به بند کشیدن
سه نماد

محمود سعید زاده
محمود سعید زاده

در تحلیل اشتباهات استراتژیک  حاکمیت جمهوری اسلامی در جریان انتخابات وپس از آن می توان از زوایای متفاوت، ده ها مقاله ورساله نوشت وهمچنین از آنچه در جریان شوی انتخاباتی اخیر بر انسانهای بیگناهی که به غلط واز روی توهم، ظلمهای نابخشودنی بر آنها رفت می توان قصه های عجیب، درست ودرعین حال باورنکردنی برای آیندگان به یادگار گذاشت. می توان نوشت به همین سادگی، به گناه ناکرده، به جرم نداشته، دهها انسان در خیابان، بی سلاح، بی گناه در خون خود غلطیدند. مادرانی عزادار شدند که هنوز نمی دانند جرم نابخشوده  دلبندانشان چه بود. آری نمی توان به سادگی از بهت ایرانیها ازنارواداری حکومتشان در مقابل شهروندان بی دفاع خود وبالاخره آنچه گذشت ورفت، نوشت وبا نگارش چند مطلب این زوایای عجیب را گشود. نگارنده ضمن ادای احترام به همه کسانی که به خاطر خواسته های والای انسانی و ارزش های دمکراتیک پاسخ درخور دریافت نکردند وبه جای اینکه بر صدر نشانده شوند مورد بی حرمتی قرار گرفتند بصورت خاص به سه زندانی دربند ودر واقع به سه نماد سیاسی  جامعه ایران اشاره می کنم. اشاره من به این سه نماد بعلت بازخورد بسیار سنگینی خواهد بود که اگر چاره ای برای آن اندیشیده نشود هزینه های گزافی را بر همه متحمل خواهد کرد.

 

عبداله رمضان زاده:

مسلما هیچ کس جزبخشی از دستگاه مالیخولیای امنیتی از اینکه مساله کرد هنوز یک مساله جدی ودر واقع هم یک تهدید وهم یک فرصت جدی برای این مملکت است، تردیدی ندارد. مسلما کسی هم از اینکه هنوز حیات ودرخواست ابتدایی ترین حقوق انسانی یک قوم در ایران مساله ای جدی است، خشنود نخواهد بود. با نگاهی گذرا به پیرامون اتمسفر سیاسی ما از عراق تا ترکیه، متوجه خواهیم شد که مساله کرد موضوعی نیست که با شعارها وحرفهای دهن پرکن وتهدیدهای توخالی به سرانجام برسد. بلکه واقعیتی است که اگر به سراغ آن نرویم واگر چاره ای برای آن اندیشیده نشود به سراغمان خواهد آمد. شاید آن روز فقط ما یا شما تصمیم گیرنده نخواهیم بود، زیرا در امور سیاسی وبخصوص حوزه بین الملل، این یک قاعده جدی است که کنترل موضوعات تا زمان مشخصی در دست ماست واگر درآن زمان مناسب، اندیشه مناسبی عملیاتی نشود  دیگرانی هم به بحران ورود می کنند وما تنها تعیین کننده معادلات نخواهیم بود ومی شود آنچه که در عراق اتفاق افتاد، آنچه که بر کوزو رفت وموارد متعدد دیگری که نیاز به یادآوری نیست. امروز دیگر این موضوع که کردها اصیل ترین ایرانیان هستند نه تنها آلامی را از آنها نمی کاهد بلکه خود به یک طنز تکراری شباهت دارد. مگر اصالتی هم باقی مانده است که کرد اصیل یا بدیلش باشد؟ زیرا اگر بپرسیم ایران به چه معناست واز صفات مشترک ایرانیها بگویید واگر طرف صحبت شما هم منصوبان حکومت ومغضوبان مردم باشند متوجه خواهید شد که از ایران نشانی نمی توانند بگویند جز مدح کسی یا کسانی وتاریخی نمی بینید جز اندکی پیشتر ازآنکه ما تجربه اش نموده ایم. در واقع آنچه که از ایران در ادبیات سیاسی حکومت کنندگان مشاهده می شود آنچه نیست که در میان کردها ارزشی داشته باشد. یعنی حتی حکومت کنندگان، به ظاهر هم شده از برداشت جمعی ایرانیان سخنی نمی گویند وشاخص های خود ساخته ظاهری را به عنوان نماد ایرانیت اعلام می کنند. نمادهایی که هویت  یک کرد ایرانی با هویت کردی-ایرانی را همپوشانی هویتی نمی کند ودر عوض می تواند دربرگیرنده یک علاقه مند به ایده ای خاص در لبنان وسنگال واریتره باشد. به هر حال مساله از آنجا جدی می شود که یک کرد منتقد حکومت باید به چگونه روشی برای رسیدن به خواست های خود متوسل شود؟ اگر بپذیریم که در مناطق کردنشین که به هیچ وجه مجوز دریافت حزب به آنها داده نمی شود، گروهی یا کسانی بخواهند فعالیت سیاسی کنند باید به چگونه شیوه ای روی بیاورند؟ نگارنده نه به عنوان یک کرد بلکه به عنوان کارشناس در این حوزه هچ گونه پاسخ قانع کننده ای در برابر این سئوال بدست نیاورده ام. دهه شصت، دهه عدم مفاهمه ودرک مشترک با تمام گرفتاریها ومشکلاتش از سر گذشت. سالهاست متخصصان ودلسوزان این مملکت درصددند تا مفاهمه جدی میان مرکز وپیرامون ایجاد کنند وجوانان وفعالین سیاسی کرد را در مسیر مبارزه مسالمت جویانه قانع نمایند. رمضان زاده  به عنوان یکی از آن دلسوزان ملت توانست خیل عظیمی از فعالین کرد را با همین رویکرد درمجمعی به نام اصلاح طلبان کرد، گردهم آورد. اگر تنها یک نماد وشاخص بتوان به تمام کردها نشان داد که از طریق روش های اصلاحی ودر چارچوب قوانین جاری مورد تایید حاکمیت به کنش سیاسی مبادرت ورزیده است آن نماد کسی جز عبدالله رمضان زاده نمی تواند باشد. در واقع یک جوان یا یک فعال سیاسی با چه چشم اندازی مواجه می شود وقتی مشاهده می کند که این شاخص ونماد، به بدترین نحو ممکن به بند کشیده شده است؟ آیا کردها می توانند همگی مذهب خود را به مذهب رسمی کشور تغییر دهند؟ موهبتی که رمضان زاده مادرزادی از آن برخوردار بود. آیا برای همه کردها ممکن بود بتوانند به تیم حفاظت شخصی آیت اله خمینی برسند؟ بسیجی باشند؟ سخنگوی دولت شوند؟ استاد دانشگاه باشند؟ در واقع این سئوال جدی مطرح می شود وقتی با چنین فعال کردی با آن همه توانمندی ولیاقت وسابقه  چنین می کنند با دیگرانی که به علت به دنیا آمدن در نقطه ای خاص، ناخودی دانسته می شوند  چه می کنند؟ آیا واقعا تصمیم گیران در نظام جمهوری اسلامی برای یک لحظه اندیشه کرده اند که دارند چه مسیر بر خطری را می گشایند؟ آیا ناامید کردن نسل جوان وفعالین سیاسی از مسیر مبارزه مسالمت جویانه ودر چارچوب قانون جاری کشور روش معقول وعقلانی است؟ آیا تهدید وتوهین به عبدالله رمضان زاده به عنوان عامل بیگانه مستمسکی نمی شود که کردها گمان کنند که این القاب وعناوین در هر حالت باید با آنها باقی بماند، حتی اگر سخنگوی دولت جمهوری اسلامی باشند؟ در پایان این قسمت از موضوع لازم است خاطره ای از یکی از استادان دانشگاه بیاورم که گمان می کنم حاکمیت هم به همان درد مواجه شده باشد به. یکی از اساتید دانشگاه تهران که خیلی هم در مسائل کردستان خود راصاحب صلاحیت می داند وبه عنوان کارشناس در این حوزه ید طولانی در شرکت در سمینارها دارد، گفتم استاد شما که این همه از مسائل کردستان می گویید خوب است سفری هم به آنجا بروید واز نزدیک با مسائل آنجا آشنا شوید. راستی استاد این نگاه خاصتان به کردها  چگونه شکل گرفته است؟ او درجواب من گفت فرصت نکرده ام به آنجا سفر کنم. بیشتر درآن رابطه مطالعه کرده ام. درضمن برادرم یک دوره زمان جنگ درآنجا سرباز بوده واطلاعات خوبی از آنجا به من داده است… گمان می کنم حاکمیت هم هنوزچون استاد گرانقدر ما اطلاعات کردستان را از برادران سرباز وامنیتی می گیرد که البته هرچه وضعیت آنجا را نادرست گزارش دهند برحقوق و مزایای خود خواهند افزود.

 

احمد زیدآبادی:

آنانی که احمد زیدآبادی را می شناسند می دانند که او پادشاهی در اقلیم بی انتهای  شجاعت، مردانگی وساده زیستی است. وقتی مرحوم خسرو شکیبایی فوت کرد وهمه از ایشان به عنوان هنرمند یاد می کردند، با خودم  گفتم یکی نیست از این هنرمند بزرگ، احمد زیدآبادی، یاد کند. بزرگ مردی که دکترای روابط بین الملل دانشگاه تهران دارد وشغل دائمی ندارد. هنرمندی که با همه محدودیت ها شرافتمندانه خود وایده هایش وتحلیل هایش را پنهان نمی کند. هنرمندی که همه درها راناجوانمردانه  به رویش بستند واو در اوج شرافت وبزرگ منشی به اداره شرافتمندانه زندگی مشغول است. آنهایی که پله های بلند وبی آسانسور آپارتمان کوچک این بزرگ مرد را طی کرده اند می دانند که زیدآبادی چگونه از همه مادیات گذشته است تا مردانگی را به همگان بیاموزد. اکنون آن مرد صادق با آن همه عزت نفس بسیار بالا، مغرور وبی تکلف وبی تکبر، دلسوز ومهربان، نماد همه روزنامه نگاران صادق وشرافتمند که باید به حق شرف اهل قلمش بنامند به ممنوعیت دائم از فعالیت های اجتماعی وسیاسی محکوم می شود. البته احمد زیدآبادی قبل از اینها هم به این ممنوعیت ها بصورت نانوشته محکوم شده بود زیرا آنقدر خود را ناخودی می دانست که هیچ وقت به خود اجازه ندهد که فکر وزارت و وکالت به سرش بزند. او قبل از این حکم هم اجازه فعالیت در دانشگاه ومراکز پژوهشی را نداشت. در روزنامه های زیر تیغ هم با هزاران محدودیت مواجه بود. در واقع این بزرگ مرد روزنامه نگار محکومیت جدیدی نگرفته است، بلکه این روزنامه نگاران هستند که مخاطب حکم ایشان هستند که دریابند این تاوان انتقاد گستاخانه واین تاوان زندگی شرافتمندانه در جمهوری اسلامی است. این حکم مختص به احمد زیدآبادی نیست. این حکم همه کسانی است که قلم بدست دارند وتملق نمی گویند. قلم به دست دارند واز باکفایتی انسانهای بی کفایت قلم فرسایی نمی کنند. به پر وپای کردانیسم ومزوران ومتقلبین می پیچند ورسم مواجهه با ارباب قدرت را نیاموخته اند. اعلام این حکم وتبعید او به گناباد، همان راندن وماندن همیشگی ملا صدرا وفردوسی وحافظ شیرازی  وغربت دانایان وقربت مداحان وابلهان است. این قصه تلخ وتکراری همیشه تاریخ است تا تاریخ نگاران باز هم این قصه تلخ را از سر بنگارند. بی سبب نیست که بعد از ابلاغ حکم ایشان بیش از 400 نفر از همکارانش جلای وطن کردند. با آنکه می دانیم زیدآبادی که ما می شناسیم، می ماند حتی در گناباد وآنجا هم بساط پادشاهی خود را به راه خواهد انداخت و بی نیاز از همه چیز، بی نیاز از همه کس  حافظ زندگی آبرومندانه ونماد روزنامه نگاری مستقل باقی خواهد ماند. اما این ارباب قدرت هستند که باید به خود بیایند وتکلیف خود را با جهانی که مدام نو به نو می شود ومملو از اندیشه های متکثر می شود، روشن کنند واین سئوال را پیش روی خود داشته باشند که واقعا تاوان زیدآبادی چه بود که نمی تواند چون شما جهان را نظاره کند؟

 

عبدالله مومنی:

از نسل ستارگان سرخ دانشگاه، نماد جوانان شجاع میهن، آرامش ندیده های نسل جنگ، فرزند مظلوم گالیله ؛کسی که اوین را به ترک وطن ترجیح داد وماند تا حداقل سلولی را به خود مشغول کند. ماند تا اگر کاری نمی تواند بکند جور افراد دیگری را به دوش بگیرد. وقتی با آن نگاه مغموم در سیمای جادویی  از انحراف تحکیم می گوید با اینکه سالهاست از تحکیم جدا شده است، می دانیم تاوان چه چیزی را می دهد. عبدالله تاوان استقلال وشرف دانشجو را باید پرداخت کند. آنگاه که دبیر تحکیم بود واعلام کرد که دیگر تحکیم وجوهی را از حاکمیت نمی پذیرد. آنگاه که ناف تحکیم را از هرچه وابستگی است برید واعلام کرد که نمی شود هم اعانه خورحکومت بود وهم منتقد او، می دانست که دست به چه کار بزرگی زده است. عبدالله از همان روزی که دیدارهایش را از سمت وسوی اربابان قدرت به سمت محذوفین ومظلومین تغییر داد، می دانست دارد ذره ذره  طناب دار خود را می بافد. عبدالله تاوان بزرگی بر گردن دارد او جسارت را به دانشجو آموخت واین را یک ارزش کرد که تظاهر وریا از گناهان نابخشودنی است واز مرام مردمان جوانمرد به دور است. اوبه دانشجویان یاد داد که نباید بهترین سالهای عمر را صرف تملق وتظاهر کنند. دانشجو باید آرمانگرا بماند. باید فریاد کسانی باشد که گلو بریده اند. آری عبدالله نماد جوانان یاغی ای است که به دروغ به نماز جماعت نمی ایستندواوقات خوششان را با اربابان قدرت وحشمت سپری نمی کنند. نماد دانشجویانی است که نمازشان واقعی است، خنده شان واقعی است وگریه شان واقعی. دانشجویانی که اشکشان برای ندا وسهراب وکیانوششان جاری می شود وهیچ وقت به روی خواهر وبرادرانشان تیغ نمی کشند، عربده نمی کشند، زنجیر نمی زنند، گوش به فرمان حمله به انسانهای بی سلاح نیستند ودر عنفوان جوانی ادای سالخوردگان متقلب را در نمی آورند. آری از 77 تا 88 زمان زیادی نگذشته است وعبدالله مسیری فراموش ناشدنی را طی نموده است و اکنون هنوز خاکستر نشده از ققنوس عبدالله هزاران سیمرغ سر برآورده است. عبدالله نماد جوانانی است که دلمشغول زینت وزیور دنیا نشدند؛ او راه برادر شهیدش را به نحو دیگری پیمود. این را می توان از وضعیت اقتصادی خانواده اش فهمید واز مستاجر بودنش واز معلم ماندنش واز مترود شدنش از طرف حاکمیتی که دیگر چون گذشته در قلبی جاخوش ندارد. اسارت عبدالله وآن حکم سنگین وننگین پیام محکم به کسانی است که چون مجید، سورنا، علیرضا، البرز، سلمان وهزاران  دانشجوی دیگر، نگاهشان به بذل وبخشش حکومت نیست. نگاهشان به فردای ایران است. نگاهشان به نگاه ناباورانه جوانانی است که با پول مالیات مردم، نشانه گرفته شدند. آری حکم عبدالله اعلام ترس حاکمیت از تکثیر هزاران عبداللهی است که از جای جای خاک مقدس دانشگاههای ایران به جوانه نشسته اندوبا ادبیاتی آراسته ومسولانه، آرمانهایشان را فریاد می کنند. این حاکمیت است که تصمیم گیرنده اصلی است که این را راه باز بگذارد یا میدان را به دیگرانی واگذارد که شاید دیگر ادبیاتی شبیه  امروزعبدالله نداشته باشند.