نگاه دیگران

نویسنده

بخشی از یادداشت سیمین بهبهانی درباره ی محمود دولت ابادی

توفان خیال در اقلیم باد…

سیمین بهبهانی

 

تردید نمی کنم که محمود دولت ابادی نویسنده یی تواناست، نویسنده یی ست که سیلان اندیشه اش قلمش را به ستوه می اورد و تکاپوی قلمش مچ دستش را. غالبا می بینمش که ساعد راست را بسته است و از درد آن می نالد. با این همه برای او نوشتن گویی تنفسی ست که به هیچ عنوان وقفه را پذیرا نیست. گهگاه که در محفلی می نشیند که شادی های آن  پاسخگوی وسوسه های گذارنی ست، می بینم که چشم هاش نگران است و پیشانی ش گرفته و درهم. گویا در مغزش چنین می گذرد که “حیف از این وقت که می توانست صفحه ی قصه یی را گوشه ی نوشته یی را بیافریند!” باری، بیان این اندیشه را از چهره اش خوانده ام.

غالبا دیرتر از دیگران می آید و زودتر می رود. می رود که با دفتر و قلم خود خلوت کند. همین حالا چندین هزار صفحه از اثر قلم او پیش روی من است که نیمی موفق هستند و نیمی درخشان. در نظر من، به طور کلی او یکی از مصادیق برجسته ی هنر قصه نویسی در میان نسل بعد از جمال زاده و هدایت و علوی و چوبک است.

قلمرو کار او روستاست و شخصیت های او بیشتر، روستایی اند. در این قلمرو محدود و معین، وسعت خیال او موجب حیرت است. در آثاری که از این نویسنده ی پرکار پیش رو داریم، صدها شخصیت می بینیم که تقریبا همه ی آن ها مردم عادی هستند- اهل خراسان، بلوچستان و حتا جنوب ایران که نمی دانم نویسنده تا چه حد با این جنوبی ها محشور بوده است، اما می بینیم که با واژگان و تعبیرات و فرهنگ آنان کاملا آشناست. داستان کوتاه “با شبیرو” گواه این مدعاست. در این داستان دریا را، لنج را، جاشوها را، ماهیگیران را لمس می کنی و خروش “علی هووی” ناخدا علی را در کنار صباح و محمد می شنوی. روستا محل جولان اندیشه دولت آبادی ست. همه ی خصوصیات و متعلقات آن را می شناسد توجه به همانگونه که خانه ی خود را می شناسد.

قدرت توصیف دقیق جامه یی ست برازنده ی بالای او. به مدد این توصیف تقریبا هیچ یک از داستان های او از فضای روشن با خطوط دقیق و برجسته تجسمی پرجان و پر تحرک بی بهره نیست. صحنه های او تاتری هستند که تو تماشاگرشان نیستی بلکه به جای یک یک شخصیت ها بازیگر می شوی. احساس می کنی که نه تنها در خواندن بلکه در پیش راندن داستان سهمی داری. این است که هرگز از خواندن خسته نمی شوی.

شیوه ی نثر دولت آبادی سراسر دستوری و دقیق است. هرگز واژه ی لازمی به تسامح حذف نمی شود. هرگز فعلی در اسناد به فاعل تردید نمی آفریند. در تنظیم ارکان جمله تا حد امکان روش عادی و معمول این زمان را رعایت می کند. نوشته ی او، در عین کشش و هیجان نظم و حوصله و دقت را تداعی می کند. این ویژگی بی تردید بر اثر ممارست صفت ثانوی ی نویسنده شده است وگرنه خود دولت آبادی، در عین حفظ متانت و ادب، سخت تندخوست و به رغم میل باطنی، گاه از بروز این تندخویی نمی تواند جلوگیری کند. پوست سفید و کم خون چهره اش به سرخی می گراید  و رگ های گردن و شقیقه اش متورم می شود و چشم های درخشان و روشنش را غبار ملال تیره می کند. اما زبان و کلام همیشه در اختیار اوست و ندیده ام که هیجان درونی او را از مراعات ادب برکنار دارد. گویا به هنگام نوشتن نیز، با وجود همه ی هیجان ها و بی صبری ها و تب و تاب ها. زبان قلم را به اختیار می گیرد و چنین است که ما رویاروی نثری متین، پخته و حساب شده قرار می دهد.

من سال هاست که با آثار دولت آبادی عشق ورزیده ام. مارال را سوار بر اسبش نموداری از غرور و سرمستی زن ایرانی دانسته ام. مِرگان را دلیر و مقاوم و شکست ناپذیر یافته ام. بابا سبحان را نمونه ی تحمل در برابر بدبختی و، در عین بی دانشی، حکیم و خردمند یافته ام. چه گونه است که داستان اخیر او نه تنها غرورم را بر نمی انگیزد بلکه خوارم می کند و بیزارم می کند از آن کسانی که این همه زبونی را گردن نهاده اند و بازم می دارد از این که حتا اشک ترحمی بر آنان بیفشانم، که در پندار من اگر به واقع این چنینند، بدبختی را سزاوار تر از ایشان کسی نیست.

نمی دانم آفریقاییان گرفتارترند یا ما. به هر حال این را می دانم که آنان نیز از مردم پریشیده و ستمدیده ی جهانند. اما بشنوید از امه سزر که از مردم و زادگاه خود چنین یاد می کند:

به راستی سلاله های برتر جهان

گستاخ در برابر همه ی جریان های جهان

آشیان مهربانی همه نسیم های جهان

مصب بی ناودان همه ی اب های جهان

شراره مقدس آتش جهان

پاره ی تن تپنده ی جهان

از جنبش خاص جهان!

با این همه کار نویسنده و شاعر دیدن است و گفتن. باید آتش خود را عرضه کنیم- گیرم که نخواهندش.

از آن به دیر مغانم عزیز می دارند

که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست…

22 اسفند 70

 

بخارا- جشن نامه ی محمود دولت آبادی