ایوب در گردنه‌های صعب صبر

نویسنده
کسری رحیمی

» صفحه بیست

 

 کتاب منتخب هفته ؛ صفحه‌ی بیست از کتاب “ایوب”، گزارش فارسیِ “قاسم هاشمی‌نژاد”:

”… پس شیطان به خداوند جواب داد؛ از گشت و گذار در زمین، و از پای فرسودن بر زیر و بالای آن گفت.

و خداوند به شیطان گفت، بر بنده‌ی من ایوب تامل کردی که چنو نیست. بر زمین مردی به سامان و پارساست و خداترس است و تن باززننده از بدی؟

پس شیطان به خداوند جواب داد و گفت: آیا ایوب بر خیره از خدا همی ترسان است؟

شخص او، و خانه‌ی او، و هر آن‌چه او راست، در زنهار تو نیست مگر؟

تو در عمل دست او خجستگی نهادی، و نعمت او بر پشت زمین افزون شد.

لکن دست فرا کن، بسا و هرآن‌چه او راست، تا هم در روی تو عاصی شود.

و خدا به شیطان گفت، اینک دست تو گشاده کردم بر هر آن‌چه او راست، الا بر شخص او.

این‌چنین شیطان از نزد خدا بیرون شد.

و روزی فرا آمد که پسران و دختران او به نوشخوارگی بودند در خانه‌ی فرزند مهین.

و پیام‌اوری به نزد ایوب آمد و گفت، ورزاوها به شوریدن زمین بودند، و ماده‌خران به چرا در کنارشان؛

سبائی‌ها بر سرشان فرود آمدند و همه را به یک‌باره پیش کردند و بردند؛ آری، آنان رعیت را جمله از دم تیغ گذراندند؛ و تنها من برستم خبر به تو بازآوردم.

هنوز سخن می‌گفت که دیگری از راه رسید و گفت، کلدانیان سه گروه شدند، و بر سر اشتران ریختند و همگی را بردند، آری، و ساربانان را از دم تیغ گذراندند؛ و تنها من برستم خبر به تو باز آرم…”

 

کدام ایوب؟

کسی به درستی نمی‌داند که ایوب پیامبر کیست. اولین منبعی که داستان او را آورده است، عهد عتیق است. مکتوبی که فکر می‌کنم واقعی‌ترین چهره را از ایوب تصویر کرده است. بعد از آن منابع اسلامی است؛ قرآن و تفاسیری چون؛ “تفسیر سورآبادی” ابوبکر عتیق نیشابوری، “تفسیر کمبریج”، “قصص‌الانبیاء” نوشته‌ی بواسحق بن منصور، “کشف‌الاسرار” میبدی و “روض‌الجِنان و روح الجَنان” شیخ ابوالفتح رازی. در روایات اسلامی، ایوب همان پیامبری است که در برابر مصائبی که به او می‌رسد، شکیبایی پیشه می‌کند و دهان به لعنت و دشنام نمی‌گشاید و از همین راه وارد قلمرو مثل می‌شود و تبدیل می‌شود به مظهر بردباری و صبر. اما در روایت عهد عتیق، ایوب چهره‌ای دیگر دارد؛ ماجرا از آن‌جا آغاز می‌شود که ابلیس می‌رود در همان بارگاه معروف کبریایی و به خداوند می‌گوید که ایوب را بیهوده عزت داده‌ای. او را نعمات بسیار داده‌ای و اگر چاکر نباشد، چه کند؟ اندکی بلا بر او بیاور تا ببینی چگونه دشنامت گوید. خداوند به ابلیس می‌گوید که ایوب بنده‌ی راست‌کردار من است و حالا که می‌خواهی ایمان‌اش را ببینی، برو و هرچه در آستین داری رو کن. (در عهد عتیق، خداوند همیشه با شیطان شرط‌بندی می‌کند و این از سرگرمی‌های اوست.) ابلیس می‌رود و به حیله و مکاره‌ای، فرزندان ایوب را می‌کشد و اموال و دارایی‌هایش را به باد فنا می‌دهد. در این نخستین مصیبت، ایوب صبر می‌کند، پیشانی بر خاک می‌گذارد و می‌گوید؛ متبرک باد نام تو، تو دادی و تو ستاندی و مرا بر هیچ‌کدام تصرفی نیست. تا این‌جای روایت، همان است که در روایات اسلامی آمده است، با اندکی تغییر. اما مصیبت دومی که به ایوب می‌رسد، این است که تمام اعضا و جوارح‌اش در دمل‌هایی چرکین پوشیده می‌شود و چرک و خونابه از هفت‌بندش بیرون‌می‌ریزد. در همین دومین مرحله است که ایوب دامن از دست می‌دهد و لعنت آغاز می‌کند. انواع و اقسام دشنام‌ها و نفرین‌هاست که ایوب به خودش، سرنوشت‌اش، کائنات و عالم هستی نثار می‌کند. (تنوع نفرین‌ها و لعنت‌ها به حدی است که می‌توان از مجموع آن‌ها لعنت‌نامه‌ای تدوین کرد برای مواقع عصبانیت بشر.) تا آن‌جا که سه تن از دوستان و شاگردان‌اش به نام‌های «الیفز تمانی»، «بیلدد شوحی» و «صوفر نعماتی» به گرد او جمع می‌آیند و او را از ناسزاگویی به همه‌چیز منع می‌کنند. از این‌جای روایت به بعد، فصول مفصلی است در مناظره‌ی ایوب با این سه کس. بحث فلسفی آنان وارد مقوله‌ی آفرینش و ذات پروردگار می‌شود و آن‌که تقریبن آن ذات و دستگاه را به تمامی منکر است، ایوب است! پرسوناژ دیگری هم هست به نام «الیهو» که جوانکی است متملق و فرصت‌طلب. او در اواخر حکایت، خودش را قاتی بحث می‌کند و با این‌که کم‌سال‌تر از آن‌هاست، در این مناظره جانب ایوب را می‌گیرد. بحث ایوب و مخالفان به درازا می‌کشد و خداوند که دیگر حوصله‌اش سررفته، خودش وارد عمل می‌شود و به سخن در می‌آید و جالب است که به طرز غریبی بر آن سه نفر غضب می‌کند و ایوب را می‌ستاید! یعنی در واقع همه‌چیز کشک؛ فرزندان و اموال ایوب را پس می‌دهد و همه‌چیز به خیر و خوشی تمام می‌شود. پیرنگ داستانی و فرم و باورپذیری هم باد هوا.

در روایات اسلامی با این‌که چهره‌ی ایوب دست‌ خورده و سخت روتوش شده، اما پیرنگ سر جایش است و ایوب به پاس صبری که پیشه می‌کند به جوانی و آرامش می‌رسد، نه به واسطه‌ی فحش و ناسزایش به اصل کائنات.

این است داستان ایوب و خدا می‌داند که شارحان و مفسران، این چهره‌ی صبور و قدرشناس را از کجای روایتِ مادر درآورده‌اند. نکته‌‌ی جالب، نام «ایوب» (JOB) است که در عبری به معنای «بازگشته به سوی خدا»ست و نشان می‌دهد که اصل روایت بر این نکته تاکید دارد که در جریانِ بارش مصائب بر ایوب، او نه تنها پایداری نکرده است، بلکه از راه خدا نیز برگشته است!

 

صبر ایوب

صبر ایوب که نقش‌مایه‌یی شناخته‌شده در تمامی ادیان توحیدی است، در روایت کتاب مقدس، خود را همچون مضمونی پیش می‌برد که در نهایت منجر به تثبیت هر چه تمام‌ترِ جایگاه روایت به مثابه‌ی یک غایت اخلاقی می‌شود. از همین‌رو می‌توان گفت، ایوب نیز همچون شهرزاد با پیش‌گرفتن صبر، سعی در به تعویق انداختن مرگ داشته، اما چون در این متن ارداه‌ی یهوه یا خداوند چیره است، ایوب تنها به وسیله‌ی یک کنش می‌تواند این حربه را به کار گرفته و شرایط را برای تعویق مهیا کند. و این حربه نقش‌مایه‌ی ضمنی او یعنی صبرش است. ایوب از طریق واگذاری یا تسلیم‌کردن خود به روایت دیگریِ بزرگ قادر به زمان خریدن (زمان‌مند کردن) حافظه‌ی خود است؛ که این شرط ضروری انسجام و وحدت زمانی ذهن نیز است.

حفظ حافظه از طریق صبر، برای ایوب فائق آمدن موقتی او بر مرگ است؛ که این نیز خود را در یک مدت زمان (که در خدمت حافظه‌ی زمانی روایت اثر است) نشان می‌دهد.

ایوب به همین سبب آزمایش خود را به نوعی رزمایش و موقعیت حماسی نزدیک‌تر می‌کند اما در این‌جا، از آن‌جا که که سیطره با روایت قدسی است؛ این چیره‌گی روایی سعی در سرکوب‌کردن روایت‌های جزء خود دارد که از سمت همان‌ها به تمامیت خود (روایت مسلط) رسیده است.

بیرون کشیدن کاربست‌های پنهان یا نامحسوس روایی این اثر از طریق خوانش‌های نا متعارفی افشا می‌شود که تن به هنجارهای مسلط اثر نمی‌دهند و قصد دارد بیرون از تاریخ ِ مشروع شده‌ی آن تعمیم پیدا کند و بیش‌تر به بوطیقای روایت متعهد بماند.

خدایی که از میان گردباد با ایوب سخن می‌گوید سعی در تعیین ساختار دلالتی متن دارد، از این‌جاست که «متعلق ِ محوری ِ توصیف» در این گونه گزاره‌های کتاب خود را القاء می‌کند: “خداوند جواب ایوب از میان گرد باد، باز داد.” پاسخ‌گویی خداوند به ایوب در بخش‌های مختلف متن، دربردارنده‌ی یک نکته‌ی کلیدی درباره‌ی تولید «علامت روایی»ست که هم زمان، هم در خواستی از دیگری بزرگ است، هم پاسخی از جانب دیگری کوچک که این شکل‌گیری پاسخ از طرف خداوند از جانب علامت‌های طبیعی بیرون متن(گردباد) توجیه شده و میل به پاسخ را ارضاء می‌کند، اما از آن جهت که میل به تولید روایت هیچ‌گاه (حتا در مقام رستگار شدن) اقناع نمی‌شود و با خود روایت ثانوی به همرا ه می‌آورد، خود را به صورت دیگری کوچک که نقش پاسخ‌گو را باید ایفا کند، آشکار کرده و درست در همین نقطه است که زهدان روایی؛ رخداد روایت قدسی را به بار می‌آورد؛ یا به عبارتی روایت عامل و علت عادت گردانی یا معجزه می‌شود(همان مثال گردباد).

در همین خصوص لاکان گفتار را از لحاظ ذهنی دربردارنده‌ی پاسخ خودش می‌داند. با این شرط که بتواند خود را در دیگری یا به صورت دیگری بروز دهد و دقیقا این نقطه‌ی تلاقی‌ست که زبان جانب قدرت را گرفته و با معطوف‌شدن‌اش به قدرت، تولید علامت روایی و توصل جُستن به دیگری (کوچک یا بزرگ) را اعلام می‌کند؛ این اعلام در محدوده‌ی گفتار (یا ساحت روایت) خالی از معصومیت و حضور امنیت است و هم این مزید بر علت است بر اقتدار کلام خالقی که دست بالا جلوه می‌کند؛ حتا از طریق به کار گرفتن (یا به کار گرفته شدن) زبان.

بدین طریق ساخت روایی با «محوریت توصیفی» با بی‌نیاز نشان‌دادن خود از امنیت (بیرونی زبانی) را کاربستی می‌کند برای این‌که بدین وسیله سوژه نیاز خود به مامن و امنیت را در بافت او جستجو کند و از این طریق روایت‌های جزء را به خدمت می‌گیرد؛ برای هرچه بیش‌تر جلوه‌دادن اقتدار و تسلط خود، اما این رفتار چون به تمامیت خود از اجتماع روایت‌های متکثر آگاه نیست ماهیتی یک سویه و استبدادی به خود گرفته و آن را در خوانش متن نیز القاء می‌کند.