تاریخ دقیقش را یادم نیست، سال 48 بود یا شاید نزدیک تر، همین سال 89؟ وقتی مردی در دادگاه فریاد کشید که برای جان خودش چانه نمی زند… شاید هم کسی در دادگاه فریاد نکشید، زانو به زانوی کارشناس محترم نشست و گفت که تقاضای عفو نخواهد کرد…
دهه ی 40 بود یا دهه ی 80؟ وقتی معلمی لقمه های نان و پنیر را در کیف خود می گذاشت و به مدرسه می برد تا کودکان روستایی سر کلاسها از گرسنگی غش نکنند؟
صمد بود که نوشت به یاد شاگردانش هر روز صبح به خورشید سلام می کند یا فرزاد ؟
معلم جوان غریب دوست داشتنی ای که تا ریال آخر حقوقش را خرج شاگردانش می کرد؛ کدامشان بود؟ در کدام گوشه ی نفرین زده ی این دیار، جوانک معلمی آرزو کرد تا دانش آموزانش دیگر در جستجوی لقمه نان از داربست های بیگاری به زمین سقوط نکنند؟ کدامشان دستان پینه زده ی پسرکان لبو فروش را نوازش کرد و داستانشان را نوشت؟ کدامشان در سوگ دخترکی که غم نان از پشت نیمکتهای مدرسه به خانه ی بخت سیاهش فرستاد تا چندی بعد پیکر سوخته شده اش به روستا برگردد، گریه کرد؟
زبان مادری نوباوه های بی پناهی که حق نداشتند به زبان مادری «دوست داشتن» را هجی کنند چه بود؟ ترکی یا کردی؟
ده کوره های آذر شهر بود یا کامیاران؟ دهه ی 40 بود یا 80؟
اتهامش چه بود او که سرشار از زندگی بود؟ او که زندگی را شرمنده ی عشق بزرگش به زیستن کرده بود؟
کدامین کلام رنگ باخته ای، جرمش را بیان کرد؟ “اقدام خرابکارانه”اش خواندند یا “حمله تروریستی”! خواستند کدام فریب را باور کنیم ؟نقشه ی ربودن شاهزاده یا طرح کشتن بیگناهان!
نامش چه بود او که در تاریخ خونبار ما تکرار شده است؟ کدامشان خسرو گلسرخی بود؟ کدامشان صمد بهرنگی؟ کدامشان فرزاد کمانگر؟
اما چه فرقی می کند برادر که تو را به چه نامی خوانده باشند، آنگاه که فرا می خواندند تو را برای وداع اخرین با جهانی که بی دریغ دوستش می داشتی!
چه فرقی می کند برادر که به رگبارت بسته باشند یا به دارت کشیده باشند؟
چه فرقی می کند برادر که سرگذشت تلخ کودکان سرزمینت را در رنجنامه هایت گفته باشی یا در داستان هایت… چه فرقی می کند که ترک بوده باشی یا کرد یا فارس…، وقتی که رنج بزرگت، غم انسان است و آرزویت گامی کوچک برای آفریدن جهانی تنها اندکی انسانی تر…
اما برادر؛ خیابانها را ببین که قرق گزمه گان است! ببین که چقدر از آن سالها گذشته است که می شد توده ها را در سپاس از اعدام گل سرخی به خیابان کشید…
راست می گفتی برادر، بی گمان مرگ ستاره ها نوید طلوع خورشید است.