منجی برنگزیدیم

نویسنده
پوریا ناظمی

این ساعت‌ها چقدر مکرم و ارزشمند است. چقدر در انتظار این لحظات بودیم که دوباره ما شویم. آن هم ۴ سال بعد از ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ روزی که بی وعده و وعید و در میانه دریای پر خطر ما شدیم و امروز در چهارمین روز آن روز فرخنده بار دیگر ققنوس وار از دل خاکستر رنج‌های بی‌حساب این روزها برآمیدم. خیابان‌های پر شور تهران و شهرهای دیگر در این روزها قطعاً سکوت سنگین ۴ سال پیش این مردم را از یاد نبرده است. چقدر دیدن اینکه اشتباهی مرگ‌بار دو بار تکرار نمی‌شود لذت‌بخش است و چقدر دیدن اینکه مردمی در میانه تردید و آشوب راه عقل بر می‌گزینند آرامش دهنده است.

آنچه در این روزها رفت و بر ما گذشت داستان‌ها در دل خود دارد. عمیقاً فکر می‌کنم باید زمان بگذرد تا بفهمیم معنی این حادثه چه بوده است. اما در این لحظاتی که همه ما را شادی شگفتی فرا گرفته است، در لحظاتی که در عین شادی و سرخوشی از این پیروزی به دست آمده از دل بدترین و محدودترین شرایط،  ساکنان کوچه اختر و دیگر محصورین و زندانیان و قربانیان را فراموش نکرده‌ایم، در لحظاتی که گویی اندکی از بار سنگین این روزها را از دوش خود برداشته می‌بینیم و در شرایطی که آنچه امروز گفته شود بیشتر حکم احساس بر آن غلبه دارد تا خرد ناب دو نکته را نمی‌توانم در سینه نگاه‌دارم.

بامداد سوم خرداد ۱۳۷۶ روزی که به حیاط دانشگاه رفتم دوست و برادر عزیزم محمد معافی بود که نتیجه را گفت. باورم نمی‌شد. شب که به خانه برگشتم نخستین کاری که کردم این بود که فهرست برنامه‌هایی که خاتمی داده بوده و در ویژه‌نامه سلام منتشر شده بود را گوشه‌ای گذاشتم. این ویژه‌نامه را تا هنوز هم دارم، همان شب انتظارهایم از او را نوشتم و هر ازچندگاهی که سخنی می‌گفت که به نظرم مهم بود بر آن می‌افزودم. در طول ۸ سال بعد هر بار فکر می‌کردم خاتمی تند و یا کند رفته است، بر عهدی پا گذاشته و یا از راه روی برگردانده است، در آن آشوب عبور و مروری که به راه افتاده بود به آن دفترچه و یادداشت‌هایی که در میانش گذاشته بودم و انتظارهایم را نوشته بودم بر می‌گشتم. شاید به همین دلیل بود که در پایان آن دوران  مانند بسیاری از دوستانم خاتمی را خائن نمی دانستم. بله! او در جاهایی آرام تر رفت، در جاهایی در اهدافش موفق نشد، در جاهایی شکست خورد و در جاهایی موفق تر بود اما اختلافش از آنچه وعده داده بود چندان نبود که نا امیدم کند.

در هفته های قبل از ۲۲ خرداد نیز چنین کردم. اگر چه به آن شعبده ای که رفت و تو دانی آن دفتر وعده ها به دفتری از حسرت ها بدل شد و به جای برنامه های جدید، غم نامه ها بر آن افزوده شد.

اینک، در این عصر شادی و شور به نظرم باید بار دیگر چنین کرد. من حسن روحانی را منجی و شاه کلید حل همه مشکلات ایران نمی دانم. راستش انتظار ندارم در یک ماه و دو ماه ایران را دگرگون کند، تحریم ها را بردارد، زندانیان و رهبران در حصر را آزاد کند، از خانواده های قربانیان ۸۸ دلجویی کند. حتی انتظار ندارم او دوره خاتمی را باز آفرینی کند. انتظار من از او محدود است. اندکی گشادگی در فضای سیاسی و فرهنگی که آگاهی بتواند آزادانه تر در فضای کشور به گردش د رآید، گام برداشتن در راه تنش زدایی که در بازه ای دو یا سه ساله تحریم ها شروع به کم شدن شود، بازگرداندن برخی از نهادهای تصمیم گیر کارشناسی به بدنه تصمیم گیر کشور که اقتصاد تکانی بخورد و کمر مردم اندکی از زیر بار مشکلات راست شود. می دانم هیچ یک از این ها حتی نشانه اش در سال اول که بودجه اش از هم اکنون بسته شده است ممکن نیست و می دانم آنچنان خسارتی بر ما رفته است که شاید تا ۴ سال هم نتوان از شر بلاهای دولت مهر ورز رهایی یافت. من انتظار کابینه ای تماما اصلاح طلب ندارم، حتی انتظار ندارم او علنی از همه خواست های ما دفاع کند اما اگر کشور را به مسیر برگرداند کارش را کرده است و می دانم در این راه او نیز با چالش های وحشتناکی روبرو خواهد بود.

اما فراموش نمی کنم پیروزی ما امروز بود. ما بر خلاف همه تهدید ها و تهمت ها ، برخلاف مرده بادها، برخلاف آن ادعاها که مرده اند و نابود شده اند و میخ بر تابوتشان کوفته شده است،  او را از نامزدی مستقل به نامزدی اعتدال گرا و سپس به نامزد اصلاح طلب بدل کردیم و بی آنکه ریشه های سبزمان را فراموش کنیم او را به صدر نشاندیم. بله نظام حاکم نیز تصمیم گرفت، دست از شعبده بردارد. اما مگر نه اینکه آنکه در این ۴ سال بر ما و آنها رفت،  اینکه با این همه مرده باد، جوانه های سبز امیدمان را دیدند، حداقل بخشی از آن دلیل نبود که انها نیز گامی به عقب بردارند. ما بر وسوسه ها غلبه کردیم. بحث ها کردیم و از دل این بحث های مبارک تصمیمی گرفتیم . در این رفتار حتی آنها که در نهایت خردشان به تحریم و عدم مشارکت رای داد برنده اند.آنها نیز آرزوی ایران بهتر در سر داشتند و راه را در مسیر دیگری یافتند. به قول موسوی پیروزی ما شکست دیگران نیست.

البته به نظرم در این میان تبصره ای وجود دارد. آنها که توهین و تمسخر و لعن و نفرین را پیشه کردند. آنها که به ما و به آنها با دیده تحقیر نگرستیدند و بی تفکر و بی خرد، بی آنکه دغدغه کشور داشته باشند جز به توهین راه نرفتند، نه تنها بازنده این بازی که بازنده انسانیتند.

این را گفتم که فردا که این موج فرونشست و فشار ها بار دیگر خود را به نمایش گذاشت به یاد بیاورم، ما منجی انتخاب نکرده ایم بدانم و به یاد آورم که به چه رای داده م و چه می خواهم تا مبادا خوش خیالی و ایده آل گرایی بال های امیدم را بشکند.

نکته دوم اما شاد تر و بی منطق تر است. من خوش بینم. من به آینده خوش بینم. من با همه دشواری ها و بالا و پایین ها، همه سختی ها و هزینه ها به آینده این کشور خوشبینم. مردم ما نشان دادند که از گذشته درس می گیرند و به نظر می رسد سیاستمداران ما نیز اکنون در حال آموختن هستند. شاید حاصل مستی این بامدادی است که سبک تر از ۴ سال گذشته ام اما به نظرم، ما افتان و خیزان، امیدوار و ناامید، در حال آموختنیم و  در مسیری پیش می رویم که می تواند ختم به خیر شود.

آخرین کلام اما ادای احترام شخصی به مردی است که در دومین روز از خرداد ۱۳۷۶ چنان شور و شعفی را در کشور ما پدید آورد. راه های بسیاری باز کرد و راه های بسیاری بر او و بر ما بسته شد. در ۱۳۸۸ زمانی که مردم ما غریبه با چهره قدیمی سیاستمداری ایرانی رودررو شدند و تا آنجا پیش رفتند که موسوی را خائن و اصول گرا می نامیدند، او در کنارش ایستاد، شال سبز بر گردنش انداخت، کمک کرد تا گوهر پنهان میر حسین موسوی آشکار شود و موجی سبز کشور را فربگیرد. در ۴ سال تا جایی که می شد و مجال حرکت بود در کنار یاران خود ماند ولی نگذاشت اصلاحات را از میان بردارند. در آخرین روزها در میانه نا امیدی، نقش مهمی در ائتلافی بازی کرد که عارف را به قله اخلاق و محبوبیت و روحانی را به کرسی ریاست جمهوری نشاند. در همه این سال ها نیز او آماج فحش و دشنام، ناسزای بسیاری بوده است.

در این روزها که شاید کمتر از او یاد شود به سید محمد خاتمی فکر می‌کنم. مردی که نه تنها در آستانه غروب آفتاب، صبح را دوست می‌داشت که تا دمیدن نشانه‌های آن چشم بر هم نگذاشت.