فیلمهای دیروز، گرفتاریهای امروز
مقدمه : خشت و آینه بخش تازهای است که قرار دارد به فیلمهای قدیمی سینمای ایران بپردازد. فیلمهای که نه صرفا به لحاظ کیفیت هنری، که از دید مضمون و نگاه اجتماعی مهم بودهاند اما در زمانهی خودشان جدی گرفته نشدند تا “فیلمهای دیروز” تبدیل به “گرفتاریهای امروز” در عرصهی اجتماع بشود.
بیراه نیست اگر برای نگاه درستتر به فیلم محلل، بخش خانوادهگیزناشویی را حذف کنیم و به قضیه و قانون محلل فقط به عنوان یکی از گزینههای مورد انتقاد بپردازیم. آنوقت محلل از سطح یک فیلم خانوادهگی معمولی با مصالح دمدستی نظیر شک و بدگمانی و آخر هم فهمیدن حقیقت و وصال و خوشی، تبدیل میشود به فیلمی که خیلی جدی و دقیق و هوشمند لایههای زیرین جامعهی ایرانیاسلامی دههی پنجاه خورشیدی را زیر نورافکن گذاشته و برای مخاطبان نمایش داده و البته که هشدارش جدی گرفته نشده و روند جامعه ادامه پیدا کرده تا مواجهه با حقیقت سال 57 و انقلاب و بعدتر نظام اسلامیاش.
در فیلم حاجآقا با بازی نصرت کریمی فقط مرد سنتی ایرانی نیست که از “منزل”ش طلب غذای گرم و رختخواب نرم بکند. تفکریست که زندهگی به شکل دیگری را برای هیچکس مجاز نمیداند و به خودش اجازه میدهد در داخل خانه، همسر و فرزندان را به طور پیوسته و بیوقفه، امر به معروف و نهی از منکر بکند و به شکل فیزیکی چادر روی سرشان بکشد و برایشان قوانین اسلامی را بازگو بکند. حاجآقایی که دیوار روی دیوار میکشد تا چشم نامحرم به خانهاش نیفتد اما تا از آن خانه خارج میشود، بساط بزن و برقص و بشکن اهالی منزل به راه میافتد. حاجآقایی که دختر میانیاش را نتوانسته درست و براساس موازین تربیت کند و برای همین هم گره ماجرا از همین جا و قرار شبانهی دختر با پسر همسایه روی پشتبام آغاز میشود. فیلم در حقیقت گرهی اصلیاش را در ارتباط با تقابل زندهگی سنتی و زندهگی مدرن ایجاد میکند.
از میانهی فیلم گرچه قانون محلل و مشکل سهطلاقه کردن همسر و ازدواج دوباره به عنوان اصل ماجرا مطرح میشود، اما حواشی و دور و برها اشارات فراوانی دارند به وجود یک تفکر فاجعهآفرین در جامعه. جایی که مرد کمتر مذهبی با بازی کرمرضایی هم برای پسرش حق متفاوت بودن را قائل نیست و به ضرب و زور مجبورش میکند تیپ هیپیوارش را تغییر بدهد تا برایش زن بگیرد. رفتار و نگرشی که آن را میتوان با گشت ارشاد حکومت فعلی مقایسه کرد. قیمهای تکثیر شدهای که در خیابانها کمین نشستهاند تا با امر به معروف و نهی از منکر، شکلهای متفاوت را با زور وارد چارچوب سنت بکنند.
محلل اشارهی اصلیاش برخلاف نظر مخالفان فیلم نه به اسلام به عنوان مناسک شخصی که به قانون شدن اسلام در جامعه است. گره فیلم در نهایت جایی باز میشود که قانون آن زمان جامعه در تضاد با مذهب است و شرع که باعث به وجود آمدن تمام مشکلات شده با حضور قانون مدنی و عرفی به کنار میرود تا زن گیر کرده در بنبست مرد محلل و شرع مقدس، از عرضه شدن اجباری خلاص بشود و به سمت شوهر و خانهاش برگردد. هشدار فیلم و سناریست به جامعه که مبادا دین را وارد قوانین روزمرهی اجتماعی کند اما از طرف مخاطبان، از روشنفکر تا عامی، نادیده گرفته میشود و چیزی در حدود ۸ سال بعد از اکران فیلم در سینماها، اسلام قانون شده برای تمام زندهگی انسان ایرانی، از شکل حضور در خیابان تا شکل همخوابهگی در خلوت، تصمیم میگیرد و سنت تبدیل به قادر مطلق میشود و ابزار حکومتگران برای سرکوب هرگونه دگر بودن.
نگاه تیز و دقیق کریمی و شناخت درستش از جامعهای که هنوز درگیر انقلاب و حکومت اسلامی نشده بود، بیشتر از همه در ساختن شخصیت پسر کوچک حاجآقا به نام محمد نمود پیدا میکند. پسر خردسالی که بازوی اجرایی پدر محسوب میشود و حتی از خود حاجآقا هم بیرحمتر و شقیتر و سختگیرتر است. تا حدی که خواهر عقد شدهاش را هم تهدید به برخورد میکند و از حاجآقا میخواهد یک شورت آهنی هم برای خواهر عقد شده سفارش بدهد تا مطمئن بشود در خلوت زن و شوهری اتفاقی نمیافتد! محمد ِ حاجآقا را اگر امتدادش بدهیم بدون شک در هنگامهی انقلاب 57 و بعدترش، خواهیم رسید به نیروهای بسیج و کمیته که اسلحه به دست در خیابان دنبال نسبت آدمها میگشتند و رویای ساختن یک تنپوش آهنی بزرگ برای پیر و جوان و زن و مرد در سرشان بود.
محلل هشدارهای خودش را میدهد و در زمان خودش جدی گرفته نمیشود. جامعهی سنتی و تقابل خشنش با کوچکترین ذرات زیست مدرن را به نمایش در میآورد، حاجآقا و محمد گشتارشادی را سالها جلوتر به تصویر میکشد و زمین خوردن جوان هیپی وسط خیابان را نشان میدهد و حتی بسیار جلوتر از علنی شدن اندیشهی صدور انقلاب و مسلمان کردن دنیا، تلاش سنتیها برای سنت کردن یک کشیش آمریکایی و مسلمان کردنش را عیان میکند اما باز این تلاش دلسوزانه و هنرمندانه بین فیلمهای تلخاندیشانهی محبوب منتقدها و فیلمهای خوشباش محبوب عوام، در حد فاصل گنج قارون و قیصر، نادیده گرفته میشود تا رسالت هنرمندی چون نصرت کریمی نیمهتمام و عقیم باقی بماند و جامعه تختهگاز و چشمبسته به سمت ساختن آرمانشهری برود که شرع خشن و بیتغییر و انعطاف قوانین روزمره و اجتماعی و خانوادهگیاش را تغیین و مردم را گرفتار قالب خشک و سفتش میکند.
ایران ابتدای دههی نود هر روز با حاجآقاها و محمدها دست به گریبان است. فیلم ظاهرا کمدی ابتدای دههی پنجاه، حالا جدی و عریان و خشن در خیابانهای شهر اکران میشود و هر روز جامعه را زخمیتر و جریتر میکند. جامعهای که با انقلابش حکومت عرفی پیشین را سه طلاقه کرد اما هنوز و همچنان پس از گذشت سیسال سنتزده و اسلامزده دنبال محللی میگردد برای رجوع به همسر پیشین! و شاید برای همین است که پیوسته به بنبست میرسد.