ آذرماه ۱۳۸۲ از چاله ای بیرون کشیده بودند و حالا آقای برمر، بر روی ویرانه های یک کشور جنگ زده، در برابر خبرنگارها ایستاده بود تا خبر را رسماً اعلام کند.
تعجبی ندارد اینکه با شنیدن خبر دستگیری صدام، شادی بخصوصی به حاج امین دست نداد. او تحلیل گر مسائل جنگ است و کارهای تحقیقاتی زیادی در زمینه جنگ هشت ساله با عراق انجام داده. حرف که می زند از روی حساب می زند. دو سه جا تدریس علوم استراتژیک می کند و روی تحلیل هایش حساب می کنند. هرچند گرفتاری های شخصی و مراقبت از پدر و مادر پیرش در آن دوران، هرگز این اجازه را به او نداد که شخصاً در تجربه جنگ شرکت کند - و حتی ناچار شد بر اساس قانون کفالت، گواهی معافیت از خدمت بگیرد - اما پای صحبت حاج امین که می نشینی، با خودت می گوئی یک همچین آدمی چطور از آن همه مهلکه جان سالم بدر برده و الان روبروی تو نشسته و خاطراتش را تعریف می کند! انگار از روز اول تا آخر جنگ در تک تک لحظه ها شخصاً حاضر بوده و همه مختصات جنگ را مثل کف دستش می شناسد. همین قدرت بالای تحلیل و درک عمیق از شرایط دوران جنگ، او را از نشان دادن عکس العمل احساسی در قبال دستگیری صدام بر حذر داشت. به اعتقاد حاج امین: “نیروهای آمریکائی را خدا فرستاد تا بیایند و از صدام تقاص بگیرند!… این کارها از خدا بعید نیست!”
درست یک سال و نیم بعد از بیرون کشیدن سردار قادسیه از چاله، زمانی که انتخابات نهم ریاست جمهوری ایران در تیرماه ۱۳۸۴ برگزار شد، شادی حقیقی در روح و جان حاج امین نشست. آن روز و روزهای بعدش، حاج امین با دهان کف کرده، از صبح تا شب با این و آن بحث و جدل می کرد که چرا انتخاب احمدی نژاد را فتح الفتوح نظام مقدس اسلامی می داند.
در گیر و دار آن جر و بحث ها، وقتی یکی از راه رسید و گفت: “این خط و این نشان، باشد تا ببینیم این آقا مملکت را چگونه به ورطه هلاکت و نابودی می کشاند و پای دولتهای متجاوز را به ایران باز می کند…” حاج امین لبخندی زده بود که: “سر خُمّ می سلامت شکند اگر سبوئی!” منظور حاج امین از سبو، سرزمین ایران و مرادش از خُمّ می، مقام عظمای ولایت بود، آنطور که بعدها توضیح داد.
دو سال بعد، زمانی که قطعنامه سوم شورای امنیت علیه ایران صادر شد، حاج امین همان پیشگو را دید که برایش ابرو در هم می کشد. پاسخ حاج امین باز از پس لبخندی برآمد که: “نگران نباش، هنوز ۵ تای دیگر جا دارد!… بعد از تصویب قطعنامه هشتم به عراق حمله کردند!”
لابد حاج امین، از همان تیرماه سال ۸۴ که با دهان کف کرده، راز فتح الفتوح نظام مقدس را تشریح می کرد، تا آخر کار را دیده بود. بلکه می دانست قرار است تا قبل از رسیدن به قطعنامه هشتم، خبر مسرت بخش هسته ای را بدهند که مثل کره شمالی، دیگر کسی جرات نکند خط و نشان بکشد و نظام تا قیامت بیمه بشود. کلنگ بزرگراه ظهور را هم که همین اواخر زده بودند. هرچند با اتفاقاتی که سال ۸۸ افتاد و چاله هائی که کنده شد، همه حساب و کتاب ها یک طوری بهم ریخت. با این شرایط، معلوم نیست حاج امین و بقیه، فرصت پر کردن همه چاله ها را پیدا بکنند. به فرض اینکه مردم را به ضرب و زور تیر مستقیم توی سر و پیشانی و یا بردن به کهریزک، مدتی عقب بنشانند، تا تصویب قطعنامه نهائی (گیرم بقول حاج امین قطعنامه هشتم) مگر چقدر فرصت باقی ست؟ دوره و زمانه عوض شده و کارها سریعتر پیش می رود.
چند وقتی هست که بدلیل مشغله زیاد، حاج امین خبرهای خارجی را پیگیری نمی کند و چندان در جریان جزئیات قطعنامه چهارم شورای امنیت که روز ۱۹ خرداد به تصویب رسید نیست. او بیشتر درگیر حواشی سالگرد ۲۲ خرداد و روزهای بعد از آن است. اینکه سه روز مانده به سالگرد کودتا، قطعنامه چهارم شورای امنیت به تصویب رسیده، چیزی به نگرانی های حاج امین بابت حضور دوباره مردم در خیابان ها اضافه نمی کند. بقول خودش: “آنقدر چاله پر نکرده داریم که تا به کاغذ پاره های شورای امنیت برسد، شب می شود… مسئله اصلی امروز جنگ نرم است!” نمی داند قطعنامه ای که تصویب کرده اند - در بخش تحریم فروش تسلیحات نظامی به ایران - کمی نرم تر از تصمیماتی است که بعد از جنگ جهانی دوم، بر علیه آلمان نازی گرفته شد. به خیالش با همان باتوم هائی که پارسال برای کوبیدن توی سر و صورت زن و بچه مردم دستشان گرفته بودند، و با چهارتا اسپری گاز فلفل و یک وانت ساندیس می شود از مملکت دفاع کرد. دلش خوش است به اینکه با دست دست کردن و واسطه تراشی و هوراکشی، زمان اعلام خبر مسرت بخش هسته ای زودتر فرا برسد، که آن هم البته نه به دار است و نه به بار. تازه آخرش معلوم نیست این آشی که دارد پخته می شود، چه معجونی از کار در بیاید. آنکه واسطه فیض و رحمت هسته ای شده، خودش هنوز که هنوز است دارد تاوان ضایعات انفجار چرنوبیل را پس می دهد.
از دکترین هسته ای و حواشی آن گذشته، این روزها حاج امین شده عمله تمام عیار کودتا و دارد چاله چوله های سال ۸۸ را پر می کند. هر آدم عاقلی بجای حاج امین بود، چندتا از همین چاله ها را برای روز مبادا نگه می داشت که اگر یکوقت مدیریت جهان بی نتیجه ماند، خبر خوش هسته ای هم به این زودی ها وصال نداد، کار ساخت بزرگراه هم نیمه کاره رها شد و - زبانم لال بعد از تصویب قطعنامه هشتم - سبو بشکست و پیمانه ریخت، لااقل برای خالی نبودن عریضه، خُمّ می را توی یکی از این چاله ها پنهان بکنند. آن کسی که خدا آمریکائی ها را برای نابودیش فرستاده بود هم - با همه حشمت و جلالش - دست آخر پناهگاهی بجز چاله تاریک یک خانه روستائی در تکریت پیدا نکرد.