“من شدیدا بلاتکلیف هستم فشار روحی روانی بر من بسیار زیاد است. من اگر از زندان فیزیکی و آن ۴ دیواری آمدم بیرون آرامش ندارم. آنجا آرامش بیشتری داشتم تا اینجا که دور از سیم خاردارها، میله ها و دیوارها هستم. چون آنجا تکلیف ام روشن بود و در زندان بودم عملا ولی اینجا در ظاهر من ازاد هستم در صورتی که در یک زندان دیگری حبس هستم”.
این بخشی از سخنان محمدرضا پورشجری است در مصاحبه با “روز” که پس از ۴ سال حبس در زندان های رجایی شهر و قزل حصار با پایان یافتن محکومیت اش آزاد شده.
نویسنده وبلاگ “گزارش به خاک ایران” ۵۴ سال دارد و از شهریور ۸۹ زندانی شد تا اول شهریور ماه که حکم اش پایان یافت، ازاد شد و برای دیدار با دخترش که در خارج از کشور زندگی می کند عازم سفر شد. می گوید که نیاز به سرپرستی دخترش دارد هم از جنبه عاطفی و مالی و هم برای درمان بیماری های متعددی که در زندان گریبانگیر او شده اما مسولان قوه قضائیه پاسپورت او را توقیف کرده و اجازه سفر به او نمی دهند.
شما حدودا یک ماه است که با پایان یافتن حکم تان آزاد شده اید اما گویا مشکلاتی برای تان در این مدت به وجود آمده ممکن است توضیح دهید مساله چی است؟
یک شهریور ۹۳ که آزاد شدم بلافاصله اقدام کردم برای اخذ گذرنامه. هیچ مشکلی از بابت نیروی انتظامی و واحد گذرنامه نبود و پرونده تشکیل شد، هزینه هایش را پرداختم و گذرنامه صادر شد. یعنی یک اس ام اس به من زدند و گفتند گذرنامه صادر شده منتهی از اداره گذرنامه در شهرآرا با من تماس گرفتند و گفتند نهاد ریاست جمهوری در استانداری البرز در امور گذرنامه می خواهد با شما مصاحبه ای انجام دهد. ۱۵ شهریور مرا فراخواندند آنجا و تقریبا می شود گفت از من بازجویی به عمل آمد در صورتی که در سربرگ ها نوشته بود مصاحبه ولی بسیار شبیه بازجویی هایی بود که در اطلاعات از من به عمل می امد.
چه بازجویی ای؟ چه می پرسیدند؟
از من سوال کردند که چرا با این سرعت که از زندان آزاد شدی می خواهی کشور راترک کنی. گفتم می خواهم بروم دخترم را ببینم ۴ سال است دخترم را ندیده ام و می خواهم بروم کشور سوئد پیش دخترم. گفتم من بیماری هایی دارم که نیاز به سرپرست و مراقب دارم چون کس دیگری ندارم می خواهم دخترم از من سرپرستی و مراقبت کند. او می تواند از من میزبانی کند هم از لحاظ مسائل مالی و هم از جنبه عاطفی. اما نپذیرفتند این توضیحات مرا و پاسپورت مرا توقیف کردند در نهاد ریاست جمهوری در استاندار البرز. بعد ۲۴ شهریور ماه با من تماس گرفتند که اگر تو برای درمان بیماری هایت قصد داری که به خارج سفر کنی ما ترتیبی می دهیم که همین جا بیماری های تو را درمان می کنیم. بیماری های من عوارض قلبی است و نیاز به جراحی دارم و همچنین مشکلاتی در مجاری ادرار دارم و مشکوک به سرطان پروستات و همچنین سنگ مثانه هستم. می گوند ما همین جا تو را درمان می کنیم در صورتی که من ۴ سال در زندان بودم و این بیماری ها در زندان دچار شده ام و هیچ گونه درمان موثری صورت ندادند. گفتم که من در زندان بسیار رنج بردم و درد کشیدم. گفتند ما بیمه درمانی می کنیم و درمان می کنیم. الان به اصطلاح حالت دایه مهربان تر از مادر به خود گرفته اند و من به تمام این رفتارها مشکوک هستم. از طرفی اینها بهانه ای است که مانع از خروج من از شوند. من تصمیم دارم مثل یک شهروند عادی که از حقوقی برخوردار است مسافرت بروم. این یک عمل بسیار ساده است و سفر است و مانع سفر من هستند. اینکه چه توضیحی دارند من نمی دانم توضیح نمی دهند و رسما هم اعلام نمی کنند. البته همیشه اینطور بوده اند من ۴ سال زندان بودم و رسما هیچ چیزی به من ندادند. از حکم هایی که به من به طور بسیار مخفیانه می بردند در اتاق های خاصی و حکم دادگاه را ابلاغ می کردند حتی اجازه نمی دادند با قلم خودم رونوشت بردارم. من جز یک پرینت که از کامپیوتر داخل زندان دارم که وضعیت قضایی ام در آن مشخص شده و آن هم فاقد اعتبار رسمی است چون نه مهری دارد نه تاییدی شده هیچ مدرکی ندارم. امروز صبح هم آقایی که خود را ولایتی معرفی می کند از قوه قضائیه به من زنگ زد و گفت ما برای تو دفترچه بیمه تهیه کردیم و می خواست که من تن به این درمانی که اینها در نظردارند بدهم. هیج مدرکی به من نمی دهند و می گویند قوه قضائیه مانع خروج تو شده. پاسپورت مرا توقیف کرده اند و در واقع گرو گرفته اند. من هم اینجا بلاتکلیف هستم نه شغلی دارم طی این ۴ سال حبس اموال من تلف شد من اینجا حتی مسکن ندارم و می خواستم به دخترم بپیوندم که از من مراقبت کند ولی متاسفانه اجازه نمی دهند در صورتی که من نه بدهی مالیاتی دارم نه اتهامی به من نسبت داده شده که بگویند براساس این اتهام ممنوع الخروجی. من بلاتکلیف هستم و این بلاتکلیفی باعث رنج من شده با توجه به اینکه من دارو مصرف می کنم و قلبم نارسایی دارد.
حکم شما آیا ممنوع الخروجی یا هرگونه محرومیت از حقوق اجتماعی داشت؟
خیر. حکم من تمام شده و چنین چیزی هم در حکم من نبوده.
حالا چه خواهید کرد با توجه به وضعیت جسمانی تان؟
من قبلا هم طی نامه ای رسمی در زندان خطاب به رئیس زندان نوشتم که هیچ اعتمادی به این سیستم و بهداری زندان ندارم. الان هم همین است و من اعتمادی ندارم و تن به این درمان دولتی نخواهم سپرد. من اعتمادی به این سیستم و این روش ندارم. تجربه به من نشان داده. طی ۴ سال زندان وقتی در زندان سکته قلبی کردم هیچ درمانی نکردند. ۵ بار برای آزمایش آنژیوگرافی مرا به بیمارستان های مختلف فرستادند که معاونت دادگستری البرز دستور داده بود. ۵ بار بادستبند و پابند مرا به بیمارستان های مختلف بردند در وضعیتی که رنج آور بود اما هیچ درمانی صورت ندادند. ظاهرسازی کردند و از خود رفع مسولیت کردند. آن وقت من طی نامه ای به ریاست زندان اعتراض کردم و اعلام کردم من بعد من به هیچ بیمارستانی نخواهم آمد و اعلام اعتصاب درمان کردم ولی در عین حال هم گفتم که مسولیت هر گونه مساله ای بر عهده زندان است. الان هم می گویم من اگر اجازه خروج از کشور به من ندهند هیچ گونه درمان دولتی را نمی پذیرم و عواقب هر اتفاقی بر عهده قوه قضائیه است که مانع یک سفر عادی برای من شده به خصوص که من برای دیدار دخترم بسیار بی تاب هستم. ۴ سال دور بودم از دخترم. این را هم به لحاظ عاطفی تقصیر و قصوری می دانم از سوی قوه قضائیه که مانع خروج من می شوند.
اگر اجازه بدهید برگردیم به گذشته و بگویید اصلا چطور شد شما را بازداشت کردند و حکم ۴ سال زندان را برای شما صادر کردند؟
من یک صفحه شخصی داشتم یک وبلاگ داشتم و در آنجا اظهارنظر می کردم. من به عنوان یک معترض و مخالف وضعیت موجود، آرا و نظرات خودم را در اینترنت منتشر می کردم. به صورت خیلی زننده مثل اینکه مافیای مواد مخدر کلمبیا یا مکزیک را می خواهند بازداشت کنند با حمله به خانه من مرا بازداشت کردند. زندگی ام را زیر و رو کردند. هر مقدار وسایلی که لازم داشتند در همان شهریور ۸۹ با خودشان بردند. بعد مرا به بازداشتگاه سپاه بردند معروف به بند ۸ در زندان رجایی شهر و با ضرب و شتم پسورد وبلاگ مرا از من گرفتند. در سلول انفرادی مرا زندانی کردند و من در انجا در اثر فشارهای شدید دست به خودکشی زدم و رگ های دستم را با شیشه عینک ام بریدم. من به مدت ۸ ماه ممنوع الملاقات حضوری و غیرحضوری بودم و از همه امکاناتی که یک زندانی از آن برخوردار باید باشد محروم بودم. از دیدن خانواده ام محروم بودم. همچنان در سلول انفرادی بودم یعنی ۸ ماه در سلول های انفرادی یا اتاقک هایی با چند نفر مجرمین بسیار خطرناک بودم. ۴ مرتبه دو ماه به دو ماه بازداشت موقت من تمدید شد. بعد که مرا به بند عمومی بردند ۴ ماه در زندان رجایی شهر بودم که مرا به ندامتگاه قزل حصار منتقل کردند که یک جهنم و فاجعه انسانی است. مرا بردند میان قاتل ها و جنایتکاران حرفه ای. حرفه ای به معنای واقعی کلمه یعنی کسی که پول گرفته و قتل انجام داده. در میان بیماران روان پریش و دزدها و قاچاقچی ها. در شرایط بسیار خطرناک و فشارهای روحی و روانی من سکته کردم. من پیش از زندان جز یک سینوزیت مزمن هیچ مشکل دیگری نداشتم. در پرونده پزشکی که در زندان تشکیل شده ذکر شده. اما الان مثل یک فرد بیمار معلولی هستم که باید به دستگاه وصل شوم و مدام دارو بخورم. بعد از این ۴ سال احساس می کنم یک فرد معلولی شده ام. الان هم که من اسیرم وهمچنان در زندان به سر می برم. وقتی اجازه سفر نداشته باشم یعنی همچنان در زندان هستم و نمی پذیرم که آزاد شده ام.
در واقع تمام این مسائل به خاطر نوشته های وبلاگ تان بود؟ یعنی متهم به توهین به مقدسات و توهین به رهبری و.. شدید و بعد ۴ سال زندان و..
بله اما من از اول هم اینها را اتهام نمی دانستم. اصلا من چیزی به نام توهین به مقدسات را قبول ندارم که قانون برای آن وضع کنند. هرگونه سرکوب اندیشه با اتهام توهین به مقدسات در اینجا شروع می شود. آزادی اندیشه و آزادی بیان، اولین و پایه ترین حقوق انسان است و اینجا به نام توهین به مقدسات اولین حقوق انسانی را تضییع و سرکوب می کنند. من همین جا هستم و روی افکار و اندیشه ها و عقاید خودم پافشاری می کنم. باکی هم ندارم. در این وضعیت و این سن و سال و رنج و عذابی که در این ۴ سال دیدم نمی توانم دیگر ملاحظه کنم جز اینکه روی عقاید خودم پافشاری می کنم و می گویم که تمام اتهامات واهی بود و قوانینی که وضع شده در این زمینه که آزادی بیان و اندیشه را سرکوب می کند قوانین ضدبشری است و تمام حقوق یک شهروند را سلب می کند. من هیچ کدام از این اتهامات را قبول نداشتم و اساس اش را واهی و بیهوده می دانم موضوعی به نام توهین به مقدسات را. هر فرد و گروهی می تواند دیگران را متهم به توهین به مقدسات کند ساکنین جزایر آدمخوارها را هم می توانند هر کسی بر آنها نقدی دانست سرکوب کنند و به نام توهین به مقدسات آدمخواری خودشان را توجیه کنند.
حال که بعد از ۴ سال آزاد شده اید و چنین شرایطی مواجه هستید چه فکر می کنید؟
من شدیدا بلاتکلیف هستم فشار روحی روانی بر من بسیار زیاد است. من اگر از زندان فیزیکی و آن ۴ دیواری آمدم بیرون آرامش ندارم. آنجا آرامش بیشتری داشتم تا اینجا که دور از سیم خاردارها، میله ها و دیوارها هستم. چون آنجا تکلیف ام روشن بود و در زندان بودم عملا ولی اینجا در ظاهر من ازاد هستم در صورتی که در یک زندان دیگری حبس هستم. وقتی نتوانم از یک حقوق ساده شهروندی ام استفاده کنم و به سفر بروم. من ۵۴ سال سن دارم و همه می توانند درک کنند که در این سن و سال آدم اکثر عمرش را کرده و نه آینده مشخصی دارد که نگران آینده اش باشد و نه نقشه های آنچنانی برای سودهای شخصی اش دارد. چیزی ندارد که ببازد. من به هم میهنانم می گویم که چیزی برای باختن شخصا ندارم و همه فکر و ذکرم آزادی هم میهننانم است. و برای این ازادی و حقوق شهروندی از جانم هم دریغی ندارم. این را می گویم که هم مسولین نظام بدانند که مرا اینجا اسیر کرده اند و هم هم میهننانم بدانند که اگر همین فردا بیایند مرا بازداشت کندن ببرند همان بازداشتگاه و همان شکنجه ها و همان کتک ها را تکرار کنند هیچ تغییری حاصل نمی شود و هیچ سودی نخواهند برد. عاقلانه ترین و بهترین رفتار این است که اجازه دهند من مثل یک شهروند عادی محترمانه به سفر بروم هر وقت خواستم بروم هر وقت خواستم به وطنم برگردم و یک رفتار متمدنانه ای از خودشان نشان دهند که به نفع هر دو سوی قضیه است. در غیر این صورت من همین جا هم می نویسم هم می گویم و تا زمانی که زنده ام کسی نمی تواند مانع من باشد در بیان آزادانه افکار و اندیشه های خودم.