صدا ♦ چهارفصل

نویسنده
مزدک علی نظری

خواندن از “خانه” و گفتن اینکه: “امیدوارم به زودی در ایران خودمان دور هم باشیم…“، دیگر نخ نما شده. خوانندگان ایرانی غربت نشین، عموماً نفری سه- چهار آهنگ در وصف وطن دارند. اما خودشان بهتر از هرکس می دانند که این فقط یک حربه برای به دست آوردن دل مخاطب داخلی است. به جز معدودی از این خوانندگان، بقیه تلاشی برای بازگشت و خواندن در وطن خود نکرده اند. با این حال، بین این گروه هستند هنرمندانی که یا سفت و سخت پی گیر دریافت اجازه فعالیت در ایران شده اند و یا دست کم، گاه گدار در ایران دیده می شوند؛ گیریم که زیاد هم به دریافت مجوز امیدوار نباشند.


4_season_music_01.jpg

مسافرانی از تهرانجلس

بیژن مرتضوی: نوازنده قابل دیروز و آهنگساز و خواننده امروز، روی طرفداران خود حساب کرده بود. بیژن خان چند سال پیش که اوضاع مساعدتر از هر زمان به نظر می رسید، برای گرفتن اجازه فعالیت و منتشر کردن آلبوم در ایران، شال و کلاه کرد و به تهران هم آمد. او حتی با یکی از شرکت های معروف نشر موسیقی، مذاکره هم کرد. ولی…

آن وقت ها خبرهای تایید نشده بسیاری به گوش می رسید که حاکی از بازگشت قریب الوقوع هنرمندان شناخته شده قدیمی به ایران و ادامه کار آن ها در کشور بود. خیلی ها آمدند؛ سینمایی ها با این که بیشتر توی چشم بودند و بعضی هایشان سابقه شرکت در فیلم های ناجور را در پرونده داشتند - به جز مواردی معدود- پذیرفته شدند. اما شرایط برای خواننده ها فرق داشت؛ دنیای موسیقی ایرانی است و هزار و یک مسئله!

به هرحال، نه تنها کسانی مثل مرتضوی نتوانستند مجوز فعالیت بگیرند، بلکه با تابلوبازی امثال “محمد خردادیان” و حواشی پر سروصدای دستگیری او، جوی به وجود آمد که چهره های سرشناس مکتب تهرانجلس دیگر کمتر جرات کردند به ایران سفر کنند. جداً حیف شد؛ بیژن مرتضوی هنرمندتر از آن است که امثال “مسعود ده نمکی” توی هجویات تصویری خود، سکهء یک پولش کنند.


سلیمان واثقی: “سلی” که از موجه ترین هنرمندان موزیک ایرانی در حال حاضر به نظر می رسد، این روزها در کانادا زندگی می کند. او به شدت دوست دارد به کشور بازگشته و کارهای اخیرش را اینجا منتشر کند. کارهایی که خودش ساخته و با استفاده از اشعار کلاسیک عرفانی، چیزی متفاوت از ترانه های سلی سابق ارائه کرده است.

اما با وجود پی گیری و تلاش واثقی، هنوز هیچ خبر خاصی نشده و تغییری در شرایط او به وجود نیامده است؛ یعنی سلی هنوز همان هنرمند غربت نشین است که نباید زیاد به رویت آلبوم مجاز او دل خوش داشت. شاید اگر خودش می آمد و سری به ارشاد می زد، مشکل حل می شد، ولی متاسفانه راه دور است و او ناخوش. برای سلامتی همه هنرمندان مملکت - اعم از داخلی و خارجی- دعا کنید!


سامان: از مدت ها قبل، خبر تمایل بازگشت این خواننده (دیگر نمی شود “جوان” نامیدش) شنیده می شد. خبر رسید که حتی آلبومی به ارشاد ارائه کرده و در صدد کسب مجوز است. سامان زیاد در ایران دیده می شود؛ چه در جمع بروبچه های موسیقی و چه در دیگر محافل غیررسمی. مثلاً در پارتی ها و جمع های باصفای دیگر!

اواخر سال گذشته، باز خبر آمدن سامان به ایران و تلاش او و دوستانش برای انتشار آلبوم مجاز، شنیده شد. این بار کار جدی تر از سابق بود و حتی در یکی از استودیوهای عکاسی تهران، عکس روی جلد آلبوم و طرح اولیه اش تهیه شد. ماجرا آنقدر جدی بود که شایعه پخش بعضی آهنگ های او از رادیوهای داخلی هم به گوش رسید؛ که بعدتر خبر آمد این اتفاق نادر، با مساعدت بعضی دوستان شاغل در رادیو صورت گرفته است.

البته پخش موزیک های خوانندگان مهاجر از صدای جمهوری اسلامی، چیز تازه ای نیست و بارها آهنگ هایی با صدای فرامرز اصلانی، سروش و… از رادیوهای داخلی شنیده شده.

برگردیم سراغ سامان؛ تا به حال که هیچ خبر تایید شده ای از مجاز شدن این خواننده و درآمدن آلبومش شنیده نشده است. ولی شما همچنان آمادگی اش را داشته باشید؛ اگر توی خیابان او را دیدید، هول نشوید لطفاً، تعجب هم که ندارد!


حبیب: همین چند سال پیش بود که حبیب آقا در گفتگویی با بی بی سی فارسی، با لحنی خسته و آشفته، از نامساعد و “مسموم” بودن فضاهای هنری ایرانیان خارج از کشور - خصوصاً لس آنجلس- گلایه کرد. حبیب که گویا اصلاً از امریکا دل بریده و مدت هاست در لندن زندگی می کند، در همان مصاحبه عنوان کرد که دوست دارد به ایران برگردد و لابد منظورش این بود که کارش را در کشور ادامه بدهد.

لحن صحبت او آنقدر جدی بود که هوادارانش از خوشحالی دست به هم مالیده و خود را برای استقبال از بابای “ممد انریکه”(!) آماده کردند. اما با اینکه این دست حرف ها باز هم از زبان حبیب شنیده شد، ولی تا امروز که اتفاق جدی و قابل ذکری در این راستا نیفتاده است. هرچند که طبق معمول، گاه گدار شایعه سفر او به ایران، ارائه آلبوم و درخواست مجوز از ارشاد و… درباره حبیب هم شنیده می شود.


سیاوش قمیشی: حالا مدت ها از آن زمان می گذرد؛ وقتی که از دهان یکی از مسئولین در رفت: “خوانندگان سنگین و موجهی مثل سیاوش قمیشی و فرامرز اصلانی، مشکلی برای فعالیت در ایران ندارند.”

شایعه کنسرت قمیشی در کیش هم از آن خبرها بود که تا مدت ها به گوش می رسید و چون مثلاً “مهشر نصراللهی” (مریم دی جی) در رشت به نفع کاندیداتوری آیت الله هاشمی رفسنجانی کنسرت داده بود، همه این برنامه را در راستای همان تبلیغات می دانستند.

بعدتر که خود قمیشی هم برای کار در ایران نشانه هایی بروز داد و خبر رسید که آلبومی برای دریافت مجوز به ارشاد داده، دیگر نور علی نور شد!

اما این روزها مجوز گرفتن «علی قمشی» پسر این خواننده محتمل تر به نظر می رسد؛ اشتباه نخواندید، «قمشی» و نه قمیشی! وقتی که حتی انتساب به قمیشی خطر عدم کسب مجوز دارد، چطور می شود انتظار داشت به خودش مجوز صدا بدهند؟ واقع بین باشید لطفاً!


سورن: رفیق فاب اندی، چهره بامزه ای دارد. با آن ریش کوتاهش، آدم را یاد مرحوم «مازیار» و خواننده های دهه پنجاه می اندازد. سورن که گویا در انگلستان زندگی می کند، زیاد با لس آنجلسی ها نمی پرد و اهل گشت و گذار در تلویزیون های ماهواره ای فارسی زبان نیست. خب دل به دل راه دارد و آن ها هم کارهایش را پخش نمی کنند! همین است که سورن برای مخاطبان موزیک فارسی چندان آشنا نیست.

اگر تصور کنیم که این خواننده به کار در کشورش علاقه مند است و می خواهد آلبوم مجاز داشته باشد، باید گفت ناشناس ماندن اش به نفع او تمام می شود. به هرحال طبیعتاً حساسیت روی جوان ها و ناشناس ها کمتر است. نمونه اش «فریدون آسرایی» که دیدیم با یک استراتژی حساب شده، با کمترین مشکل، بهترین موفقیت را به دست آورد.

آیا سورن هم به این راه قدم خواهد گذاشت؟

4_season_music_02.jpg


امیر رسایی: همین تابستان سال گذشته بود که یک شب سرد شهریوری در لواسان، کنار یک آتش مشتی، ترانه جدیدش «نمی تونم» را برای مهمانان اجرا کرد. آن روزها باز از گرفتن مجوز ناامید شده بود؛ آلبومی که طبق معمول این سال ها، در ایران ضبط کرده بود - خب چون اینجا همه چیز ارزانتر است؛ از نوازنده گرفته تا استودیو و الخ- باز در مرکز موسیقی رد شده و برگشت خورده بود.

اما امیرخان باران دیده تر از این حرف ها بود که جا بزند، فقط از انتشار آن آلبوم در ایران ناامید شده بود. پس آن CD کذایی را زیر بغل زده و به لس آنجلس برگشت. جایی که می توانست به قول خودش بدون هیچ محدودیتی، از بازیگران معروف در ویدئوی کارهایش استفاده کند. جالب اینکه وقتی او وعده می داد هشت- نه «سوپراستار» در کلیپ هایش دیده خواهند شد؛ یکی از آنطرف مجلس شروع کرد به شمارش: بهمن مفید، مرتضی عقیلی، شهناز تهرانی و…!

رسایی آلبوم جدیدش را در خارج از کشور منتشر کرد ولی همچنان وسوسه گرفتن مجوز ولش نمی کند. البته سنگ مفت و گنجشک هم مفت؛ او که برای بستن آلبوم هایش به ایران می آید، یک سری هم به ارشاد می زند. ضرر ندارد که!


فرامرز آصف: پرنده ایران، قهرمان افسانه ای پرش ارتفاع؛ با وجود میل شدید، هنوز نتوانسته از مانع مرکز موسیقی بپرد. خواهرش «لیلی آصف» پی گیر جدی کار اوست.

وقتی سه- چهار سال پیش توی برنامه تلویزیونی زنده ای، ناگهان یار قدیمی اش «تیمور غیاثی» روی خط آمد و با او صحبت کرد، چنان تحت تاثیر قرار گرفت که اشک هایش سرازیر شده و جملاتی احساسی به زبان آورد. مثلاً گفت که دوست دارد به وطنش برگردد و با همه تجدید دیدار کند، برگردد و در ایران کار کند، آلبوم بدهد و…

می بینید که اخلاق ورزشکارها فرق دارد، وقتی چیزی می گویند پایش می ایستند!


ایرج جنتی عطایی: حرفش را هم نزنید! با این که “دارینوش” منتخبی از ترانه های او را منتشر کرده، اما خودتان می دانید که ایشان مشکلات متعددی دارند و امکان ورودشان به ایران، در حد زیر صفر است.

سه سال پیش شرکت باربد با او در تماس بود تا آلبوم های شعرخوانی جنتی عطایی را منتشر کند. حتی در تبلیغات این شرکت (که در آلبوم های جدیدشان چاپ می شد) “زمزمه های یک شب سی ساله” در دو آلبوم، به عنوان کارهای در دست انتشار باربد تبلیغ شد.

دو سال پیش که با او صحبت کردیم، گفت که هنوز به انتشار این کارها رضایت نداده و از دارینوش هم به خاطر انتشار بدون اجازه ترانه هایش خیلی شاکی بود. خیلی جالب است؛ خود طرف مجوز نمی گیرد، دیگران حالش را می برند!


فرامرز اصلانی: سال گذشته، هفته نامه ای همراه با شماره مخصوص سالگرد انقلاب خود، CD مالتیمدیایی درآورد که یک کار انقلابی جالب با صدای اصلانی در آن شنیده می شد. این خواننده پرطرفدار حالا در اروپا زندگی می کند و نسبت به بقیه کم کار است.

از جمله آن آلبوم هایی که در تبلیغات شرکت باربد دیده می شد، یکی هم «در یاد مانده ها» بود با عنوان «منتخبی از ترانه های فرامرز اصلانی». یک بار گفتند این آلبوم منتخبی از کارهای قدیمی اوست، یک بار شنیدیم آلبوم جدید اصلانی است و یک بار هم عنوان شد که: نه، هم کارهای قدیمی تویش هست و هم چند کار جدید!

به هرحال هنوز که هیچ اتفاقی نیفتاده و نه ما فرامرزخان را دیده ایم و نه آلبوم مجازش را.


جهان: زیاد به ایران سفر می کند. او هم لابد بدش نمی آید آلبوم مجاز داشته باشد، ولی خبری در این رابطه در دست نیست.

سال گذشته که به تهران آمده بود، دیده بودندش که در فروشگاه بتهوون دنبال آلبوم های مرحوم بنان می گشته است. چند وقت بعد آلبوم جدیدش را به بازار داد که توی آن بازخوانی چند کار قدیمی از جمله همان چیزهایی که توی آلبوم های بنان شنیده بود، دیده می شد. خب این هم یک جور سوغاتی بردن است دیگر!

شهرام آذر: بچه مسجد سلیمان، همان «سندی» خودمان! 10 سال پیش دیده شد که همراه با «سعید شنبه زاده» در کیش کنسرت دادند؛ آنهم پشت یک کامیون!

از آن تاریخ به بعد هم هر چند وقت یک بار خبرش می رسد که اینطرف و آنطرف دیده اندش. البته همه جا جز مرکز موسیقی اداره ارشاد؛ بین تهرانجلسی ها هرکس خوشبین باشد، این یکی نمی تواند زیاد به کار کردن در ایران امید داشته باشد. چرا؟ چون هنوز همه فکر می کنند او رپ ایرانی را اختراع کرده!


قیصر: مصداق واقعی «اگه لاتی، واسه ما شکولاتی»! این طفلک وقتی ابتدای راه بوده و هنوز آلبوم نداده بود، از سوئد بلند شد و آمد ایران که مجوز بگیرد و مثل بچه خوب در کشورش کار کند. اما خدا بگوییم چه کار کند این «بعضی ها» را که زیر پایش نشستند و ما را از داشتن یک خواننده باحال و نجات بخش موزیک پاپ داخلی، محروم کردند!

قیصر وقتی برای گرفتن عکس های تبلیغاتی اش به یکی از استودیوهای معروف (که معمولاً همه خواننده های تازه کار برای اینکه بگویند حرفه ای اند، آنجا عکس می اندازند) رفت، دوستان برای خنده به او گفتند: «تو موزیک ات در حد اینجا نیست، باید جهانی بشوی!»

این شد که قیصر به فکر فرو رفت و با سودای جهانگشایی، به سوی لس آنجلس بادبان کشید. بقیه اش را خودتان می دانید دیگر… حالا هم باز اینطرف ها می آید، اما شرایط کاملاً عوض شده و دیگر همه به چشم خواننده غیرمجاز نگاهش می کنند. گرفتن مجوز اینجور هنرمندان سخت است؛ لاتی است و هزار دردسر، که از قدیم گفته اند: «هرچه می کشیم از رفیق بد است!»


مهرداد آسمانی: فامیل «فرزین» خواننده خدابیامرز. او هم وقتی ایران بود، فقط دوست داشت مجوز بگیرد و خواننده بشود. رفت سراغ یکی از هنرمندان قدیمی که بیشتر با کارهای تلویزیونی و سینمایی می شناسیم اش، اما ترانه سرای قدیمی و معروفی هم هست. آلبوم اول مهرداد آماده شد و حتی نام هنری او «آسمانی»، توسط آقای ترانه سرا انتخاب و ترانه ای با همین مضمون برای او گفته شد: «آسمونی، آسمونی…»

ولی نمی دانیم که چه شد، یک دفعه آقای آسمانی پرواز کرد و از آسمان لس آنجلس سر درآورد. بعضی ها می گویند ارتباط های قوی ترانه سرای موردنظر، در مهاجرت مهرداد نقش اول را داشته است. به هرحال او رفت و دیگر کمتر خبری از حضورش در ایران شنیده شد. بعدها هم سر خواندن ترانه ای که از نظر ترانه سرای قصه ما «اشائه بی حجابی» به حساب می آمد، با پدر معنوی اش دعوا کرد و ارتباط این زوج موفق به هم خورد. شما را به خیر، ما را به سلامت

طی این مرحله بی‌همرهی خضر مکن!

آرش نصیری- آن ها فقط چند نفر بودند وقتی پی بردند آن طرف این آب‌ها خیلی خبرها هست که می‌تواند زندگی آدم را زیر و رو کند، این فرصتی بود که نصیب همگان نمی‌شد. سلسله مراتب باید رعایت می‌شد و بعد از آن باید هفت شهر عشق را گشته می‌بودید و شهر هفتم که همه چیزش خوب بود و آسمانش آبی بود و زمین‌اش پر از نعمت‌های فراوان بود و درختان میوه‌های آبدار می‌دادند و خلاصه آنکه همه چیزش «ردیف» بود؛ همان بود که همه نمی‌توانستند به آن مرحله برسند. طی این مرحله بی‌همرهی خضر ممکن نبود.

یک عده از بزرگان رفته بودند به آن طرف آب‌های نیلگون. خیلی آنطرف‌تر از این آب‌های نیلگون و این مرزهای پرگهر. امکانات نبود برای ادامه فعالیت در حوزه موسیقی. امکان نبود برای ادامه کار. آن قدیمی‌ها که ترس از پیشینه شب‌های نامربوطشان در مکان‌های نامربوطی چون کاباره‌ها داشتند که هیچ، از این ها که شهر ما را پر از زمزمه آهنگ‌های انقلابی کرده بودند «محمدرضا لطفی» بزرگ، از اولین کسانی بود که رفت. نتوانسته بود که امکان ادامه فعالیت داشته باشد و چاووش‌شان مهر و موم شده بود و سازهایشان محدود و بنابراین رفت و چه خوب گفت یار دیرین همنوازش «ناصر فرهنگ‌فر»: «کم‌لطفی لطفی نه از آن بود که در رفت/ او حوصله اهل هنر بود که سر رفت!»

کسی نمی‌داند که کشف سرزمین‌های دور، نتیجه این سر رفتن حوصله اهل هنر بود یا نه؛ اما به هر حال آنچه مشخص است آن است که کنسرت‌های این چند نفر قبل از آن آغاز شده بود. آن ها زمزمه‌گر ملودی‌ها و آهنگ‌های ماندگاری بودند که بیشتر مایه‌های ملی و انقلابی داشت و بنابراین برای ما که می‌خواستیم انقلابمان را صادر کنیم، غنیمتی بود حضور گروه‌هایی که کارشان همه چیز باشد: فال و تماشا و صدور هنر و همه چیز. انصافاً هم آن ها همه چیز بودند و کارهای آن زمان‌شان غیرقابل تکرار است.

خلاصه آنکه لطفی رفت، بعد از آن «حسین علیزاده» رفت و دیگران که البته بعضی‌ها رفتند و ماندند و بعضی‌ها رفتند و برگشتند و هنوز هم می‌آیند و می‌روند. اما کشف اینکه سرزمین‌های دور جای خوبی است برای برگزاری کنسرت، معلوم نیست دقیقاً از کی و کجا شروع شد. می‌شود پیدا کرد که اولین نفرات و گروه‌هایی که امکان این مساله را پیدا کردند چه کسانی بودند. اما معلوم بود که طی آن مرحله بی‌همرهی و تایید و حمایت خضر ممکن نبود.

4_season_music_03.jpg


آن ها همان چند نفر بودند که این فرصت برایشان مهیا شده بود که بارشان را ببندند و دغدغه خاصی برای برگزاری کنسرت در داخل کشور نداشته باشند. یعنی اینکه مجبور نبودند در داخل کشور کنسرت داشته باشند. می‌آمدند و می‌رفتند. اینجا زندگی می‌کردند و آنجا هم زندگی و کار. اینجا موسیقی مشکل داشت و بعداً هم که مشکل برطرف شد (برطرفِ برطرف که نه، راحت‌تر شد) برگزاری کنسرت آن قدر دردسرهای جورواجور داشت که راحت می‌شد عطایش را به لقایش بخشید! مخصوصاً که می‌شد به عنوان نمایندگان هنر متعالی کشوری دیگر، در کشورهای دیگر برنامه داشت و با دلار پاسخ گرفت. اما رسیدن به این مرحله که در این حد از صلاحیت و مقبولیت قرار داشته و اجازه برگزاری کنسرت در خارج از مرزها را داشته باشید، خودش ماجرای دیگری داشت. طبیعتاً فستیوال‌های معتبر و غیرمعتبری که این گروه‌ها و بزرگان در آن ها شرکت می‌کردند و همچنین مکان‌هایی که در آنجاها کنسرت برگزار می‌کردند نیز حق داشتند از کسانی دعوت کنند که می‌شناختندشان. اما اینطور هم نبود که فقط آن ها تصمیم گیرنده باشند. انتخاب گروه‌ها و اجازه دادن به آن ها برای آنکه کنسرتی در کشوری دیگر برگزار کنند، مثل انتخاب فیلم‌ برای جشنواره‌ها بود و به خصوص انتخاب فیلم برای اسکار و کن. بعداً البته افراد هویت مجزایی پیدا کردند و خودشان و گروهشان دعوت می‌شدند و البته به هر حال باید پله‌هایی را برای گرفتن مجوز بالا و پایین می‌کردند.

آن ها دنبال مجوز بودند چون می‌خواستند بروند و برگردند. نمی‌خواستند بروند و بمانند که نگران مجوز و قبول کردن فلانی باشند یا نباشند. این روال البته هنوز هم ادامه دارد و مثلاً شجریان، ناظری، کلهر، علیزاده، سیما بینا، پریسا، داوود آزاد و خیلی‌های دیگر برای برگزاری کنسرت می‌روند و برای زندگی برمی‌گردند. این لیست البته حالا کامل شده است و آن موقع اینقدر نبود. گروه «دستان» هم هست که حالا هر کدام در گوشه‌ای از این دنیای پهناور هستند؛ پژمان حدادی در آمریکا، بهروزی‌نیا در کانادا، حمید متبسم در هلند و بهنام سامانی در آلمان و البته سعید فرج‌پوری هم در ایران. خواننده هم که به این جمع اضافه می‌شود و ناظری و بعد شجریان و دیگرانی چون سالار عقیلی و لابد خوانندگان دیگر البته.

چیزی که آن ها را گرد هم می‌آورد، برگزاری کنسرت است که این البته کافی نیست. چیزی که آن ها را گرد هم آورد و گرد هم نگه داشت و همچنان گرد هم مانده‌اند، به خاطر برگزاری کنسرت است و اینکه آن طرف آب‌ها حقوق برگزاری کنسرت را به دلار می‌دهند. دقیق می‌شمارند و سر موقع می‌دهند به دست‌تان و آن وقت شما مجبور نیستید به خاطر مسائل مالی از هم بپاشید.

می‌شد دسته‌بندی کرد، رفتگان و ماندگان حوزه موسیقی سنتی را اما نمی‌شود. آنچه باعث می‌شود که بروی و برنگردی آن است که پل‌های پشت سرت را خراب کرده باشی. آنچه باعث می‌شود که اصلاً فکر آمدن را از سرت بیرون کنی این است که کسی پلی برایت در نظر نگرفته باشد و این ها هم در حوزه موسیقی گیتار است. وقتی تار و کمانچه می‌زنی و ماهور و همایون زمزمه می‌کنی، همیشه پلی هستی که از آن برگردی. پل‌ها پابرجا هستند تا تو هر وقت خواستی بروی و هر وقت خواستی برگردی. الان اقلاً این چنین است و حتماً فرق دارد با زمانی که به قول مرحوم فرهنگ‌فر حوصله اهل هنر سر رفته بود.

حالا آن هایی که رفته بودند تا بمانند هم برگشته‌اند. علیزاده زودتر از همه برگشت. آلمان سرزمین موسیقی است اما می‌شود به آنجا رفت، تجربه اندوخت، درس خواند، درس داد و برگشت. لطفی بعد از آن برگشت؛ سال‌ها بعد البته و آمد اینجا کنسرت بزرگی هم برگزار کرد با حرف و حدیث‌هایی که بماند اما به هر حال او محمدرضا لطفی بوده و هست. درخشانی هم که آمد و کنسرتش را برگزار کرد و اینکه می‌ماند یا می‌رود هم معلوم نیست، اما می‌گویند که می‌ماند. پریسا و سیما بینا هم که قبلاً امکان برگزاری کنسرت برای بانوان را داشتند هم که الان این امکان را ندارند؛ اما کنسرت‌هایشان در خارج که سر جایش هست و اینجا هم همسرداری می‌کنند و بی‌سروصدا زندگی.

عده‌ای هم هستند که برای تحصیل رفته‌اند. این در که همیشه باز است و انشاءالله «حافظ ناظری» بعد از اتمام تحصیل‌اش بر می‌گردد و می‌ماند. پل‌هایش هم که سر جای خودش هست. دستان هم که هر کدام در یک گوشه از این دنیای پهناور سکنی گزیده‌اند، دو هفته قبل از اجرایشان گرد هم می‌آیند و کنسرت برگزار می‌کنند و بعد هر کدام چمدان‌هایشان را پر از دلار می‌کنند و می‌روند در سرزمین‌هایی که سرزمین خودشان نیست.

خدا را شکر این در همچنان باز است برای آنکه بروی و بیایی؛ اما کنسرت برگزار کردن در خارج از کشور، حتی در جایی که نه مشکلات هماهنگی با فلان نهاد را داری و نه بلیط فروش‌های دم تالار وزارت کشورش خود را محق می‌دانند در حق‌ات، آسان نیست. باید دم فلانی را دیده باشی و او تو را و دلارهایت را در این طی طریق همراهی کند. باید خضر راه داشته باشی و او تو را تایید کرده باشد. باید فلانی از تو خوشش بیاید و تو هم قبول کنی که نمی‌توانی تنها بروی و برگردی و…

منبع: ماهنامه نسیم هراز