کاش صداقت ما درک می شد

نیما دهقانی
نیما دهقانی

فلاش بک 
نشسته ام توی دفتر کارم، گوشی موبایلم به خود می لرزد، پیامک را باز می کنم، نوشته: آقا مبارکا باشه،
هول می شوم و از شادی در پوست خودم نمی گنجم… بالاخره پدر شدم،… آقا شعبون را می فرستم دوکیلو خامه ای بگیرد. بلافاصله تلفن را برمی دارم زنگ بزنم موبایل مادر خانمم، که احتمالاً بیمارستان است صدای پسرم را بشنوم… خط های دیگر اشغال است. صبر می کنم تا آزاد شود که یک پیامک دیگر می آید: بابا دمت گرم… تبریکات فراوان،… نیشم باز تر شده و می آیم شماره بگیرم یادم می افتد خانم من که مادرش به رحمت خدا رفته، قطع می کنم موبایل خانمم را بگیرم که یادم می افتد اصلاً صفر تلفن اتاق من را بسته اند… دارم فکر می کنم چرا بسته اند؟ آیا اینها هم فهمیده اند برای عوامل سیا جاسوسی می کنم یا نه… که پیامک بعدی می فرماید: دیگه شام افتادیم دیگه،… و من مطمئن می شوم دختردار شده ام… آیا من به آرزوهایم رسیده ام؟، شیرینی رسیده و در حال پخش شدن است، من نیز کماکان شماره بیمارستان را می گیرم که سرانجام بیمارستان می گوید همچین کسی اینجا نداریم،… تعجب می کنم و به صدای تیلیک تیلیک اس ام اس ها که پشت هم دارند می ریزند توی اینباکس گوشی ام گوش فرا می دهم و نمی دانم چرا این قدر دیر، ولیکن یک هو یادم می افتد من که هنوز ازدواج نکرده ام،.. پس این همه پیامک تبریک چیست؟… 
بعدی این است: تو باعث افتخار مایی،… . سربلند،… مرد، مام وطن به تو می بالد، 
خود را در حالت ایستاده می بینم با سینه ای سپر که دستم را روی قلبم گرفته ام و دارند مدال شجاعت بر سینه ام نصب می کنند، حدس می زنم بالاخره سربازی معاف شده ام،… ولی پیامک بعدی تبریکی است با محتوای اینکه «مرسی پسر… کلکسیونت کامل شد،…» مطمئن می شوم دیگر بحث جایزه ای چیزی است… ولی جشنواره تئاتر سه چهار ماه دیگر است و من هم اصلاً متن نفرستاده ام برای شرکت در جشنواره،… هی گیج تر می شوم… 
شب شده. توی خانه ام، هیچکس جواب «چرا» را نمی دهد که چرا تبریک گفته است… 
فرداست، شده ام شبیه جذامی ها، همه از فاصله ای بیشتر از هفت متری ام رد می شوند، سلامی می کنند چشمکی می زنند و دستشان را شبیه دو شاخه ای می کنند توی جیبشان، دست بچه شان را که زل زده به من می کشند و در می روند. تمام روز به همین شکل و با صدای اس ام اس ها می گذرد. 
شب که می روم خانه، در باز نمی شود، قفل ها عوض شده. چمدانی از حیاط پرت می شود توی کوچه، خانواده ام مرا طرد کرده اند. توی کوچه ها ول می چرخم. دو نفر با دو اسپری سبز و سیاه دارند، ساندیس می خورند. یکی روی دیوار چیزی می نویسد… آن یکی خط خطی اش می کند. معتادان در پارک. کلاغ ها خوابیده اند و من شعرم می آید… آری… این حقیقت دارد،… من یک مهره سوخته ام… . آری وبلاگ من فیل-تر شده است. 
با خودم فکر می کنم اگر زمان دو سه سالگی مظفرالدین شاه، موبایل اختراع شده بود هم، برای مراسم ختنه سورانش اینقدر پیام تبریک نمی آمد. 
فلش فوروارد،: 
چهار روز گذشته. فعلاً نه معتاد شده ام، نه پناهنده. فقط افسردگی حاد گرفته ام. اس ام اس ها هنوز می آید. 
نامه زده ام به واحد رسیدگی به شکایات. می گویم من که هیچ چیز بدی ننوشته و قوانین را رعایت کرده ام. می گویند نام خود و پدر، کد ملی؛ شماره تلفن ثابت، همراه، کد و آدرس دقیق پستی تان را بفرستید تا به اعتراض رسیدگی شود. 
می گویم… قطر کمر، دور بازو، سایز پا، رنگ چشم، سابقه مننژیت و بیمارهای عفونی، رزومه فعالیت های غیرمترقبه، عادت های بد حین خواب، توضیحات دقیق اولین رابطه عاطفی، آخرین رابطه کاری و لیست همسایگانی که ماهواره دارند و آشغالشان را دیر می گذارند دم در نیز به ضمیمه ارسال می شود. چیز دیگری کم بود، مشمول الذمه اید اگر تعارف کنید. 
فلاش تانک: 
هنوز اس ام اس تبریک می آید و ضرب المثلی است در قبیله کیو یوهانگ سومالی که می گوید: 
وقتی یک فیل کشته شود صد کفتار از جسدش تغذیه خواهند کرد. 
لطیفه: یه روز یه فیله با یه کفتره عروسی می کنه بچه اش می شه فیلتر. هه هه هه، بی مزه،
و شاعر نیز می فرماید: کاش آنها این را می فهمیدند، کاش صداقت ما درک می شد و به چشم فیل های مستهجن نگریسته نمی شدیم. ما فیل های صورتی بی آزار- هنوز اس ام اس می آید. (توضیح واضحات: منظور از کفتار همان تنگ نظران، خاصه رسانه های معاند و کسانی است که منتظرند از اقدامات بی منطق ما شاد باشند…)