بوف کور

نویسنده

گفتن از روشنفکر نجیب شرقی…

محمد نجفی

 

“خواننده‌ی کور” حاصل خوانش تجربی آثار صادق هدایت با محوریت بوف کور است؛ کتابی که نویسنده‌ی آن نه ایرانی، بل اهل ترکیه است. اوغوز دمیرآلپ آن‌گونه که خود نیز می‌گوید به عنوان متخصص ادبیات فارسی یا صادق هدایت دست به قلم نبرده؛ وی پیش از هر چیز فقط مجذوب جاذبه‌ی فوق‌العاده‌ی جهان هدایت شده است؛ “جهان آشفته‌ی شرق و روشنفکر نجیب شرقی که این آشفتگی را تا مغز استخوانش حس کرده و زهر غرب را هم نوشیده! جهانی درونی که چون گردابی خود به دست خود بلعیده می‌شود.”

 

 

دمیرآلپ در این کتاب می‌کوشد به همه آثار هدایت بپردازد هرچند «بوف کور» را هسته آثار وی می‌داند. “خواننده‌ی کور” برای گشودن معماهای «بوف کور» از «حاجی‌آقا» می‌آغازد، سپس بسترهای فرهنگی، اجتماعی و تاریخی زمان و زمانه‌ی هدایت را می‌کاود و پس از بررسی و زیر و رو کردن «بوف کور» در نهایت برای سامان دادن به بحث خود، به واپسین آثار هدایت نظری می‌اندازد تا شاید به برخی نقاط تاریک بوف کور نوری بتاباند.

«حاجی‌آقا» راهی است برای دمیرآلپ برای ورود به جهان پرجاذبه‌ی هدایت؛ رویارویی خواننده‌ای از فرهنگی دیگر با نویسنده‌ای ایرانی که شخصیتی مبهم دارد و شاید بتوان او را از تبار قهرمانان عصر مدرن دانست؛ خواننده‌ای که خواندن صرف را تاب نمی‌آورد، دست به قلم می‌برد و می‌نویسد. عجیب جذاب از کار در آمده این مواجهه، کمابیش به همان جذابیت جهان هدایت؛ جذابیتی که بی‌شک بخش زیادی از آن مرهون ترجمه و قلم شهرام شیدایی است و خدیجه گُلجان توپکایا.

 

ترجمه‌ی فارسی خوب از کار در آمده، آن‌قدر خوب که شاید اگر نویسنده می‌خواست آن را به فارسی بنویسد در مقابل این ترجمه کم می‌آورد. ترجمه، ترجمه‌ای جاندار شده و تو را دنبال خودش می‌کشد و تا انتها می‌برد. اما گویا شیدایی روزهای سختی را می‌گذراند این روزها. انگار که بیمار است؛ سخت هم بیمار است. شاید جهان هدایت او را هم در بر گرفته. حکایت، حکایت همان درخت زَقّومی است که در آغاز کتاب، در «به جای مقدمه» از آن سخن به میان آمده: درختی که در جهنم می‌روید و میوه‌هایی تلخ و زهرآگین دارد که به جهنمی‌ها می‌خورانند.

در آن‌جا از هدایت به عنوان آن درخت زُقّوم نام برده می‌شود: و ما هم از آن جهنمی‌ها بودیم که در سنین بین کودکی و نوجوانی از درخت ممنوعش بالا رفتیم و چیدیم و خوردیم، بوف کورش را خواندیم، چه غذای تلخی برای آن سنین، چه غذای سنگینی، سنگین و دیرهضم و تلخ. سال‌های سال طول کشید تا توانستیم آن را با سویه‌های تاریک وجودمان، فرهنگ‌مان، تاریخ‌مان بالا بیاوریم.

حالا اما دیگر کمتر جهنمی‌ای را می‌شود پیدا کرد که در سنین بین کودکی و نوجوانی از چنین درختی بالا برود. بزرگ‌ترها هم کم می‌آورند این روزها انگار. در چنین جهنمی دیگر فقط هدایت، آن درخت زُقّوم نیست. سویه‌های تاریک زندگی، همان سویه‌های تاریک وجود ما، فرهنگ ما و تاریخ ما شده است. شاید رنجی که شهرام شیدایی می‌برد در مصاف با بیماری‌اش از هر دو سو باشد، از آن هدایت‌خوانی‌ها و از این سویه‌های تاریک زندگی امروز ما.

مترجم اما هنوز کم نیاورده، رنج می‌کشد اما ادامه می‌دهد، به زندگی کردن ادامه می‌دهد؛ نشانه‌اش هم همین «خواننده‌ی کور» است که خواندنش لذتی تمام‌عیار به ارمغان می‌آورد، لذت رویارویی دو فرهنگ، که در آن یکی مدام در پی فهمیدن دیگری است و هدایت هی از زیر دست‌هاش لیز می‌خورد. خواننده کم نمی‌آورد و باز ادامه می‌دهد و در این مسیر آن‌چه حاصل می‌شود همین لذت کلنجار رفتن با دیگری / خود است و این مواجهه من و دیگری، این خوانش تجربی، آرام آرام تجربه‌ای دیگر را پیش می‌کشد و آن آشکار شدن و دیدن برخی از سویه‌های تاریک وجودمان، فرهنگ‌مان و تاریخ‌مان است تا از این رهگذر، خودمان را، گذشته‌مان را و رفته رفته امروزمان را بهتر بشناسیم.

هدایت ایرانی ‌است اما این ایرانی بودن به چه معناست؟ و چگونه می‌توان از هویت ایرانی سخن گفت در زمانه‌ای که بیش از پیش، همه چیز به همه چیز ربط پیدا کرده و همه چیز با همه چیز قاطی شده است؟ همین‌جاست که هدایت ایرانی، به همان اندازه که ایرانی است ایرانی هم نیست؛ آن‌گاه که تند و تیزترین انتقادات را به سوی همین هویت ایرانی نشانه می‌رود. باید از روزن تنگ ملی‌گرایانه و امثال آن درگذشت و از منظری دیگر و وسیع‌تر به جهان نگریست. دمیرآلپ در مواجهه با هدایت در پی چنین منظری است. او ریسک نفهمیدن را به جان می‌خرد، اما بی کار نمی‌نشیند و می‌کوشد نوشته‌های چندلایه‌ی صادق هدایت را – آن‌ هم از روی ترجمه‌هایش – بفهمد. این فهمیدن برای او اما معنایی بیشتر از نوشتن یک کتاب دارد. دمیر آلپ در این راه در پی شناخت سویه‌های تاریک وجود خودش و فرهنگش نیز هست. او به درستی تأکید می‌کند که جوامع شرقی هنوز بیداری تاریخی نیافته‌اند و امتدادی بین گذشته و حال‌شان وجود ندارد. گذشته‌شان آن‌ها را و آن‌ها گذشته‌شان را به حال خود واگذاشته‌اند و از همین رو راه آینده هم باز نشده است.

در عین حال نویسنده می‌کوشد تنها به خود هدایت، آثارش و محیطی که در آن سر می‌کند نپردازد. وی با فرزی و چابکی خاصی به آثار گوناگون هدایت سرک می‌کشد و مدام در پی یافتن نسبت‌هایی است میان آثار هدایت با جهانی وسیع‌تر از آن‌چه در دور و بر اوست. دمیرآلپ در «خواننده‌ی کور» تمام و کمال با «بوف کور» کلنجار می‌رود و انصافاً بیش از حد انتظار از عهده بر می‌آید؛ هرچند خود نیز اذعان می‌کند که بوف کور، از روزی که منتشرشده تا به امروز، معمایی است که خواننده‌ها سعی در گشودن آن داشته‌اند. 

 

 

مشخصات کتاب:

خواننده کور

خوانش تجربی آثار صادق هدایت با محوریت بوف کور

اوغوز دمیرآلپ

ترجمه شهرام شیدایی و خدیجه گُلجان توپکایا

ناشر: مؤسسه انتشاراتی کلاغ سفید

تیراژ: 2000 نسخه

چاپ اول، بهار 1388

 

منبع: برگرفته از مجله ی رودکی