لوکا فورتیس
با پله برقی پایین می روم. زنان با روسری یا چادر سیاه در کنار هم ایستاده اند. دختران جوان روسری های رنگی به سر دارند و آرایش کرده اند و همه موهایشان بیرون است و بسیار جذاب هستند. با دیدن آنها انگار به بازدید عکس های اندی وارهول رفته ام.
وقتی به زیر زمین می رسیم تابلوی ایستگاه تجریش را می بینیم. تجریش، یکی از شمالی ترین نقاط تهران است.
ایران کشوری است متنوع که می شود آن را با کاشی های گنبد مساجد اصفهان مقایسه کرد. به همین دلیل سوار شدن بر مترو در تهران کمک می کند که این تنوع را بهتر درک کنیم. مترو جایی است که زنان جذاب تقریبا بدون حجاب هستند و روسری که سر شانه هایشان افتاده است را از سر اجبار روی سر می کشند. زنان چادری شاید به دلیل اینکه توان شورش ندارند آن را بر سر کرده اند و همه درکنار هم کاشی های کشوری را تشکیل می دهند که بسیار زیبا، متفاوت و غافلگیر کننده است.
اولین قطار را سوار می شویم. قطار ها بسیار مدرن هستند. برخی از واگن ها فقط برای زنان و برخی مختلط است که در تئوری می شود گفت ککه برای زنان و مردانی است که با هم همراه هستند یا با هم ازدواج کرده اند یا نسبت فامیلی دارند. در واقع هیچ کس به این موضوع اهمیت زیادی نمی دهد و زنان و دختران تنها وارد واگن مختلط می شود نیمی از آن را مردان پر کرده اند. در اینجا نمایشی از گوناگونی برپا شده است. دخترها با دماغ های عمل کرده و لباس های کوتاه و ماتیک هایی به رنگ قرمز آتشین در کنار زنانی با چادری سیاه ایستاده اند که ایدئولوژی ناب خمینی را به نمایش گذاشته اند. البته نمی شود گفت که همه آنها چادر را به دلایل عقیدتی بر سر می کنند. خیلی از آنها به اجبار آن را می پوشند.
دخترانی که از اندام خود برای مقاومت در برابر اجتماع استفاده کرده اند، برخلاف آنچه اکثر اروپایی ها فکر می کنند، غرب زده نیستند، آنها یادآور فرهنگ کهن ایرانی هستند. آنها اشعار شعرای بزرگ ایرانی را خوانده اند و مینیاتورها و نقاشی های دوران صفوی را می شناسند. آنها می دانند که می توان یک زن ایرانی بود و مشروب نوشید و اغواگر بود و به خدا ایمان داشت. زنان چادری الزاما از این دختران متنفر نیستند بلکه خیلی از اوقات در کنار هم راه می روند. یک بار یکی از آنها در یکی از مناطق فقیر جنوب شهر یکی از دوستان ایرانی من را که حجابش کامل نبود متوقف کرد و گفت:« مراقب ماموران باش. ممکن است برایت دردسر درست شود.» او این حرف را با لحنی که نشان از همدستی اش با ما داشت گفت نه برای ارشاد کردن.
در مترو به سمت مرکز شهر می رویم. به سمت بازار. قطار هر دو دقیقه در ایستگاهی می ایستند و واگن ها پر و خالی می شوند. فروشنده های دوره گرد وارد می شود و اجناسشان را می فروشند، تضاد بین قطار های نو و مدرن با سادگی فروشنده ها در تضاد است. ایران به دلیل نفت خیز بود همواره کشور ثروتمندی محسوب می شود اما تحریم های اقتصادی مردم این کشور را تحت فشار اقتصادی شدید گذاشته است. ایران که خود تولید کننده نفت است نمی تواند نفت را در داخل پالایش کند. این یکی از نکات پارادوکسیکال است.
فروشنده های دوره گرد، اجناس خود را به مردان و زنانی می فروشند که چسب هایی روی دماغشان زده اند.این هم یک پارادوکس دیگر است: کشوری که از لحاظ اقتصادی تحت فشار شدید قرار دارد، زنان و مردان، فقیر و ثروتمند، دماغ هایشان را عمل زیبایی می کنند و دماغ هایشان را شبیه به دماغ های کوچک فرانسوی در می آورند.
به ایستگاه پانزده خرداد می رسیم و پیاده می شویم. بین بازار و کاخ گلستان قرار گرفته ایم.تهران یک ابرشهر است و بیش از ۱۳ میلیون نفر جمعیت دارد. شاید نشود گفت که شهر زیبایی است اما جذابیت های زیادی دارد. ساکنان تهران را می شود به آثار هنری این شهر تشبیه کرد. در این شهر مهمانی های بی نظیری برپا می شود جایی که همه چیز را می شود در آن پیدا کرد از مواد مخدر تا الکل.
در مهمانی های شهر تهران می شود به همان موسیقی گوش کرد که در پاریس و نیویورک شنیده می شود. مهمانی ها تا ده صبح ادامه دارد و در آن از اقتصاد،هنر، سینما و مد و تکنولوژی جدید حرف می زنند. هیچ کس به معنای واقعی فقیر نیست اما اکثر مردم تشنه آزادی هستند.
یکی دیگر از پارادوکس ها رابطه ایران و آمریکاست که در بسیاری جهات بسیار قوی است. جامعه ایرانیان در آمریکا نزدیک به هفتصد هزار نفر است. شاید در آمریکاست که رویای ایران واقعی ادامه دارد. “شیطان بزرگ”، برای آیت الله ها هم مفید است: ایدئولوژی بدون دشمن مفهومی ندارد.
در کوچه های اطراف بازار تهران جوانان مشغول خرید هستند. سرزندگی جوانان، حیرت انگیز است. لبخند می زنند، با مردم حرف می زنند، با مغازه دار ها چانه می زنند.
دوباره سوار مترو می شویم و به خیابان فردوسی می رویم. بعد از دیدار از موزه جواهرات سلطنتی، در خیابان منوچهری قدم می زنیم و مغازه های عتیقه فروشی را تماشا می کنیم. وارد مغازه ای می شویم که روی در آن ستاره داوود نصب شده است. در ایران 25 هزار یهودی زندگی می کنند. صاحب مغازه با همان لبخند شرقی به ما خوش آمد می گوید. جامعه یهودی هنوز در ایران زنده است. حسن روحانی در دیدار از سازمان ملل، نماینده یهودیان در مجلس را به همراه برد تا نشان بدهد که ایران برخلاف گفته های اسرائیل تمایل دارد که با جامعه بین المللی آشتی کند و برخی این تاکتیک را برای خریدن وقت در مورد برنامه های اتمی تلقی می کنند.
وضعیت بد اقتصادی که به دلیل تحریم ها بوجود آمده، باعث شد که رهبر ایران در انتخابات اخیر بجای حمایت همیشگی اش از جناح محافظه کار، از حسن روحانی حمایت کند. رئیس جمهور جدید موفق شد موافقت رهبر و آیت الله قدرتمند، هاشمی رفسنجانی و حتی جوانانی که حامیان جنبش سبز بودند را جلب کند و بتواند با سیاست های عملگرایانه اش، موانع بزرگ کشور را از سر راه بردارد. تنها گذشت زمان می تواند بگوید که نزدیک شدن به آمریکا یک تاکتیک بود یا یک سیاست مثبت واقعی.
آخرین ایستگاه، خیابان سعدی است: خیابانی که محل فروش آخرین مدل کیف و چمدان است. گروهی از دختران جوان به همراه همسران و شاید دوست پسر هایشان با لباس های شیک و آراسته ویترین مغازه ها را نگاه می کنند. باز می گردیم. ازمترو تجریش بیرون می آییم و با تاکسی به خانه دوستانمان می رویم. رویای روزی را می بینم که دختر جوانی با لیوانی شراب در دست، بدون حجاب در را به رویمان باز کند و با لبخند به ما بگوید: به ایران خوش آمدید.
ایل جورناله، ۱۷ فوریه