نگاه برخی از نویسندگان”روز” است به فعالیت همکارشان در دوبله وروزنامه نگاری و با اندکی تلخیص .
صدا ، کاغذ و روزنامه آن لاین…
چرا نوشابه؟
بسیار پرسیده اند و در این صفحه هم دو همکار عزیز که:
- نام نوشابه از کجا آمده است؟
فرهنگ دهخدا به این پرسش جواب می دهد:
نوشابه :نام زنی است که پادشاه ملک بردع بوده . (برهان قاطع)(از رشیدی ) (از غیاث اللغات ) (از جهانگیری ). نام ملکه بردع که سکندر به لباس رسولان پیش او رفته بود . رجوع به اسکندرنامه نظامی و نیز رجوع به بردع شود :
برآراست نوشابه درگاه را
به زر درگرفت آهنین راه را.
چو از مرغ و ماهی تهی کرد جای
به نوشابه بردع آورد رای
آرش بهمنی : صدای لوسین، محسن رفیق دوست..
۱ . نسل ما، نسل عجیب و غریبی است – منظورم همین نسل دهه شصت و شاید هم به قول رضا شکراللهی، دهه شست! – هم نسل سوخته ایم و هم با گذشته مان عشق بازی می کنیم: در دنیای کودکی ما خبری از اینترنت و اسباب بازی های عجیب و غریب و پلی استیشن و … نبود، تلویزیون سریالی نداشت به آن صورت و تفریح شب های مان صدای نحس آژیر قرمز بود و چهره هراسان پدر و مادری که دوان دوان ما را به زیرزمینی می رساندند.
تمام تفریحات ما خلاصه می شد در نوار قصه – علی مردان خان، قصه ای پینوکیو، گربه های اشرافی، خروس زری پیرهن پری را در خاطر دارید؟- و یک مجله کیهان بچه ها و کارتون هایی که در تلویزیون می دیدیم.
فکر نمی کنم کسی از نسل ما باشد که خاطره رامکال و بنر و استرلینگ و آنت و لوسین و هایدی و بچه های مدرسه والت و بامزی و خانواده دکتر ارنست و الفی اتکینز و … را از خاطر برده باشد. یادتان هست؟چه قدر حرص می خوردیم، می خندیدیم، عصبانی می شدیم و شاید گاهی هم پنهانی قطره اشکی ناخودآگاه به روی گونه های مان می ریخت.
وجه مشترک همه این کارتون ها می دانید چیست؟یک صدا! صدایی که تصور نمی کنم کسی از یادش رفته باشد. صدای “نوشابه امیری” که هزار تا شغل داشته تا الان:روزنامه نگار، دوبلور، فیلم نامه نویس، گوینده، مدیر دوبلاژ و … اما اگر روزی به من بگویند “نوشابه امیری” را در یک جمله تعریف کن، می گویم: همه خاطرات شیرین کودکی ام.
۲ . نمی دانم بقیه چه احساسی درباره دوبلورها داشتند، اما برای من دوبلورها، همیشه یک شخصیت جذاب و مرموز داشتند؛ بودند و نبودند: هر روز با صدای شان می گذشت، اما خبری از چهره شان نبود، جایی از آن ها صحبت نمی شد، اسمی ازشان نبود. و من چه قدر دوست داشتم این صدا را “ببینم.”
دروغ چرا، آدم های زیادی بوده اند و هستند که می خواهم ببینم شان: بعضی را به یمن کار روزنامه نگاری دیدم بعضی را ندیدم، به بعضی نزدیک شدم و به بعضی نه. اما دروغ چرا، اکثریت قریب به اتفاق افرادی که دیدم، بت ذهنی ام از خودشان را شکستند. اما “خانم امیری”، برای من بیش از آن شده است که بود: آن صدای جاودانه، الان برای ام تبدیل شده به فردی که حدود 5 – 6 سالی است هر روز با هم کار می کنیم و دو هفته ای است که دیدم اش و تازه الان است که می فهمم چرا بعضی ها بزرگ اند.
صدای لوسین را همیشه دوست داشتم که “ببینم”. اصولن با لوسین همیشه هم ذات پنداری می کردم، دلایل اش حالا خیلی مهم نیست! و ببین دنیا چه قدر کوچک است که چند سال بعد با صدای لوسین” همکار شدم و او گفت ومن شنیدم.
۳ . یکی از بزگ ترین سوال هایم درباره “خانم امیری” همیشه این بود که چرا “نوشابه”؟
و از آن جایی که اصولن همیشه آدم پررویی بوده ام، یک روز صاف و ساده پرسیدم:خانم امیری، چرا نوشابه؟ تا جایی که یادم است، جواب این بود که این نام دختر دوست صمیمی پدرشان بود که فوت کرد و پدرشان از روی علاقه به دوست اش، نام دخترش را گذاشت “نوشابه”.
اما هنوز برای ام سوال این است که دوست “پدر خانم امیری” چرا اسم دخترش را گذاشته بود:نوشابه؟
۴ . جمهوری اسلامی در هر چه ناتوان باشد، در شناخت آنان که می توانند اصل و اساس و بنیان این نظام را زیر سوال ببرند و پایه های ایدئولوژیک اش را بلرزانند، حسابی تواناست. در مدتی که در ایران کار روزنامهنگاری می کردیم، دو بار از خانم امیری مطلبی منتشر کردیم: یک بار در ویژه نامه نوروز ۸۴ هفته نامه عزیز و دوست داشتنی مان “گیلان بهتر”. هنوز یادم هست تیتر آن مطلب که بود:فال حافظ مان این است…
دیگر بار چند سالی دورتر بود در دوره زعامت محمود احمدی نژاد و این بار ما در روزنامه “پنجره نو” بودیم با همان دوستان و باز هم مطلبی از خانم امیری برای شماره اول مان: چاپ مطلب اول مزاحمت و دردسرها برای مان آفرید و انتشار مطلب دوم، تعطیلی خاموش مان را باعث شد.
چه خوب فهمیده بود جمهوری اسلامی که اگر کسی تخم مهر ومحبت و عشق را بکارد، بی شک بزرگ ترین خطر است برای حکومتی که با ارعاب و زور و تحقیر و تنفر حکم می راند.
۵ . یادم هست روزی کتابی از “ابراهیم نبوی” می خواندم: اسم اش درست در خاطرم نیست، چیزی بود در مایه های گفت و گوها. مجموعه گفت و گوهایی بود که در روزنامه جامعه چاپ شده بود. ابراهیم نبوی در آن کتاب به جای مقدمه، مصاحبه ای را منتشر کرده بود که نوشابه امیری با وی انجام داده بود. وقتی آن را می خواندم، هیچ دلم نمی خواست جای نبوی باشم.
در روزنامه جامعه، مصاحبه ای منتشر شده بود با محسن رفیق دوست. رییس ساسبق بنیاد مستضعفان و وزیر اسبق تر سپاه. فکر کنید جای رفیق دوست باشد و بعد خانم مصاحبه کننده بگوید اگر این سوال را جواب ندهید، خودم را پرت می کنم پایین. خیلی وحشتناک است، نه؟
در اینترنت می گشتم و مصاحبه ای دیدم از ایت الله خمینی با یک خانم خبرنگار ایرانی به اسم “نوشابه امیری”. فکر کن ایت الله خمینی باشی و جزیره ثبات خاورمیانه را بر هم زده باشی و شاه را با خفت و خواری از مملکت بیرون انداخته باشی و در مملکتی که سال ها بود پیدا و پنهان مظاهر دینی زیر فشار بودند، با همین حربه دین شاهی را ساقط کرده باشی و بعد خبرنگاری از تو بپرسد: حضرت ایت الله، عده ای می گویند قرار است استبداد نعلین جای استبداد چکمه را بگیرد. سخت است خیلی لکن!
۶ . این همه نوشتم تنها برای این که یادی کرده باشم از استاد و مادر و خواهر و دوست و همراه و غم خوار و … عزیزی که همه این سال ها به من و ما بی مزد و منت خدمت کرده است. برای منی که هنوز نمی توانم افسار کلمات را به دست بگیرم، چگونه ممکن است وصف حال کسی را کردن که کلمات مطیع و رام اند در قلم اش؟
همه این ها را نوشتم تا بگویم:خانم امیری، خانم روزنامه نگاری ایران، دوست تان داریم و به شاگردی تان افتخار می کنیم.
فرشته قاضی : و اوریانا فلاچی….
یک کودک شش ساله که اینروزها شصت ساله شد. با همان صفای کودکی جهان را می بیند، با همان لحن با دنیا حرف می زند و حتی وقتی تندترین مطالب را می نویسد، آن کودک گاه آرام و گاه بلند زار می زند. در یک جمله او، کودک شش ساله ای است که انسان شش هزاره ساله را تداعی می کند. عاشق “انسان” و دیوانه “ایران” است.
برای همکارانش، هم همکار است، هم دوست، هم مادر. از لحاظ شخصیتی؛ مهربان بودن و دلسوز بودن دو ویژگی برجسته این همکار نازنین است. این دو ویژگی وقتی با حرفه ای بودن و دقیق بودن و سلامت فکری و شخصیتیش ادغام می شن، یک انسان کم نظیری رو درست می کنند.
وقتی با او کار می کنید می بینید مانند بچه ها نشاط دارد و مثل هشتاد ساله ها تجربه و صبوری.
هر مصاحبه ای را که او انجام می دهد، باید حداقل دو بار خواند. بار اول به عنوان خواننده و بار دوم به عنوان شاگرد! و برای یادگیری. کمتر روزنامه نگاری به اندازه او در انجام دادن مصاحبه خبره و حرفه ای است. از همان سالهای نخست روزنامه نگاری اش از پیش از انقلاب تاکنون، گفتگوها و مصاحبه هایش زبانزد عام و خاص بوده و هست. از هژبر یزدانی گرفته تا آیت الله خامنه ای و رفیق دوست و ده ها و صدها مصاحبه و گفتگوی دیگر. همزمان هر گزارشی که می نویسد صدها نکته برای آموزش دارد و درس.
اگر بتوان برای اوریانا فالاچی بدیلی ایرانی معرفی کرد بدون شک او تنها کسی ست که لایق آن است؛ روزنامه نگاری بدون حاشیه و ادعا، حرفه ای و دقیق که بر اصول اخلاقی و حرفه ای حرفه اش پایبند است و به دور از جنجال و هیاهو کار می کند و شاگرد تربیت می کند.
بزرگترین آرزوی شخصیش این است که میز کارش را در روزنامه کیهان یک روزی پس بگیرد و بتواند یک بار دیگه در ایران کار کند و بنویسد. در ایران آزاد. ایرانی که عاشقش است.
همکاری که کودکی ما با صدای او شکل گرفته و نوجوانی و جوانی مان با قلم او؛ در دنیای کودکی ما خبری از اینترنت و اسباب بازی های عجیب و غریب و پلی استیشن و … نبود، تلویزیون سریالی نداشت به آن صورت و تفریح شب های مان صدای نحس آژیر قرمز بود و چهره هراسان پدر و مادری که دوان دوان ما را به زیرزمینی می رساندند.
تمام تفریحات ما خلاصه می شد در نوار قصه – علی مردان خان، قصه ای پینوکیو، گربه های اشرافی، خروس زری پیرهن پری را در خاطر دارید؟- و یک مجله کیهان بچه ها و کارتون هایی که در تلویزیون می دیدیم.
اما رامکال، بنر، استرلینگ، آنت، لوسین، هایدی، بچه های مدرسه والت، بامزی، خانواده دکتر ارنست و الفی اتکینز و … را یادتان هست؟ چه قدر حرص می خوردیم، می خندیدیم، عصبانی می شدیم و شاید گاهی هم پنهانی قطره اشکی ناخودآگاه به روی گونه های مان می ریخت.
وجه مشترک همه این کارتون ها یک صدا بود، صدایی که تصور نمی کنم کسی از یادش رفته باشد. صدای “نوشابه امیری” که هزار تا شغل داشته تا الان:روزنامه نگار، دوبلور، فیلم نامه نویس، گوینده، مدیر دوبلاژ و … اما اگر روزی به من بگویند “نوشابه امیری” را در یک جمله تعریف کن، می گویم: همه خاطرات شیرین کودکی نسل من.
آدم های زیادی بوده اند و هستند که می خواهیم ببینیم شان. اما دروغ چرا، اکثریت قریب به اتفاق افرادی که دیدیم، بت ذهنی مان از خودشان را شکستند. اما او برای ما بیش از آن شده است که بود: آن صدای جاودانه، الان برای ما تبدیل شده به استادی که هر روز با هم کار می کنیم و با شناختن اش از نزدیک است که تازه می فهمیم چرا بعضی ها بزرگ اند.
از همه اینها گذشته او به لحاظ باورهای شهروندی هم یک آدم منطقی، درست اندیش و اخلاق مدار است. همانطور که در کارنامه چند دهه فعالیت روزنامه نگارانهاش از جمله بیحاشیهترینها بوده، در مقام شهروند نیز دمکرات منش، منعطف و جنجال گریز بوده است. اهل قضاوت سریع نیست. ذهن مرتبی دارد، نظراتش را با دقت و شمرده شمرده بیان میکند. این ویژگی را همیشه دارد، حتی وقتی که در تلویزیونهای فرانسه، به فرانسوی حرف میزند. مزید بر اینها اهل کتاب و ادبیات و فلسفه بودنش مصاحبت با او را لذت بخشتر کرده است.
یکی از بزرگ ترین سوال هایی که خیلی ها درباره او همیشه دارند این است که چرا
- نوشابه؟
خود می گوید که این نام دختر دوست صمیمی پدرشان بود که فوت کرد و پدرشان از روی علاقه به دوست اش، نام دخترش را گذاشت “نوشابه”. حال برای ما سوال این است که دوست پدر او چرا اسم دخترش را گذاشته بود:نوشابه؟
کاوه قریشی: صدای کودکی و ندای بزرگسالی
نکته تازهای نیست اگر بگویم مانند بیشتر هم نسلانم خانم نوشابه امیری را از خیلی سال پیش میشناسم؛ زمانی که از طریق شخصیتهای دوست داشتنی کارتونی به خانههای ما میآمد. وقتی که رویاهای کودکانه ما خیلی ساده به کابوس گلوله و توپ و تانک و آژیر خطر تبدیل شد، این شخصیتهایی مانند رامکال، بنر، استرلینگ، آنت، لوسین و هایدی بودند که با صدای کودکانه خانم امیری از تلویزیونهای سیاه و سفید رمقی به دنیای کودکانه ما میبخشید. خیلی طول کشید تا باور کنم پشت این صداهای کارتونی و توی آن «جعبه جادویی» آدمهای واقعی هستند، چه رسد به آنکه بدانم این صداها مربوط به آدم بزرگها هستند و دست بر قضا سالها بعد یکی از آنها را هم از نزدیک بشناسم.
سالهای بعد از جنگ که ما نوجوان شده بودیم، روزنامهها به ضمیمه، صفحاتی را برای کودکان و نوجوانان منتشر میکردند. مطالب همین روزنامهها بود که چون منی را عاشق خبرنگاری کرد. گاهی آگهی استخدام خبرنگاران افتخاری شهرستانها را در صفحات همین روزنامهها میدیدم و حسرت میخوردم که چرا نمیتوانم به آنها نامه بنویسم و اعلام آمادگی کنم. هر بار سرخورده میشدم چارهای جز تکیه دوباره بر بالش و خیره شدن به جبعه جادویی و آن صداهای کودکانه نداشتم. کسی چه میدانست که این رویای سرکوب شده روزنامه نگاری را، روزی همین صدای آشنا زنده میکند.
نوشابه امیری را به عنوان روزنامه نگار ابتدا به خاطر شهرتی که از مصاحبه با آیت الله خمینی به دست آورده بود، شناختم. مصاحبهای که من را هم مانند بسیاری دیگر بلافاصله یاد اوریانا فالاچی انداخت که در روزهای نوجوانی، او را از طریق کتابهای «زندگی، مرگ و دیگر هیچ» و «مصاحبه با تاریخ سازان» شناخته بودم. بعدها رد خانم امیری را را در روزنامههای دوران اصلاحات پیدا کردم و بعد از آن هم در روز آنلاین.
حالا دیگر نزدیک به سه سال است که به صورت روزانه از نزدیک با این روزنامه گار کار میکنم. نکات حرفهای بسیاری از او یاد گرفتم. درسهایی را در روزنامه نگاری از نوشابه امیری آموختم، خیلی بیشتر از تمام دورههایی بود که تا آن دوران طی کرده بودم. از او بیشتر از هر استاد دیگری به صورت عملی آموختم که شرط اول تداوم در روزنامه نگاری پرهیز از شتابزدگی، تعصب و عصبانیت، پرخاش و یکجانبه نگری است، همانطور که یاد گرفتم یک روزنامه نگار خوب روزنامه نگاری است که خود را از حواشی زائد مطلقا بدور میگیرد و با هوش و درایت در کمال متانت و آرامش بدون نگاه کردن به چپ و راست، بیحتی لحظهای تامل در این حواشی کشنده، راهش را میگیرد و کارش را ادامه میدهد..
تا قبل از کار کردن با «روز» و به ویژه شخص خانم امیری، همیشه فکر میکردم که رسانههای سراسری فارسی زبان نسبت به موضوع ملیتهای ایرانی و همچنین اقلیتهای مذهبی سوءنیت و سوءبرداشت دارند و از قصد سعی در نادیده گرفتن اتفاقاتی دارند که در مناطق مختلف ایران رخ میدهد. هر چند تا این لحظه نیز معتقدم که شماری از این رسانهها که در سایر حوزهها حرفهای، دقیق و درست عمل کردهاند، اما در مورد به ویژه کردستان، بلوچستان، آذربایجان، خوزستان و… عمده اصول حرفهای و اخلاقی روزنامه نگاری را پایمال کردهاند. همکاران من در روزآنلاین و البته با درایت و حسن نیت شخص خانم امیری باعث شدند که تصور من حداقل در مورد بخشی از این رسانه و مشخصا در مورد روز تغییر کند.
در طول این سه سال برای اولین بار در حد امکان فرصت یکسانی برای حضور همه فراهم شد. اولویت بندی موضوعها در روز هیچگاه بر اساس ویژگیهای جغرافییایی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی صورت نگرفته است. هرگاه و هر جا که لازم بوده و اتفاق مهمی در این مناطق رخ داده، در «روز» پوشش در خور گرفته است.
کار کردن با روزنامه نگاری چون نوشابه امیری و رسانهای مثل روزآنلاین، مثل کار کردن با هیچ سردبیر روزنامه و رسانهٔ دیگری نیست. رابطه اعضای روز با خانم امیری گذشته از بعد حرفهای آن در عین حال یک رابطه مادر- فرزندی نیز بوده است. شاید همین راز ماندگاری، پایداری، تدوام و پیشرفت بچهها و خود رسانه در تمام این سالها بوده است.
از همه اینها گذشته او به لحاظ باورهای شهروندی هم یک آدم منطقی، درست اندیش و اخلاق مدار است. همانطور که در کارنامه چند دهه فعالیت روزنامه نگارانهاش از جمله بیحاشیهترینها بوده، در مقام شهروند نیز دمکرات منش، منعطف و جنجال گریز بوده است. اهل قضاوت سریع نیست. ذهن مرتبی دارد، نظراتش را با دقت و شمرده شمرده بیان میکند. این ویژگی را همیشه دارد، حتی وقتی که در تلویزیونهای فرانسه، به فرانسوی حرف میزند. مزید بر اینها اهل کتاب و ادبیات و فلسفه بودنش مصاحبت با او را لذت بخشتر کرده است.
نوشته اند “کودک شش ساله این روزها شصت ساله شد”. خانم نوشابه امیری را می گویند، بانوی روزنامه نگاری ایران. شصت سالگی او قبل از همه بر جامعه روزنامه نگاران ایرانی و دهه شصتی های هم نسل من مبارک. تولد او که به صدای کودکی و ندای بزرگسالیمان تبدیل شد.