دیکتاتوری عدم خشونت

شهاب الدین شیخی
شهاب الدین شیخی

وقایع روز عاشورای محرم الحرام 1431 هجری قمری مصادف با ششم دی ماه 1388 خورشیدی، در نوع خود و در تاریخ 30 ساله ی مبارزات مردم ایران و به ویژه تا تاریخ 6 ماهه ی اخیر جنبش سبز چنان بی نظیر و سرشار از رویدادهای پیش بینی نشده بود که به تبع باعث واکنش های پیش بینی نشده هم بود.تجمعات و راهپیمایی های روز عاشورا چند ویژگی تازه نسبت به دیگر تجمعات داشت که من به سه مورد آن ها به اجمال اشاره ای می کنمT آن گاه بر سر خشونت تاملی کوتاه می نمایم.

اولین ویژگی آن، خشونت بی حد و حصر و بی سابقه ی نیروهای انتظامی و نظامی و امنیتی و لباس شخصی علیه مردم بود. آن هم در روزی که در دین اسلام هرگونه خشونت و ضرب و جرح به ویژه ریختن  ”خون” حرام شرعی است. دومین ویژگی آن واکنش مقاومت مدارانه ی مردم برای بار اول و در گستره ای وسیع بود؛ واکنشی که برای اولین بار خشونت اعمال شده را بر شهروندان پاسخی قابل تامل داد. سومین ویژگی اش تنوع و گسترگی این تجمعات در شهرهای مختلف ایران بود که در این روز راهپیمایی  تجمعات اعتراضی مردم، محدود به تهران نشد. متاسفانه چهارمین ویژگی اش تعداد زخمی ها و کشته هایی بود که هر روز آمارش در اعترافات سران نیروهای امنیتی و انتظامی نیز بالا می رود.

اما ظاهرا آنچه برای ناظران و فعالان سیاسی و روشنفکری درون جنبش،بالاترین درجه ی اهمیت را داشته است، روی آوردن مردم به اقدامات مقابله جویانه و مقاومت مدار بوده که به تعبیر اکثر آن ها “روی آوردن به خشونت” تفسیر شده و از این رفتارهای مردم به عنوان خشونتی یاد شده است، که نمی بایست دامن جنبش سبز مردمی ایران را که با شعارها و برنامه هایی غیر خشونت آمیز آغاز شده بود، بگیرد.تا جایی که برخی از دوستان به شدت ابراز نگرانی و دلهره کردند.

ضمن اینکه من نیز نگرانی و دلهره ی این دوستان عزیز و نازنین را درک می کنم و با آن ها از منظر نگرانی همراهم اما، ابتدا و بیش و پیش از هرچیزی باید به عنوان یک شاهد عینی اعلام کنم، تحت هیچ شرایطی واکنش های مردمی در روز عاشورا نسبت به رفتار ویران کننده ی نیروهای امنیتی را، خشونت نمی نامم. خشونت اعمال رفتاری قهر آمیز از منظر و جایگاه قهریه و قدرت مداری است که توان اعمال اقتدار و اجرایی کردن عمل مذکور را نسبت به گروه یا فرد دیگر و مقابل اش را داشته باشد. هیچ کدام از رفتار های مردم از چنین منظری و از چنین خاستگاهی نبوده است بلکه تنها از منظر دفاعی ناگهانی و غریزی در برابر نوع رفتاری بود که مستقمیا به قصد نابودی و انهدام مردم از سوی نیروهای حکومتی انجام می گرفت. اگر مقداری سنگ پرانی صورت گرفته است به خاطر آن بود که آن ها از لحظه ی اول با ضربه های شدید و این بار با میله های  فلزی و باتوم هایی مجهز تر و با ضربه هایی که سمت و سو و هدف اصلی اش سر معترضین را نشانه می گرفت، رفتارشان را آغاز کردند. در چنین وضعیتی که مردم با حمله ی به شدت خشن  نیروها مواجه می شدند نا خود آگاه با سنگ پرانی باعث می شدند که توقفی در حمله ی این نیروها ایجاد کنند تا افراد مسن و زنان و دخترانی که قدرت و سرعت فرارشان به اندازه بقیه نبود، با ضربه های مرگ بار نیروهای سرکوب مواجه نشوند و فرصتی برای فرار بیابند. شاید سویه دیگر خشونت از دید این ناظران این بود که مردم معترض، در اعتراض به تیراندازی و کشتار مردم در پل حافظ تعدادی از موتورهای نیروهای انتظامی را به آتش کشیده اند. اما در همین رفتار هم باید دقت کنید که مردم راکبان این موتورها را ابتدا خلع سلاح کرده و آن گاه  همان مردم، به ویژه زنان،آن ها را در گوشه ای در پناه گرفته اند، تا هیچ کس به آن ها کوچکترین آسیبی نرساند. به راستی اسم چنین رفتاری را می توان خشونت عمیقی نامید که باید از روی دادن آن احساس نگرانی و یا شکست نمود؟ سومین رفتاری که از سوی مردم سر زده اقدام به خلع سلاح کردن نیروهای امنیتی و انتظامی بوده است؛ که در همین رفتار هم اگر دیده ایم که چندین نفر اقدام به کتک زدن  این نیروها کرده اند تعداد بسیار بیشتری از همان مردم کتک خورده ی ضربه دیده با فریاد های “ولش کن… ولش کن”، اقدام به نجات آنان از دست افرادی کرده اند که نتوانسته اند در لحظه خشم خود را کنترل نمایند.

من قصد این ندارم که خشونت را نسبی جلوه دهم و با آنچه که تا این لحظه گفتم بگویم همین این مقدار خشونت اشکالی ندارد. آری رویای من نیز این است که همین چند مورد خشونت نیز روی ندهد، اما باید گفت که رفتار خشمگینانه  واکنشی است که در لحظه روی می دهد و همه هم شاهد بوده ایم که طول زمانی این رفتارها اصلا قابل اتکا به عنوان یک رفتار  برنامه ریزی شده نبوده است. بنابراین می توانیم امیدوار باشیم که جنبش، هنوز که هنوز است به چنین نقطه ی شروعی نرسیده و باید کاری بکنیم که هرگز نرسد. زیرا عمیقا بر این باورم که نقطه قوت این جنبش چه در صحنه ی بین المللی و چه در مواجهه با حاکمیت همین عدم خشونت و رفتارهای مسالمت آمیز بوده است.

اما سئوال اصلی من در این یادداشت این است که به راستی ما برای اینکه جنبشی بدون خشونت داشته باشیم چه کار کرده ایم؟

حقیقت غیر قابل انکار این است که ما مردمی هستیم با تاریخی چندهزار ساله از خشونت. دوران معاصر تاریخ ما نیز که مصادف بوده با حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی آن چنان از خشونت خالی نبوده ایم که امروزه بعد سی سال یک هو و ناگهان به مردمانی ضد خشونت تبدیل شویم. از یاد نبریم که در زمان انقلاب 1357 و بعد از پیروزی آن نیز شعار بسیاری از فعالان سیاسی و حتی اعضای احزابی که مدعی روشنفکری بودند،”اعدام باید گردد” بود. ما مردمی هستیم که بیش از 30 سال شاهد خشونت اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و به ویژه خشونت ناب قانونی بوده ایم. مردم ایران از فرهنگ بنیادین و ریشه ای هم چون مردم هند برخوردار نیستند. مردمان هند از باورهای مذهبی و فرهنگی که در آن سرزمین سابقه ای چندین هزار ساله دارد، برخوردارند.اگر در کشوری چون هند نهضتی گاندینیستی می تواند ظهور کند و پیروز شود، یک شبه و از راه رسیده نبوده است. ماسال ها است  شاهد، شلاق زدن، اعدام در ملاء عام، خشونت قانونی، تنبیه، مجازات های  آن چنانی، تحقیر و کتک خوردن و کتک زدن و به ویژه تبلیغ رسمی خشونت  هستیم. چه شد و چه گونه شد که یک باره گمان کردیم صرفا با گفتن اینکه “ما جنبش مان بدون خشونت است” و بدون هیچ اقدام و  تلاش روشنگرانه ای بر این باور بودیم، جنبشی خواهیم داشت عاری از هر گونه خشونتی؟ نه مگر امروزه و هر روز شاهد آمارهای بالای خشونت خانوادگی هستیم؟ چند درصد از این مردم 72میلیونی تجربه ی کتک خوردن از پدر، برادر، معلم، سرباز، مامور ساده ی نگهبان یک شرکت و…را نداریم؟ فرهنگ کلامی و گفتاری و نوشتاری ما، جوک ها و لطیفه ها و داستان ها و فیلم ها و رمان های ما، تا چه حد عاری از خشونت است، که ما مردمانی باشیم عاری از خشونت؟  روحیه ی مطلق گرایی و محکومیت همه و یک باره ی آن چیزی که ناگهان امروز به آن می رسیم، آیا خود روحیه ای خشن و تک بعدی نیست؟ همین که تا به این خواسته رسیدیم که خشونت نکنیم به محض مشاهده ی کمترین واکنش خشونت آمیز از سوی جوانی که ضربه ی باتوم و غریو گلوله در گوش و مغزش پیچیده است، به جای همنوایی و دلنوایی با وی،وی را عامل شکست خود و جنبش خود می نامیم؟ آیا همین رفتار رفتاری خشن نیست؟

 واقعیت آن  است که روشنفکران نویسندگان ما، به آن مقدار که بر ملا کننده خشونت های قانونی و غیر قانونی حکومت و جامعه در تمام این سال ها بودند، از این  نکته ی ساده غافل بودند که صرف برملا کردن خشونت ها تنها می تواند به برافروختن آتش خشم کمک  کند و می بایست  به ازای هر کدام از این افشاگری ها،مطالب بسیار بیشتری در باره ی راه های برخوردهای غیر خشن با چنین رفتارها و فرهنگی منتشر می کردیم. شاید امروز جامعه ی روشنفکری ما قدر تلاش ها نوشتاری و روشنگرانه ی  رامین جهان بگلوی عزیز را بیشتر بداند. زیرا هم او بود که به تنهایی و یک تنه بیشترین تلاش روشنفکرانه و روشن گرانه را در جهت انتشار و ترویج افکار و نظریات تساهل و مدارا و ضد خشونت به خرج داد.

اکنون نیز به نظرم هنوز دیر نشده است. اگرچه برای ساختن فرهنگی کاملا عاری از خشونت راه دور و درازی داریم، اما به نظرم به جای توجیه دور از استدلال خشونت های صورت گرفته در همین مقدار کم و البته قابل توجیه از سویی و نیز به جای اینکه جنبش مان را شکست خورده بنامیم و دلهره به دل راه بدهیم، به تلاش وافر و بی حد و حصر برای روشنگری در راه فرهنگ عدم خشونت بپردازیم. خشونت اگرچه معمولا تابعی از شرایط زمان و مکان  محیط و به طور کلی زیست جهان مردمی است که در آن به سر می برند، اما لازم است یادآوری شود که با همه ی این ها، خشونت خاستگاهی روانکاوانه نیز دارد. به باور فروید آدمی را دو غریزه ی اصلی است به نام غریزه ی زندگی(عشق-اروس) و غریزه ی مرگ(خشونت و تخریب). جنبش اجتماعی سیاسی نوین ایران جنبش زندگی  است و خواست های زندگی شهروندی روشن ترین خواسته ها آن است. بنابراین لازم است که به ترویج “زندگی” و عشق بپردازیم تا جایی که  برای سربازان و نیروهایی که مردم را مضروب می سازند نیز زندگی بخواهیم، و از خشونت بپرهیزیم. باید به یاد بیاوریم که در راهپیمایی تشییع جنازه ی آیت الله منتظری شعاری از همین شعارهای خود جوش سر داده شد با این عنوان که “دیکتاتور بمونی…. محکمه رو ببینی”. سر دادن چنین شعاری میان آن همه خشم، نشان از این دارد که این مردم ماندن و زندگی را برای دیکتاتور نیز می خواهند و نهایت انتقام شان محاکمه ی دیکتاتور هاست، نه مرگ آن ها.این جمله شاید تکراری و شعاری به نظر برسد اما این وظیفه ما است که آن ها به اردوی ما بپیونند نه ما به اردوگاه و پایگاه و خاستگاه آن ها.