روزنامه نگار شجاعی که تسلیم نمی شو

نویسنده

» مقاله لاستامپا از مسعود باستانی

فرهمند علیپور 

از انتخابات مخدوش ریاست جمهوری ایران سه سال و نیم می گذرد و در این روزها افراد وابسته به حکومت که فکر می کنند این احتمال می رود که جایگزین محمود احمدی نژاد در انتخابات آتی ماه ژوئن شوند، به تکاپو افتاده اند. رقابت هر روز فشرده تر می شود و کسانی که قصد دارند کاندیدا بشوند تلاش می کنند خود را وفادار به آرمان های انقلاب سال 1979 ایران و در خدمت رهبری نشان دهند.

اما در این میان کسانی هم هستند که مسئله آخرین انتخابات [ریاست جمهوری] برایشان هنوز حل نشده است و انتخابات هنوز یک پرونده باز است: بعنوان مثال روزنامه نگارانی که بعد از آن انتخابات دستگیر شده اند و به زندان هایی که در سرتاسر ایران پراکنده است، افتادند. در این میان می شود به دو روزنامه نگار اشاره کرد: مهسا امرآبادی و همسرش مسعود باستانی، دو جوانی که همچنان پشت میله های زندان هستند. سن هر دو شان از انقلاب ایران کمتر است و به سال ها در روزنامه های اصلاح طلب کار کردند و در جریان انتخابات برای کمپین تبلیغاتی میر حسین موسوی کار می کردند. میرحسین موسوی کاندیدایی بود که برداشت مدرنی از اسلام داشت و کاملا با گفتار عوام فریبانه و رفتار های سرکوبگرانه محمود احمدی نژاد مخالف بود.

دو یا سه سال قبل از انتخابات ماه ژوئن 2009، من با مسعود در یک روزنامه اصلاح طلب همکار بودم. او جوانی شجاع بود سه یا چهار سال از من بزرگتر، و هر دوی ما در سال های اولیه دولت محمود احمدی نژاد مسئول بخش سیاسی این نشریه بودیم. اما این همکاری دوام زیادی نداشت زیرا آن نشریه مثل ده ها نشریه اصلاح طلب دیگر در ایران دچار مرگ زودرس شد. این شد که گاهی وقت ها مسعود را در نمایشگاه کتاب یا در روزنامه هایی که با شجاعت فضایی در اختیار ما قرار می دادند، می دیدم. او همیشه خندان و پر از اعتماد بنفس بود.

آخرین دیدارهای ما در هفته های آخر انتخابات بود. زمانی که من در کمپین انتخاباتی یکی از کاندیداهای اصلاح طلب فعالیت می کردم و مسئول سایت خبری “تریبون” بودم و او در کمپین تبلیغاتی دیگر، مسئول سایت “جمهوریت” بود.

در آن روزها، فیس بوک در قبل از بعد از انتخابات، نقش مهمی بازی می کرد، بارها با هم بحث کردیم و هر کدام از ما فکر می کرد که کاندیدای خودش برای پیشرفت اصلاحات و تزریق حداقلی از دموکراسی در پیکره حکومت دیکتاتوری، مناسب تر است و از این موضوع غافل بودیم که حکومت اسلامی خودش را برای چیز دیگری آماده کرده است. دو سایت ما که اخبار آزاد را در اختیار مخاطبان قرار می داد مانند سایر سایت ها مسدود شد. من از کشور فرار کردم و مسعود ومهسا زندانی شدند.

مسعود بلافاصله بعد از دستگیری تحت شکنجه قرار گرفت تا اعتراف تلویزیونی بکند. اما او تسلیم نشد و به شرطی حاضر به اعتراف شد که همسرش مهسا را آزاد کنند. همسرش مهسا که چند ماه پیش آزاد شده بود برای سپری کردن ادامه دوران محکومیت دو ساله اش به زندان بازگشت. مسعود با وجود اینکه بسیار بیمار بود به نافرمانی هایش در برابر قوانین زندان مثل نپوشیدن لباس زندان ادامه داد و به همین دلیل از خدمات پزشکی محروم شد. روزی که قرار بود برای اولین مرخصی اش بعد از سه سال از زندان بیرون بیاید، اقوامش به زندان اوین رفتند. اما او را روز بعد آزاد کردند و با تاکسی به خانه مادرش رفت. قبل از بازگشت به زندان یک ویدئو کلیپ منتشر کرد که در آن از روزنامه نگاران خواسته بود که با هم متحد شوند، با همسرش حرف زده بود و ویدئو را در حالی که اشک می ریخت، به پایان برده بود.

مسعود در حال حاضر در زندان رجائی شهر کرج است و من بعد از یک دوره طولانی آوارگی در دنیا در اتاقی در شهر تورین در تنهایی. ظاهرا این سرنوشت روزنامه نگاری در ایران است.

لاستامپا، 20 دسامبر