از اول صبح گیر داده که پس صفحه من چی شد صفحه من چی شد؟ منم نمی رسم براش صفحه درست کنم. خودش هم که فقط لایک می کنه و استتوس می گذاره. تازه کله سحر به من زنگ زده که اگر من بخوام طنز بنویسم باید پروانه خانم که دختر عموم هست بیاد. منم نه گفتم آره، نه گفتم نه، حالا که می خواد بره ایران، بره با پروانه خانوم که توی ایرانه با هم طنز بنویسن، البته پروانه خانم بکلی یک کلاس دیگه است. داستانش رو بعدا توضیح می دم، صبر کنید. اومد.
فرزانه خانم با آیفونش وارد اتاق شده و می گوید: « حالا شما می گین چی می شه؟»
می گویم: « من فکر کنم روحانی با اوباما بالاخره دست می ده، ولی فکر نکنم ماچش کنه. بالاخره نمی شه که چایی نخورده پسرخاله بشیم، اول وزیر خارجه ما باید وزیر خارجه اونها رو ببینه، بعد معاون رئیس جمهور ما معاون رئیس جمهور اونها رو ببینه…..»
فرزانه وسط حرفم می پرد و می گوید: « نه، اینو نگفتم که، منظورم اینه که بالاخره ما باید چی کار کنیم، با این حرفایی که زده؟…»
می گویم: « چیز بدی که نگفته، اوباما یک سخنرانی خوب کرد، اتفاقا 25 بار اسم ایران رو آورد، به نظر من همه چیز برای نشستن پشت میز آماده است، باید روحانی هم باهاش مذاکره کنه، ولی یواش یواش، تا اون برگشت گفت حسن خوبی؟ نباید بپره تو بغلش و بگه فدات شم حسین، تو کجایی؟»
می گوید: « نه آقا جان! من که به رئیس جمهور اونها کار ندارم، حرفای….»
می گویم: « اتفاقا حرف های روحانی هم خوب بود، من که خیلی دوست داشتم، اولاش یه کمی ریپ می زد، ولی پنج دقیقه که گذشت افتاد تو سرازیری. قشنگ بود، مگه نه؟»
فرزانه با کم حوصله گی مثل همیشه اصلا به حرفم گوش نمی دهد، می گوید: « اینها رو که می دونم، ولی منظورم حرف تندروهای خودمونه، آخه این چه حرفیه که می زنن؟»
تازه متوجه حرفش می شوم، می گویم: « ببخشید، حواسم نبود که شما داری لحظه به لحظه گزارش سازمان ملل رو می بینی، تازه فهمیدم چی می گی، من که اصلا ناراحت نیستم، همین که حسینیان گفته که “ روحانی به هر دلیلی وارد مذاکره با آمریکا شود همه باید از او حمایت کنیم” خودش نشانه خوبیه، مگه شما خودت از همون اول طرفدار مذاکره نبودی….»
فرزانه با تعجب به حرف من گوش می دهد و می گوید: « واه! حسینیان گفته؟ همون که گفته بود ما قبلا قاتل بودیم؟ همون دوست پسر سعید امامی رو می گین دیگه؟ همون که می گفت باید اسرائیل و آمریکا نابود بشن و هر کسی صلح کنه خائنه؟ نخوندم، جدی جدی این حرفارو زده؟ تو رو خدا شوخی می کنین؟ جان فرزانه همین رو گفته؟»
می گویم: « می گم خبرها رو دقیق بخون( فکری می کنم و می گویم) پس منظورت حسینیان نبود؟»
می گوید: « نچ……. شما که نمی گذارید من حرف بزنم….»
می گویم: « فرزانه خانم! بعد از دو سه سال که من و تو با هم کار می کنیم دیگه من همه حرفای تو رو فوت آبم، تازه فهمیدم که منظورت تیمسار نقدی یه که گفته “ ایران می خواهد با آمریکا آشتی کند که اسرائیل را نابود کند” به این حرفش گوش نکن، چون همین امروز هم گفته که “ افرادی که دم از صلح می زنند تو دهنی می خورند.” این نقدی اصلا نه حرف دیروزش به حرف امروزش می خوره، نه کار دیروزش به کار امروز، افتاده تو میکسر داره با دور تند می چرخه، قاط زده سنگین.»
می خندد و می گوید: « خدا نکشدت نبوی! می گه افتاده تو میکسر، نه بابا، اینو که نگفتم. شما نمی گذاری من حرف بزنم.»
می گویم: « اگر منظورت حرفای سردار کوثری است که گفته “ نه روحانی اختیار تام دارد نه مذاکره ای رخ خواهد داد” اصلا به این حرفها گوش نکن، خود روحانی گفته اختیار تام داره، اون وقت این آقای کوثری می گه نداره؟ می شه به نظر تو؟ اصلا تو ایران رئیس جمهور اگر اختیار کاری نداشته باشه می تونه بگه دارم؟ می شه؟ می شه اصلا؟»
می گوید: « واه! شما چرا اینجوری مثل اون محمود نارمکی حرف می زنین، هی می شه می شه می کنین چرا، یاد بگم بگم اون افتادم.»
می گویم: « من اصلا دقت نکرده بودم، اتفاقا منم وقتی حرفای این دانش آموختگان علوم سیاسی دانشگاه تهران رو شنیدم که گفتن “ عذرخواهی اوباما اولین پیش شرط برای مذاکره با آمریکاست” خنده ام گرفت. آخه بگو اولا شما رو سننه؟ ثانیا عذرخواهی چی؟ لابد باید برای کودتای 28 مرداد برای دوازده هزارمین بار عذرخواهی کنه؟»
می گوید: « همین رو بگو، اصلا یعنی چی به نظر شما که هی داری نظر می دی و اصلا هم معلوم نیست حرف حسابت چیه؟ برای چی باید عذرخواهی کنه؟ بالاخره یه چی اونا گفتن یه چی ما گفتیم، این به اون در، تمومش کنین بره دیگه. بد می گم؟»
خوشحال می شوم که بالاخره فهمیدم حرف این فرزانه خانم چیست، لامروت بعضی اوقات چنان حرف می زند انگار برژینسکی است و من هم دکتر حسن عباسی. می گویم: « ده همین دیگه، من متوجه شدم چی می گی، منم می گم حالا که شاه بخشیده این شاهقلی خان ها دارن چی می گن؟ طرف داره یه هفته است نرمش می کنه، دیگه به چه زبونی بگه؟ واقعا حق با توست. می فهممت.»
می گوید: « ولی منظورم این نبود. اصلا شما زود جو می گیردت، نمی گذاری آدم حرف بزنه، منظورم حرفهای سردار رادان درباره فیسبوک بود.»
می گویم: « رادان؟ مگه رادان هنوز زنده است؟ راست می گی ها، خیلی وقته خبری ازش نیست.»
می گوید: « همین دیگه، شما مردها همین جوری هستین، هیچ وقت جزئیات رو که موضوعات اصلی هستند نمی بینید. سردار رادان بعد از دو هزار و اندی سال که معلوم نبود کجا غیبش زده، امروز پیداش شده و گفته “ در استفاده از فیس بوک ابتدا باید شفاف سازی شود و این شفاف سازی هم باید برای همه باشد و قطعا اگر چنین کاری انجام ندهیم حوادثی رخ خواهد داد که جبران هزینه های آن امکان پذیر نباشد.” بعدش هم گفته “ فیسبوک هم تهدید است هم فرصت.” حالا این یعنی چی؟»
می گویم: « این یعنی که این که درست وسط سخنرانی رئیس جمهور ایران که همه دنیا منتظر این سخنرانی هستند، شما رفتی دنبال یه خبر درباره فیسبوک، آخه این یعنی چی فرزانه جان، درسته؟»
می گوید: « واسه این که خیلی مهمه، منتهی من نمی تونم بفهمم. اینکه فرصته یا تهدیده یعنی سردار رادان می خواد بالاخره این فیسبوک رو کجای دلش بگذاره؟»
می گویم: « نمی دونم دقیقا کجای دلش می خواد بگذاره، ولی می دونم اگه فیسبوک فیلتر بشه دلش خنک می شه، اگر هم فیسبوک آزاد بشه، احتمالا دلش خیلی می سوزه.»
می گوید: « اینکه فیسبوک باید شفاف سازی بشه کجاش باید شفاف سازی بشه، فکر می کنید باید کجامون شفاف بشه؟ یعنی چی کار کنیم مثلا؟»
می گویم: « شفاف سازی فیسبوک یعنی همه چی باید روشن بشه، مثل همون شفاف سازی که زمان احمدی نژاد آقای رادان می کرد. مثل همون شفاف سازی هسته ای احمدی نژادی که یه دفعه تو زیرزمین خونه محمود خان سه هزار تا سانتریفیوژ پیدا می شد، مگه همون پرونده هسته ای هم تهدید نبود هم فرصت، فیس بوک هم مثل پرونده هسته ای، یا مثل همون شفافیت سازی کهریزک که بعد از سه سال معلوم شد مننژیت همون باتومه، مثل همون شفاف سازی آقای مرتضوی که الآن چند ماهه اینقدر شفافه که دیده نمی شه.»
فرزانه خانم می گوید: « حالا شما هم ولش کنین دیگه، اون محمود رو لولو برد… ( یک لحظه فکر می کند) وا، خاک به سرم من چی داشتم می گفتم؟»
می گویم: « حالا فکر می کنی اگه این شفاف سازی انجام نشه چه حوادثی رخ می ده؟»
می گوید: « زلزله؟»
می گویم: « نه بابا، زلزله چه ربطی به فیس بوک داره…»
می گوید: « جنگ سوم جهانی؟»
می گویم: « نه، اون که به سوریه مربوطه نه به فیس بوک»
می گوید: « کره زمین منفجر می شه؟»
می گویم: « اصلا و ابدا، غیر ممکنه. »
می گوید: « پس خودتون بگین چی»
می گویم: « چه فاجعه ای بزرگتر از این که امروز سردار رادان گفته که نباید موضوع فیسبوک را سیاسی کرد و من هم دوست ندارم وارد موضوعات سیاسی شوم. به نظر من همین که همه فرماندهان سپاه و پلیس در یک هفته با هم اعلام کردند که نمی خوان در سیاست وارد بشن، خودش یک فاجعه عظیمه، شاید هم یک بیماری مسری عظیم.»
جدا فکر می کنید برای این سرداران چه اتفاقی افتاده؟ فکر می کنید چی شده که همچی شده؟