“بندهی حقیر هم طبق اصول بنا ندارم در کارها و تصمیمهای دولت وارد شوم. خب، مسئولیتها در قانون اساسی مشخص است؛ هر کس مسئولیتی دارد؛ مگر آنجائی که احساس کنم یک مصلحتی دارد تفویت می شود؛ مثل اینکه در همین قضیهی اخیر اینجوری بود؛ انسان احساس می کند یک مصلحت بزرگی دارد مورد غفلت قرار می گیرد” (سخنرانی رهبر در حمع مردم شیراز)
این نخستین باری نبود که رهبری به وضوح مرزهای اختیارات قانونی خود را پشت سرمی گذاشت. هم چنین اولین باری نبود که برای توجیه رفتارهای ناشایست خود، فرومایگی پیش می گرفت. او پیش از این حداقل در مورد به قدرت رساندن ریئس دولت کنونی، تمام موانع قانونی را از سر راه برداشت، تا به مقصود برسد. در همین مسیر، در نماز جمعۀ 29 خرداد، بعد از آن که برای همه خط و نشان کشید و مدعی شد که “به کسی اجازۀ بدعت های غیر قانونی” نخواهد داد، ناچار شد با “تقدیم جان ناقابل” خود برای رفتارهای غیرقانونی پوششی احساسی بسازد.
اگر بخواهیم موارد قانون شکنی های خامنه ای را برشمریم خود مثنوی هفتاد من خواهد شد. همین موارد مکرر صدور احکام حکومتی، که در قانون اساسی لحاظ نشده است، از جملۀ همین تخلف ها است. دخالت در تعیین چهار وزیر کلیدی، خارجه، کشور، دفاع و اطلاعات، نمونۀ دیگری از تکرار همین بی قانونی ها است، که در مواد قانونی جایی ندارد، ولی تبدیل به یک “غلط مصطلح” شده است. مثال های فوق مواردی را شامل می شود که در انظار عمومی هویدا است. اما تجربۀ این سی و چند سال در جمهوری اسلامی نشان داده است که همۀ این نواقص به سان کوه یخی است که تنها نوک آن به رؤیت مردم می رسد. در مقابل هر چه افراد به لایه های هزار توی قدرت نزدیک تر می شوند، قادر خواهند بود حجم بزرگتری از این قانون شکنی ها را مشاهده کنند. در چنین شرایطی، گروه هایی از مردم که تنها قادر به مشاهدۀ قلۀ این کوه هستند و هم چنین افرادی که دستی بر آتش دارند و به عمق فاجعه پی برده اند و همۀ عظمت این خودرأیی را با تمام وجود مشاهده کرده، تلاش می کنند از تمامیت خواهان فاصله بگیرند. در این میان، بدیهی است، آن که بیشترین نقش را در قانون گریزی دارد، یا به عبارت دیگر بر استقرار استبداد اصرار می ورزد، منزوی تر خواهد شد.
چگونه می توان دریافت آن که “بنا بر مصلحت” پا بر قانون می گذارد در انزوایی سخت گرفتار امده است؟ یافتن نشانه های فاصله بین رهبر و مردم چندان دشوار نیست. کافی است که به نتایج انتخابات در سال های 76 و 88 توجه کنیم. اکثریت مردم به کسانی رأی دادند که رهبر به آنها رأی نداده بود. یا می توان به شعارهایی اندیشید که بارها مردم بر علیه رهبری فریاد کرده اند. اینها نشانه هایی است که نیاز به هرگونه نظر سنجی را برای درک “میزان محبوبیت” رهبری از بین می برد. در عین حال اثبات این امر که رهبری در میان افراد با سابقۀ نظام و یا در میان روحانیتی که از جایگاهی رفیع در سلسله مراتب حوزوی برخوردار هستند، مقبولیت چندانی ندارد، قدری پیچیده، اما شدنی است.
در میان روحانیون شاخص حوزه که زمانی به لحاظ معنوی و یا عملی در کنار جمهوری اسلامی بوده اند، دو گروه قابل ردگیری هستند. نخست کسانی نظیر صانعی، بیات زنجانی و یا دستغیب که به طور رسمی و علنی در مقابل خامنه ای و افراد نزدیک به او قرار گرفته اند و مدتها است که سنگ های خود را با رهبری واکنده اند. گروه دیگری نظیر جوادی آملی، نوری همدانی و یا مکارم با شدت و ضعف های متفاوت خود را پیرو رهبری نشان داده اند. در همین حال سعی کرده اند اگر اختلافی هم با سیاست جاری کشور دارند، با مبری کردن رهبری، گناه را به گردن دیگران بیاندازند. با دقت در برخی روابط فی مابین حوزه و رهبری، به ویژه بعد از انتخابات 88، می توان دریافت این گروه دوم نیز به تدریج تلاش می کنند که خط کشی مشخص تری با رهبری داشته باشند. به عبارت دیگر احساس می شود فاصلۀ رهبری با حوزه به مراتب بیش از گذشته شده است. چندان که در نزاع اخیر بر سر مصلحی تقریباً صدایی شفاف و رسا از حوزه، حتی از کسانی نظیر مکارم و یا جوادی آملی، در حمایت از رهبری بلند نشد. نکته وقتی پیچیده تر می شود که بدانیم این افراد وابسته به گروه ظاهراً هوادار رهبر در مورد قسمت های عمده ای از سیاست های رئیس دولت کودتا و تیم همراهش با ایشان اختلاف دارند. به ویژه در مواردی که این گروه به “ ساحت مقدس روحانیت” نزدیک می شوند درگیری ها دو چندان می شود. با این حال این عده حاضر نشدند در منازعۀ اخیر کمک شایان توجهی به همکار خود بکنند.
مکارم بارها به محتوای فیلم “ظهور نزدیک است” تاخته و در مورد نسخۀ دوم آن هشدار داده است. او با اعلام این که حاضر نیست بنشیند و ببیند کسانی با مقدسات بازی می کنند، به شدت به نزدیکان احمدی نژاد حمله کرده است. با این همه او تنها در 17 اردیبهشت در موضعی بسیار ملایم، با دفاع از رهبری، به افشاگری علیه “ توطئه گران” پرداخته است.
جوادی آملی با این که مخالفت خود را با “ایرانی گرایی های نمایشی” مشایی اعلام کرده بود، حاضر نشد در بگو مگوی اخیر موضعی آشکار در حمایت از رهبری بگیرد. او از زمان انتخابات 84 مخالفت خود را با ریاست جمهوری احمدی نژاد نشان داده بود. با این حال در این منازعه احساس نکرد که می تواند علیه رئیس دولت و در کنار رهبر قرار بگیرد. نشانه های فاصله بین رهبر و هم سلکانش در گذشته هم آشکار شده بود. زمانی که خامنه ای ناچار شد چندین بار به قم سفر کند تا خود را از انزوا در میان روحانیت حوزه خلاص کند. سفرهایی که حاصلی برای او نداشت. اما حوزه تنها مکانی نبود که رهبری را تنها گذاشت.
بعد از روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 84 به تدریج واضح گشت که در میان نزدیکان رهبر، افرادی نظیر ناطق نوری از همان ابتدا و کسانی چون حسن روحانی بعد از مدتی هیچ تلاشی به خرج نمی دهند که در مواقع حساس خود را همراه خامنه ای نشان بدهند. اگر چه این دو تن بعد از ماجرای بهمن 89، در فضایی وهم آلود به دفاع از ولی فقیه پرداختند، اما آن نوایی بود که به سرعت رو به خاموشی رفت. آن قدر آن آتش ظاهری و سرد بود که در ماجراهای اخیر حتی شعله ای کوچک نیز از آن برنخاست.
در کنار عدم وجود یک حمایت جدی از سوی افراد برجستۀ نظام، چه به لحاظ سلسله مراتب حوزوی و یا اجرایی، اتفاق دیگری هم افتاد. حداقل در فضای رسانه، فردی چون جنتی، که رسماً ریاست شورای نگهبان را به عهده دارد، تا همین اواخر سکوت اختیار کرد. او به تازگی و بعد از مدتها از غار تاریخ بیرون آمد و افاضاتی فرمود تا شاید به مدد مولای خود برسد. یا روح الله حسینیان با سابقۀ ریاست بر فراکسیون انقلاب اسلامی، حداقل تاکنون مرموزانه سکوت اختیار کرده است. حسینان کسی بود که از سمت نمایندگی در مجلس استعفا داده بود و تنها با دستور رهبر به کار خود ادامه داد. وجود این وقایع هم زمان، به همراه لجاجت احمدی نژاد دست به دست هم داد تا افرادی نظیر سید احمد خاتمی، صدیقی، ذوالنور و یا سعیدی، که در قحط الرجال به موقعیتی دست یافته اند، با نشان دادن چنگ و دندان رهبری را تقویت کنند و برای او آبرویی بخرند. البته باید انصاف داد این افراد تنها مدافعین از جان گذشتۀ رهبری نبودند.
آیت الله مصباح، که به نظر می رسد از انتخاب خود در سال 84 و 88 پشیمان شده، با گرد هم آوردن تشکیلات جدیدی با نام قرارگاه عمار، به یاری خامنه ای شتافته است. همان طور که از ترکیب این قرارگاه مشخص است، نمایندگانی از راست ترین طرز تفکرهای موجود در حاکمیت گرد هم آمده اند، تا آخرین فضاهای تنفس را در کشور ببندند. احتمالا این افراد، با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند، برای استیلا بر ارگان های انتخابی، به هر وسیلۀ ممکن، دندان تیز کرده اند. آنها امیدوارند از این راه، نظامی به مراتب خشن تر و مستبدتررا بر کشور حاکم کنند. برای پهن کردن بساط حکومت مطلقه مصباح و قرارگاهش کافی نیست.
با پیش آمدن کشمکش بین رئیس دولت و رهبر، عده ای احساس کردند که بوی “الرحمان سیاسی” احمدی نژاد برخاسته است. آنها امیدوار شدند بعد از بارها رقابت مأیوس کننده با احمدی نژاد، حالا می توانند کرسی ریاست را از او بگیرند. این احساس موجبات شادکامی آنها را فراهم کرد. همان تعبیری که احمدی نژاد در اولین جلسۀ هیئت دولت بعد از قهر چند روزه به آن اشاره کرده بود. این افراد کسانی بودند که احمدی نژاد در دو انتخابات قبلی شانس ریاست جمهوری را از آنها ستانده بود. افرادی چون محسن رضایی، که حداقل دوبار صابون بی قانونی های رهبر به تنش خورده است، چنان شداد و غلاظ به حمایت از رهبری پرداخت، که گویی در گذشته هیچ اتفاقی نیفتاده است. قالیباف غیر از آن که دفاع از ولایت را سرلوحۀ کارهای خود قرار داد، برای خوش رقصی و برای آن که نشان بدهد می تواند قانون شکن خوبی برای رهبر باشد، به معاونش اجازه داد تا با یک امریه، اتوبوس ها و تاکسی ها را مکلف کند که با صدای بلند اذان پخش کنند. این در حالی است که پخش اصوات بلند از درون خودروها جریمه ای سنگین دارد و تا حد توقیف خودرو می تواند پیش برود. لاریجانی در شیراز چنان از ولی فقیه به عنوان عامل وحدت یاد کرد که تو گویی همۀ تحقیر هایی که در مقام ریاست قوۀ مقننه بر او تحمیل شده است از یاد برده است. او فراموش کرده بود که اعمال این حقارت ها به دست رئیس دولت و با حمایت رهبری صورت گرفته بود. شاید او به خاطر نمی آورد که چگونه همین جانبداری از دولت به دست رهبر به تفرقه در ارکان جامعه منجر شد. این عده بیش از پیش به این نتیجه رسیده اند که باید کلید کاخ ریاست جمهوری را از دست خامنه ای دریافت کنند. بنا بر این برای نرم کردن دل محبوب خویش از هیچ تملقی فرو نگذاشتند.
این چاپلوسی ها و اضافه گویی ها به همین جا ختم نشد. موضع گیری های عجیب و غریب در توجیه زیاده خواهی های فراقانونی رهبری، بازار داغی پیدا کرد. از سوی دیگر عده ای تلاش کردند که ولی فقیه را نه تنها مافوق قانون جلوه گر سازند بلکه برای او صفتی قائل شوند که بتواند بر مقام خدایی تکیه بزند. پناهیان، از تئوریسین های قرارگاه عمار، ولایت ولی فقیه را بر عدالت مقام ربانی ارجحیت می دهد. به عبارت دیگر او اعلام می کند که رهبر برای اعمال ولایت خود می تواند مانع از بروز “عدالت خداوند” شود. این عبارات، فارغ از بحث های طلبگی، می تواند عوارض ناخوشآیند سیاسی و اجتماعی با خود به همراه داشته باشد.
درک مخاطراتی که از چنین تئوری هایی حاصل می شود، در همراهی با نکاتی که برای تقویت همه جانبۀ پایه های استبداد در فضای سیاسی، از سوی برخی از عوامل حاکمیت، مطرح می شود و به آن اشاره شد، موجب بروز نگرانی های فراوانی در کشور شده است. این دلشوره ها برای کسانی که در درون این نظام هستند و از نقض مکرر همۀ خط قرمزهای قانونی، عرفی و شرعی از سوی خامنه ای صدمه دیده اند، به منزلۀ هشدارهایی جدی ارزیابی می شوند. آنها به کرات دیده اند خامنه ای به بهانۀ همین ادعاهای واهی و در اصل برای کسب تمامی قدرت، به دوستان دور و نزدیک خود، به بندگان وفادار خود و حتی به افرادی که او را به قدرت رسانده اند هیچ گونه رحمی نکرده است. اجازه بدهید، با ذکر چند نمونه، مروری داشته باشیم بر بخشی از نامردمی هایی که رهبری در حق اطرافیان خو روا داشته تا بتواند ارکان حکومت خویش را مستدام بسازد.
تنها ذکر رفتاری که با رفسنجانی شد نشان خواهد داد که خامنه ای شریک قابل اعتمادی در عالم سیاست نیست. آیا کسی وجود داشته که برای سر کار آمدن خامنه ای به عنوان رهبر مؤثرتر از رفسنجانی بوده باشد؟ تا همین آخر با تمامی کج رفتاری های رهبری با او، حداقل در ظاهر و به خاطر “حفظ نظام” و به رغم همۀ درشت گویی های رهبر و نوچگان او، وی تلاش کرده است “جایگاه مقام رهبری” را مخدوش نسازد. با همۀ اینها هاشمی و خانوادۀ او امروز چنان مورد بی مهری ایادی دستگاه رهبری قرار گرفته است، که تصورش برای کمتر کسی ممکن بود. هاشمی تنها یک نمونه از کسانی است که در چنین فضای بیرحمی گرفتار آمده اند. شقاوتی که درحق سعید امامی و همسر او رفته نشان داد که خامنه ای به راحتی نزدیک ترین افرادش را برای مطامع شخصی به قربانگاه می فرستد. دخالت رهبری در انتخابات سال 88 و بعد از آن فشارهای فزاینده ای که در حق موسوی و کروبی اعمال شد، نشان از آن دارد که برای خامنه ای حفظ موقعیت شخصی مهمتر از ثبات کشور است.
اگر نمونۀ های بالا کافی نیست، می توان بر احوال جوادی آملی نظر کرد تا در یافت بر خیل قربانیان خامنه ای هر روز افزوده می شود. اگر امروز این استاد حوزۀ علمیه به دفاع از رهبر برنمی خیزد می توان علل آن را در مثال های زیر جستجو کرد. او خاطره ای تلخ از روزی دارد، که به خاطر دفاع از هاشمی، مورد هجوم کسانی قرار گرفت که شهریه بگیر رهبر بوده اند. جوادی آملی اعتراض منتظری را علیه این رفتار غیر قانونی دید با آن که با مواضع او مخالف بود. اما نه تنها سکوت رهبری را احساس کرده بود بلکه دید صدا و سیمای تحت نظر رهبری بیانات او را در نماز جمعه سانسور می کند. او شاید مثل بسیاری از روحانیون مستقل حوزه احساس کرده بود که رهبری تلاش می کند تا استقلال حوزه را از آن سلب کند. پس بانگ زد و خواست که استقلال حوزه ها حفظ شود. جوادی آملی می داند رفتار سال گذشته با حسن خمینی برای همه قابل تکرار است. از این بابت است که هشدار می دهد تا شاید خفتگان از خواب برخیزند. زنهارهایی که آهسته آهسته کارگر می شوند.
چندی است که در پی کشمکش رهبر و رئیس جمهور طوفانی تازه در کشور به راه افتاده، غباری سخت بر سطح جامعه گسترده شده است. باید گرد و خاکی را که توسط هوچیان در جامعه به راه افتاده است پس زد. پس از آن ضروری است تا از سطح به عمق رسید. در پی آن خواهیم دید که خامنه ای به سرعت از فرصت پیش آمده در این فضای تیره و تار استفاده می کند تا برای استقرار حکومتی خشن، خودکامه و تمامیت خواه، که تاکنون در کشور ما حداقل بعد از سرنگونی آقا محمد خان سابقه نداشته، گامهای آخر را بردارد. رهبر بی دریغ و بدون هیچ ملاحظه ای به همراه اطرافیان خود که منافعی در این زمینه دارند، مرزهای قانونی و غیر قانونی را در می نوردد تا حکومت جور خود را مستقر کند. روشن است که چنین عملکردی موجبات دوری بیشتر بین مردم و رهبری از یک سو و شکافی عمیق تر بخش هایی از افراد درون حاکمیت با خامنه ای از سوی دیگر شده است. منتجۀ این کنش ها و واکنش ها، افزایش انزوای رهبری در جامعه و آشکار شدن بیش از پیش تخلفات خامنه ای در بین مردم است. برای چنین فردی منزوی، برای سرپوش گذاشتن بر خطاها چه روشی مناسب تر از تن به حقارت دادن است؟