شهرزاد قصه‌گو در بَم

نویسنده

» صفحه‌ی ۲۰ از کتاب " هزار و یک‌شب نو"

 

صفحه ۲۰ / کتاب هفته – کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

 

صفحه‌ی ۲۰ از کتاب “هزار و یک‌شب نو” نوشته‌ی محمدعلی علومی:

”…رو کرد به شهرزاد و گفت: - بگو بدانم شهرزاد، هنوز فرمایش آن‌وقت‌های مرا قبول داری که شیمبول، شیمبول، شیمبول جان؟

شهرزاد گفت: - من از همان وقتی که به خدا بیامرز بابام گفتم که مرا بر ملک کابین کن، فرمایش‌تان را قبول کرده بودم.

شهریار خوشحال شد، لبخند زد ولی تا نگاهش به برزو افتاد، اخم‌هایش در هم رفت، گفت – این پسر پدرسوخته‌‌مان که قبول ندارد. دیوانه‌ی بدبخت! من می‌دانم که به شعر سعدی علاقه دارد که بنی آدم نمی‌دانم چکاره‌ی همدیگرند! مزخرف. شهرزاد خانم که می‌ترسید شهریار، باز قاتی کند و دستور به احضار جلاد و نطع بدهد، با عجله گفت – خودتان هم می‌گویید دیوانه است دیگر، چکارش می‌شه کرد؟

عموخان گفت – تقصیر خود بی‌لیاقت‌اش هم هست.

شهرزاد گفت – مگر من می‌گویم نیست؟ مگر خودش دستی دستی خودش را نابود نکرد؟ آن‌قد هوش و استعداد، آن‌قدر توانایی، همه چیز را نابود کرد.

همه، حتی خود برزو، آه کشیدند. هوا داشت کم‌کم تاریک می‌شد. در حوض پر از لجن و خزه‌بسته ودر میان حیاط، لاشه‌ی چند ماهی‌رنگی افتاده بود و یک سگ ولگرد سیاه و ضخیم، لاشه‌ی یک ماهی بزرگ را، از حوض لجن‌آلود بیرون آورده بود و آن کریچ‌کریچ و در همان حال ترسیده و با احتیاط جماعت را نگاه می‌کرد…

یک گروه زن و مرد و بچه و بزرگ، کارگرهای قراردادی، آمده بودند کنار حوض. لای و لجن را در شیشه‌های رنگی جمع می‌کردند و یک زن جوان با ادا و اطوار رو به دوربین فیلم‌برداری می‌گفت – با کرم‌های دلفین ساخت فرنگ هزار سال جوان‌تر بشوید…”

 

هزار و یک شب

هزار و یک شب به لحاظ فرم روایی، ساختاری بسیار مدرن دارد؛ شهرزاد ناگزیر از داستان‌سرایی برای شهریار است تا مرگ خودش را به تاخیر بیندازد. او قصه در قصه می‌آورد و تلاش می‌کند تا در این ساخت دوّار و تو در تو، شهریار را بفریبد. در واقع شهریار استعاره‌ای از مخاطب است که اگر قصه را ملالت‌آور ببیند و به سوی آن کشیده نشود، مکتوب را به کناری می‌اندازد. یکی از وظایف مهم نویسنده در دوران معاصر، جذب مخاطب به نوشته‌ی خود است تا بتواند در قالب این فریب، جهانی را که خود می‌خواهد به او نشان بدهد. شهرزاد با ناتمام‌گذاشتن مداوم قصه‌ها، از عنصر تعلیق به موثرترین شکل ممکن استفاده می‌کند. او هر زمان که طلوع آفتاب را نزدیک می‌بیند، لب از گفتن فرو می‌بندد و چون قصه نیمه‌کاره مانده است، شهریار ناگزیر برای شنیدن ادامه‌ی آن در شب بعدی، شهرزاد را امان می‌دهد. قصه‌هایی که شهرزاد نقل می‌کند، به لحاظ پیرنگ ارتباطی ضعیف دارند و تنها به خاطر فرم به هم متصل شده‌اند. انگار شهرزاد اشارتی به خواننده‌ی احتمالی نیز دارد تا اسارت‌اش را در چرخه‌ی دوّار و بی‌پایان قصه‌هایی که نقل می‌کند نشان بدهد. قصه‌های شهرزاد خاصیت درمانی نیز دارند، چه در پایان او توانسته است به شکلی غیر مستقیم و بی آن‌که خود شهریار متوجه باشد، به او درس فروخوردن خشم و چشم‌پوشی از انتقام بدهد. شهریار که عادت عجیب کشتن زن‌هایش بعد از هم‌خوابگی با آنان را دارد، پس از هزار و یک شب شنیدن قصه‌های زن نورسیده‌اش سرعقل می‌آید و آدم می‌شود.

هزار و یک شب جدای از فرم روایی ناب خود، منبعی بسیار غنی از اسطوره‌های ایرانی است. چنان که می‌دانیم، این کتاب پیش از دوره‌ی هخامنشی در هند به وجود آمده و قبل از حمله‌ی اسکندر به فارسی (پهلوی) ترجمه شده و در قرن سوم هجری زمانی که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوی به عربی برگردانده شده‌است. اصل پهلوی کتاب ظاهرا از زمانی که به عربی ترجمه شده از میان رفته ‌است. نام ایرانی هزار و یک شب، هزار افسان است و وقتی به عربی ترجمه شده، نخست الف خرافه و سپس الف لیله خوانده شده، و در زمان خلفای فاطمی مصر به صورت “الف لیلة و لیله” (هزار شب و یک شب) درآمده ‌است.

هزار و یک شب در سال ۱۲۵۹ هجری قمری، در زمان محمدشاه به دست عبداللطیف طسوجی به فارسی ترجمه شده (این کتاب دارای ارزش تاریخی است، اما در کل یک سوم کتاب اصلی را هم شامل نمی‌شود.) و میرزامحمدعلی سروش اصفهانی اشعاری به فارسی برای داستان‌های آن سروده‌ که تا زمان ناصرالدین شاه ادامه داشته ‌است. داستان‌های این کتاب دارای محتوای بسیار بوده ازجمله طنز، تعالیم اخلاقی چه بد و چه خوب (بعضی از داستان‌های آن تشویق به عیش و نوش و خوش‌گذرانی می‌کرده و به همین خاطر از این حکایات صرف نظر شده ‌است ولی در بعضی حکایات هم تشویق به عدالت و ایثار و جوانمردی شده ‌است.)، آداب و سنن ملل مختلف، مشکلات اجتماعی، مسافرت و سیاحت و…

نسخه‌ی کنونی هزار و یک شب فارسی را عبداللطیف طسوجی در زمان محمدشاه و پسرش ناصرالدین شاه به فارسی درآورد و به چاپ سنگی رسید.

هزار و یک شب سرشار از عنصر جادو است. قصه‌های این کتاب هفت جلدی کولاژی موفق از اعتقادات باستانی ایرانیان، موجودات ماورائی و تخیلی، اشتیاق مفرط به زیستن و هم‌نشینی با جن و پری است. پس از ترجمه به زبان عربی و از بین رفتن اصل پهلوی، رنگ و لعابی از اعتقادات اسلامی و عربی نیز به آن افزوده شد تا آینه‌ای تمام نما از گذشته‌ی دور از دست و رازناک ایرانی باشد.

 

هزار و یک شب نو

هزار و یک شب نو، نوشته‌ی محمدعلی علومی، نقیضه‌ای است بسیار جدی و دردآور بر هزار و یک شب. علومی در رمان تازه‌اش اسلوب هزار و یک شب را مورد توجه قرار داده و از فرم فوق‌العاده‌ی آن استفاده کرده است. هزار و یک شب نو، بازتاب هزار و یک شب اصلی در روزگار کج و کوج ماست؛ شهرزاد قصه‌گو حالا زنی تنها و مغازه‌دار در شهر بم است و قصه‌هایش را از دفتر برزو پسرش می‌خواند. عنصر تعلیق در این اثر نیز به همان روش که پیش‌تر گفته شد، رعایت شده است و خواننده را وسوسه می‌کند تا برای دانستن پایان قصه‌ها، قصه‌های بعدی را نیز بخواند. عنصر “جادو” در این رمان به “رئالیسم جادویی” نفس‌گیری تبدیل شده است که نویسنده با مهارت تمام و بدون کم‌ترین لغزشی به خورد واقعیت داده است. کاراکترهای هزار و یک شب نو دچار همان سرگشتگی و جست‌وجوگری معهود قصه‌های هزار و یک شب‌اند. آن‌ها در فقر و مسکنت، تنهایی و وحشتی ناشناخته به سر می‌برند و به هر کدام از قصه‌ها که نگاه می‌کنی، تراژیک و بدسرانجام است. علومی یک سره دل به تلخی نداده است و برای این‌که خواننده قدری از زهر بی‌امان داستان‌هایش در امان بماند، قدری طنز چاشنی آن کرده است. خواننده در تراژیک‌ترین لحظه‌های داستان که با شخصیت‌هایی کاریکاتورگونه به هم آمده، به موقعیت‌های کمیتراژیک آن می‌خندد و منتظر بحران‌های بعدی می‌ماند.

هزار و یک شب نو در کارنامه‌ی نویسندگی محمدعلی علومی نقطه‌ی عطفی به شمار می‌آید؛ او که سال‌های بسیاری را صرف پژوهش در فرهنگ عامه و اسطوره‌شناسی کرده است، در این رمان توانسته‌ است همه‌ی اندوخته‌های و دستاوردهایش را در قالب رمانی پرکشش و خواندنی گرد آورد.