سنگسار تن‌های تنها

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

قاعده چنین است: ساختن ساختاری معیوب با محدودیت‌های فراوان و در دل‌اش تربیت پیاده نظام‌هایی که به وقت‌اش در کار ویران کردن خواهند بود. نظام‌های دیکتاتوری و توتالیتر جامعه‌شان را این‌گونه می‌سازند. تشنه‌ها و گرسنه‌هایی ابدی که در حسرت آب و آزادی می‌سوزند اما با کاراکترهایی ساخته شده از کمبود و عقده و رنج خود تبدیل به محافظان بی‌مزد و مواجب نظام ظالم بالای سرشان شده‌اند.

حکومت اسلامی ایران کمی پس از تثبیت، چارچوب‌های خود را ساخت. چارچوبی که در شکل و نمای کلی‌اش با جسمی از جنس دیوار شناسایی می‌شود. دیوار کشیدن میان زن و مرد، جداسازی مراکز عمومی و مهم‌تر از همه اجباری کردن پوشش. خط قرمزی که تا همین امروز، با تمام کم و زیاد و پس و پیش‌اش، کماکان پاسداران خشم‌گین‌اش را حفظ کرده؛ از عمله‌های روزمزد گشت ارشاد تا طبقه‌ای سنتی که حجاب و نجابت و عفت و باقی ارزش‌های‌شان را یکی کرده‌ و هیچ شکل دیگری از سبک زنده‌گی و پوشش را نمی‌پذیرد. اما این میان، نه ماموران دولتی و نه هواخواهان سنت، دشمن بزرگ زیست دیگر و زنده‌گی مدرن نیستند. دشمن بزرگ جایی دیگر، در زیرزمین کمبود و عقده، ریشه دوانده و خانه کرده. قشر بزرگی که در محدودیت رشد کرده‌اند، پشت دیوارها قد کشیده‌اند و با دهان و چشمانی حریص پیرامون را نظاره کرده‌اند و در رنج بزرگ نداشتن زیسته‌اند. این‌ها همان پیاده‌نظام حکومت هستند که به وقت‌اش تبدیل به سیل و سونامی ترس‌ناکی می‌شوند که اسم جامعه و مردم و عرف و فرهنگ به خود می‌گیرند و تبدیل به دستگاه خودکار سنگسار می‌شوند.

حکم بدوی سنگسار به همین شکل اجرا می‌شود. مهم قاضی‌ای که حکم می‌دهد، حتی شاهدانی که شهات می‌دهند نیستند. سپاه اصلی آنانی هستند که سنگ برمی‌دارند و پرتاب می‌کند و تنی تنها در گودال را به سمت مرگ می‌برند. در شکل مدرن‌ترش، این فضای مجازی است که سنگ به دست کاربران‌اش می‌دهد تا با خشمی نامعلوم هر جا سرکی بکشند و چیزی پرت بکنند و بعد در یک تجمع غریزی خود را به عنوان فرهنگ و مردم معرفی کنند. برهنه شدن گل‌شیفته و در نمونه‌ی تازه‌تر کشف حجاب بازی‌گری دیگر، ابتدا به رهبری رسانه‌های حکومتی تقبیح می‌شود و پس از آن مردم بی‌شکل و شناس‌نامه از راه می‌رسند و به اسم پاسداری از اخلاق و فرهنگ‌شان، تبدیل به سمفونی رکیکی از دشنام و دشنه می‌شوند و تمام چیزهای دریغ شده و نداشته را به تن تنهای زن محکوم شده می‌کوبند تا بلکه آرام بگیرند.

حمالان ناسزا و نکبت، نه به اخلاق پای‌بند هستند، نه به فرهنگی مشخص باور دارند. آن‌ها طیف سنتی جامعه نیستند که حجاب و عفاف را یکی بدانند. بی‌شمار کسانی هستند که کلمه‌ی “سکس” را در مرورگرهای ایرانی به رتبه‌ی نخست رسانده‌اند و مقام دوم و سوم را هم تقدیم “سکس ضربدری” و “سکس با محارم” کرده‌اند. آن‌ها خود طالب برهنه‌گی، دیدن و داشتن‌اش، هستند اما چون دست‌شان از این امکان دور است، تمام رنج‌شان را تبدیل به فحش و فضیحت می‌کنند و در غالب جنسی‌ترین ناسزاها برای تنی که در آزادی سرزمینی جدید یا پیش دوربین پروژه‌ای تازه رخت رسمی ندارد، ارسال می‌کنند. داستان سنگسار در امروز ایران این‌چنین تکرار می‌شود: حکمی که از بالا می‌آید و مردمی در پائین که به جای سنگ، کلمه و دکمه‌ی پرتاب، سند، در دست دارند.

صادق هدایت، نویسنده‌ی سرشناس ایرانی، در جایی گفته: “ از تعداد فحش و نوع فحش هر زبانی، می‌شود از اوضاع مردمی که در یک ناحیه به سر می‌برند، سر در آورد.” و این اوضاع بغرنج مردم این ناحیه است که در رنج جنسی، تبدیل به ماشین‌های تخریب‌گر اخلاق و آزادی شده‌اند. مردمی که برای حفاظت از اخلاق، بدترین ناسزاها را عمومی می‌کنند و بدون این‌که بدانند، انتقام نداشته‌های‌شان را از کسانی می‌گیرند که خود سرکوب‌شده‌ی نظام سنت و خشونت هستند. جامعه با بار رنج جنسی، در یک گام به متلک و مزاحمت خیابانی می‌رسد، بعد خسته از عدم ارتباط سالم ساکن دنیای مجازی می‌شود و با دیدن تصویری که در کوچه و خیابان امکان دیدن‌اش را ندارد، بی‌خود شده از خود، با خشمی بی‌افسار و تمدن‌گریز، فحش‌های پائین‌تنه‌ای‌اش را به مثابه‌ی سنگ به طرف آن‌هایی که سیبل شده‌اند، پرتاب می‌کند و بعد به طور موقت آرام می‌گیرد؛ بدون این‌که برای رنج‌اش دارویی همیشه‌گی داشته باشد.

بازی‌گر دیگری حجاب از سر و تن برمی‌دارد و رسانه‌های حکومتی، کیهان کوچولوها، ابتدا با عبارت‌هایی مثل “بازی‌گر درجه سه” به سراغ‌اش می‌آیند. وقتی زخم خوردن دیوار بتونی‌شان را درمان‌نشده می‌بینند، با استفاده از ارزش‌های بزرگ‌ترشان به میدان می‌آیند تا پیاده‌نظام‌شان را به اسم “کشف حجاب در محرم” تشویق به فحاشی بیش‌تر بکنند. این داستان و دسیسه اما دیگر رنگی ندارد. زن ایرانی به خوبی می‌داند که لای هزار پوشش و پرده هم از پیاده‌نظام عقده، از آزار و مزاحمت و تجاوزش، مصون نیست. پس ترجیح می‌دهد لااقل آن‌طور که خودش دوست می‌دارد بپوشد و بایستد و بنشیند تا معلوم بشود ایراد از صدف باز شده و مروارید بیرون آمده نیست. کِرم کشنده در درون ذهن‌های بدوی و تن‌های محدود شده است که در یک هم‌پیمانی نانوشته آجر روی آجر می‌گذارند تا پشت دیوارهای‌شان هر فعل بد و ناهنجاری را به اسم اخلاق و فرهنگ و آئین جا بزنند و در همان پشت و پسله، در کار سرچ کردن “پورن” و “پستان” باشند.

نه گل‌شیفته، نه قبل‌ترش زهرا، نه بعد از آن‌ها مینا و صدف هیچ‌کدام نقش بد این نمایش نیستند. “دختران دشت” می‌خواهند دور از “ماموران گشت” همان‌طور باشند که دوست می‌دارند. این میان پیاده‌نظام یک‌بار برای همیشه باید خودش را در آینه برانداز بکند. نگاه‌اش را به سمت دیگری ببرد. مسکن ناسزا را پس بزند و برای رنج بزرگ تحمیلی‌اش فکری بکند. نقش بد این نمایش جایی دیگر، در بالادست، حضور دارد. سایه‌ای که زیست طبیعی را از انسان دریغ کرده و رنج جنسی را تیغ کرده و در اختیار “جنگیان مست” گذاشته.