فیلمِ “دستنوشتهها نمیسوزند”-ساختهی “محمد رسولاف”- در کنارِ تصویری که از روشنفکران و هنرمندان میسازد، و تا حدی رقتبار است، موفقیت بزرگاش در وارد کردن کاراکتریست که نماد و نشانهی یک دوران است. کدها گرچه به یک شخصیت حقیقی، پیام فضلینژاد، میرسد اما کاراکتر بازجو که به دنبال حذف و سانسور و تعدی به تاریخ است، تصویریست که نظامِ پس از انقلاب 57، به دنبال تولید و بازتولید انبوهاش بوده و است.
امامِ امت از همان ابتدا راهِ زندهگی نو را نشان داد. امتِ مستضعف که ارتش بیست میلیونی لقب گرفته بود، تنها قرار نبود در ریاضت و مدارا با کمبودهای نظام تعریف بشود. قرار نبود پس از آغاز جنگ، نقش گوشتِ دمِ توپ و سنگر و سپر فرماندهان را بازی بکند. در نقش دیگری، وسطِ زندهگی شهری که پیش از 1357 داشت به سمت مدرنیته میرفت، میتوانست برای خود نقش بازجو، پروندهساز و جاسوس را بردارد و هر آنکس را که دوست نمیدارند، در غیبت تاریخ مکتوب و صفحههای سوخته به دست گزمه و عسس- نامهای انقلابی: بسیج و کمیته- بسپارد.
شغلِ جدید و محبوبی متولد شد. کودکانِ انقلاب دیگر در گوی آیندهی خود، در شمایل پزشک و مهندس و خلبان و آرتیست فرو نمیرفتند. بازجو شدن و پرونده ساختن و لو دادن دوست و همسایه حرفهی تازهای بود؛ تحفهی امام و انقلاب.
مهمترین روزنامهی حکومت، کیهانِ غصب شده، محل و سکوی پرواز کارورزان این حرفهی نو بود. جایی که مهدی نصیری مشق نوشت و پس از او، یاران حاج سعید، بر کرسی استادی نشستند و شاگرد پرورش دادند. برادر حسین و برادر حسن، بسیجیهای خلع سلاح شده و جاسوسهای بچهسال دیروز را که ساواکی کشف میکردند را آموزش میدادند. چند تواب از بازداشت رسیده هم در نهضت برادر حسین و حسن، آبدیده شدند تا شوالیههای مبارزه با تهاجم فرهنگی از کارخانهی ولایت بیرون بیایند.
سکانس غمانگیز “دستنوشتهها نمیسوزند” جایی شکل میگیرد که روشنفکر و اهل فرهنگ گیر کرده در چاردیواری برآمدهی انقلاب برای زندهگی و پرواز به سوی خانواده، دست به دامن بازجو میشود. روشنفکری که حاضر است دستنوشتههایاش، روایت صادق تاریخ، را تحویلِ بازجو بدهد تا بتواند از زندانِ خانهگی فرار بکند و برود. تاریخ میسوزد، زندان میماند، روشنفکر میمیرد و بازجو، شغلِ بازجویی، پروارتر میشود.
کیهان حالا به میلادهای متعدد رسیده. انگار فرمانِ تولید مثل رهبری در اینجا به گوش گرفته شده. از نشریاتی با رویهی روشنفکری که کسی مثل براهنی را روی صندلی بازجویی نشاندند تا مجلهی “پژوهشی”ای که با بازیگری چون سعید کنگرانی تاریخی جعلی را میکاود تا نمونههای دیگر و فراوان؛ از قدیمیترها مثل رجانیوز تا جدیدترها چون نسیم آنلاین.
پروژه روشن است. آنان که “نه” گفتند را باید به زور تاریخی جعلی به زیر کشید. باید براهنی را تبدیل به مدافع جمهوری اسلامی کرد و رخت انقلابی را هم به تن شهیار قنبری و شماعیزاده دوخت. هرکس قدمی خلافِ مسیر انقلاب برداشته باشد، در فهرست موریانههای انقلابی قرار میگیرد تا در پروژههای پژوهشی سنگسار بشود.
تاریخ اما حیات فرمایشی ندارد و به شکل طبیعی پیش میرود و ریگ و رنگ را پس میزند و حقیقت را نمایش میدهد. “دستنوشتهها نمیسوزند.” نه آنها که به انقلاب نه گفتند، انقلابی میشوند، نه کشتار سال 67 از بین خواهد رفت و نه روشنفکرکشی سه دههی اخیر.
پیام انقلاب “امام”، پرورش “پیامبرانی” بود با کتابهایی از جعل و دروغ و قلب تاریخ. ریشهی فاسد انقلاب جایی خواهد خشکید، که تاریخ صادقانه روایت بشود. تمام حاضران در صحنهی دیروز، گذشتهشان را همانجور که بوده، باید روایت بکنند. در آن روز دیگر فاحشهگری تاریخی شغل محبوب و آبرومندی نخواهد بود. کسی برای ساختن تاریخی دروغین با صاحبان قدرت نمیخوابد و کودکان نامبارکِ جعل و دروغ دیگر به دنیا نمیآیند.